محل تبلیغات شما

بعد از ظهر برای تعیین وقت جراحیم  به دکتر کیانی نژاد مراجعه کردم.
تا اینجا بیمه در سهم خودش با توجه به شرایط من همکاری مساعدی با من کرده به قول دکتر کیانی نژاد آنچه که حقت هست را برات اعمال کرده
خدا را شکر درگیر کاغذ بازی و مسائل اضافی نشدم
از بس که همیشه دورمون زدند یک جا تو این مملکت حقمون میدن باورمون نمیشه
خلاصه تا اینجاش خوب بوده تا مراحل بعدیش از پذیرش تا بستری اگر داستان نداشته باشند
دکتر مجدد منو معاینه کرد گفت یک مقدار نگران چسبندگی های داخل شکممت فقط هستم .
تاییده پزشک معتمد بیمه را بهش دادم دستور بستری را برای بیمارستان نوشت داخلش نوشت بیمه ایشون مورد قبول و تایید بنده است که وقتی صبح سشنبه برم پذیریش درخواست پیش پرداخت نجومی با من نکنند .
خود همین همکاری بیمه و رضایت و همکاری دکتر واقعا لطف خداست در این شرایط
وقتی گفت تاریخ جراحی شما فلان روز و تاریخ هست  چشم در چشم حسن تلاقی کرد بدجور رنگ از رخسار حسن پرید حالا میدونست برای چه موضوعی آمده اما با گفته دکتر روبه رو شد حالش دگرگون شد از سوالهای مکرر و لکنتی که تو حرف زدنش پیدا شد معلوم بود چقدر سطح استرسش زیاده .
دکتر میخواست  یک روز قبل عمل  بگه بستری بشم 
گفتم دکتر چون باید داروهای پیدرولاکس قبل عمل مصرف کنم اگر اجازه بدین من در منزلم باشم در عوض روز عمل صبح خیلی زود میام بیمارستان که آزمایشات خون و نوار قلب و غیره سریع انجام بدم
دکتر گفت بعد از نه بار جراحی خودت میدونی برای دهمینش چیکار کنی باشه من مشکلی ندارم اگر خونه راحت تری خونه باش که اگر نیاز بود بعد عمل بیمارستان بیشتر بمونی کلافه نشی
اخرش هم گفت مراقب باش سرمانخوی ، مریض نشی که ابداً نمیشه با حال مریض جراحیت کنم تا میتونی از افراد مریض دوری کن اگر مریض شدی خبر بده که جراحیت تا خوب شدنت کنسل کنم
از بیمارستان خارج شدیم
هوا وحشتناک آلوده و خفه بود ولی دیدم حسن خیلی دپرس هست تصمیم گرفتم پیاده تا خونه بیاییم تا این هیجانش یکم سبک بشه حتی مسیر را طولانی تر ، هم کردیم

تو راه هم بهش گفتم بهتره تاریخ جراحی را به باربد از الان نگیم فعلا الکی ذهنش مشغول و درگیر نکنیم یک روز قبل بهش میگیم

از سوپر مارکت موقع خرید برای باربد یه تخم مرغ شانسی کوچولو خریدم حسن گفت این برای چی برداشتی
گفتم میدونم از سن باربد گذشته اینها تو کودکی برای باربد موجبات خوشحالی بود گاهی بد نیست حس ان موقع را براش بیدار کنیم
امدم خونه گفتم باربد به یاد گذشته ها برات خریدم
چقدر دوست داشت و خوشحال شد
گفت مامی میشه کاکائوش بخورم گفتم اگر خوشحالت میکنه بخور کاکائو برای سرماخوردگیت خوب نیست اما حس خوشحالی بهتر میتونه سیستم ایمنیت بالا ببره .
دیگه برقی مشغوله پخت شغلم و ذرت مکزیکی ، اب گرفتن میوه و شام کشیدن و جمع و جور کردت شدن شدم
به باربد چیزی از جراحی نگفتیم
اما خودش با خنده و شیطونی گفت مامی ، معتادم باز میخوان بی هوشت کنند وقتش رسیده بدنت درد گرفته ، بی هوشی خونت کم شده
منم تو خودم مچاله شدم صدام بنگی کردم گفتم اره دیگه خیلی بدنم درد میکنه باید بی هوشم کنند
شنیده که مواد بی هوشی ترکیبات مخدر داره از طرفی من با این ماجرا و داستان بی هوشی و حس و حالش قبلا خیلی شوخی کردم توی ذهنش مونده
گفتم چقدر خوبه که باربد هم از من یاد گرفته با دردها شوخی کنه چون دقیقا این شیوه منه الان حس کرده جراحی تو راهه با تمرکز به این شوخی بی هوشی داره نگرانی خودش کم میکنه .

. طلب خیر را برام دوست داشتید اعلام کنید


بعدنوشت : چون ممکنه به علت شرایط تغییراتی در تاریخ جراحی ایجاد بشه ترجیحا روز و تاریخش عمومی  فعلا منتشر نمیکنم  تا بعد ببینم چی میشه .








از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

دکتر ,باربد ,گفتم ,بی ,جراحی ,تو ,بی هوشی ,تاریخ جراحی ,با من ,خودش با ,به باربد

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

tragrespurpgu وبلاگ والیبال گیتا وب maiprepapdu isuaddutan معرفی جاهای گردشگری ایران senmeleesvia جالق خدمات کامپیوتری حمید glucaderex شاهین فارسی