محل تبلیغات شما
دوشنبه نوبت چکاپ دکتر رافت را داشتم شاید هر دکتر دیگه ای بود فقط با یک اطلاع دادن اگر تایم ویزیتش برقرار بود نمی رفتم چون الان با وضعیت کرونا رفتن به جاهای درمانی کاری پر خطر هستش
اما دکتر رافت قضیه اش فرق میکنه اون باشه یهو تو نری ممکنه آشی برات بپزه که یه وجب روغن سرش لبریز بشه
من گفتم چون خودش مشکل ریه داره و بابتش چند بار دیدم بستری شده احتمال اینکه ما را ویزیت کنه خیلی کم است چون خدایششش هیچ کاری هم برای ویزیت هاش برامون نمیکنه وبزیت میدی ده ساعت میشینی ، بعد میری داخل نفس هم نباید بکشی حتی نمیتونی بهش بگی فلان جام درد میکنه ، سوال که خطای نابخشودنیه یه دستک شفای هم به اسم معاینه بهت میکشه بعد میگه برو به سلامت ، اینقدر دیگه بیا
کل پروسه سه دقیقه طول میکشه
( هر کی از شما گفت پس چرا پیشش میری با دمپایی ابری خیس میام سراغش خخخخ هزار بار گفتم چرا باید پیشش برم مجبورمممممم میفهمی عشخممم)

خودم برای سمیه سه ماه پیش برای دوتامون پشت هم وقت گرفتیم خلاصه حسن ساعت سه ونیم رفت ویزیت هر دوتامون داد و تایممون اکی کرد بعد آمد گفت منشی گفت هفت اونجا باشید
فکر کنید ما چون نسبتا نزدیکیم حسن هم زحمت این کار میکشه این کار میکنیم ولی شهرستانی ها و کسانی که از راه دور میان خیلییییی باید بندگان خدا در مطب بشینند .
تازه هفت هم میگه بیا یه دوساعتی باز باید بشینیم

خلاصه من و سمیه هر کدوممون از طرف خونمون ساعت هفت رسیدیم مطب
کلی رعایت اصول بهداشتی را انجام دادیم .ولی خدایش خیلی این ویزیته ستم بود
چون من دسته های در را الکل زدم ، ماسکم داشتم قبل امدن دکتر تخت ویزیت که باید دراز بکشم الکل اسپری کردم
اما دکتر دو سری دستکش دستش بود با همون دستکش ها که مریض ها را معاینه میکرد همه را معاینه میکرد یعنی دستکش ها فقط برای محافظت از خودش،بود . نه ما که بخت برگشته ایم از دست این پوفسور بالتازار ( دقیقا شبیه اش است )
گفتم اینکه فقط تو فکر محافظت خورشه ما هیچ فقط مونده بره توی آینه بگه قربون قد و بالام فدای خودم بشم چه دکتر عسل مسلی هستم
دکتر طبق معمول رو دور تند یه دستکی کشید بعد گفت برو به سلامت البته این سری گفت شش ماهه دیگه بیا
و باعث بسی خوشحالیه ، البته نه از جنبه که اوضاعم خوبه
اگر هم خوبه عمراً ایشون با این سیستم معاینه وعدم آزمایش متوجه بشه چون خودش هم میگه به من مربوط نیست که بیمارم درگیر بشه من فقط،کارم تجویز دارو و کنترل برای شیمی درمانیه .
از این بابت باعث بسی خوشحالیه که آخیششش به جای سه ماه یک بار شش ماه یک بار این پروسه رفت و آمد به این مطب خواهم داشت البته به شرط حیات و زندگی در ایران . نوزده مهرماه ساعت چهار وقت داد
( به سمیه گفتم تو از همون اول سه ماه یک بار بهت وقت داده من تا دوسال هر پانزده روز یک بار اینجا می آمدم
گفت نهههههههه خیلی شکجه است گفتم بسته به بی ریختی اوضاعت داره بر اساس اون تایم ویزیت ها را میزازه )

و اما گزارش از وضعیت فعلی خودم
انجام کولونسکوپیم که خیلی مهمه متاسفانه تو این شرایط هنوز نتونستم انجام بدم
گرر گرفتگی هام مجدد به طرز وحشتناک آزار دهنده ای اوج گرفته تو حمله ها دیالوگ وای خدا بمیرم راحت شم زیاد میگم
دردهای مفاصل و استخوان درد ، پیدا کردم و این روزها دلیل بی خوابی های شبانه ام شده دلیلش هم نمیدونم
اوضاع اروم بشه باید پیگیری کنم
دیروز سمیه هم میگفت دقیق همین دردها مفاصل و استخون را داره
راستش دیروز خیلی دلم برای سمیه گرفت اصلا صورتش شاد نبود اینم بهش خیلی بد گذشت تازه عروسی که میخواست مادر بشه متوجه سرطانش شد
بهش گفتم سمیه باز رفتم تو فکر این که ما مثلا در این تایم خیر سرمون ، توی امریکا با هم میبودیم الان هر دو یه همچین روزی قرار و دیدارمون ، مطب دکتر رافت شده مبینی چقدررر خوشبختمم ننههه
بعد خندیدم گفت بی خیال بابا
ولی بیا به جای غر زدن طلب صبوری بیشتر و آرامش کنیم .که طاقت بیارم چیزی که شده شکایت و غر زدنش چه فایده ای دارههه
اونم خندید چه خنده ای پر از غمی گفت اره
میگن خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است خنده ما دوتا بود

مریم بیکار یک جا ننشین ،امروز حسابی مشغول تدارک یک دورهمی سه نفرمون بود . که بعد بهتون میگم عکس هاشم میزارم
از طرفی دوتا مشاوره انلاین به صورت تصویری داشتم فعلا تا اخر فروردین به این صورت مشاوره هامون انجام میدیم
نزدیک ساعت مشاوره که شد تا نیمه تنه پوشش رسمی داشتم اونجا که رویت نمیشد با شلوارک بنفش بودم. کلییییی بهانه خندیدن و ریسه رفتن باربد به حمد الله جور شد . هی منو نگاه میکرد هر هر هر میخندید
بهش گفتم پنج دقیقه بیشتر وقت نداری برای خودت بخندید ی چون مراجعه ام زنگ میزنه تا پنح دقیقه با تیپ پایین تنه من صفا کن خخخخ
این از گوشه ای از احوال ما ، شما چه میکنید حالتون چطوره ؟ میدونم روزمرگی ها ،زیاد و حوصله سر بر شدن شما چه میکنید بتونید در این شرایط دچار کسالت و بیهودگی نشید ؟





از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

هم ,دکتر ,، ,چون ,گفتم ,یک ,یک بار ,دکتر رافت ,سه ماه ,ماه یک ,شش ماهه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

داستان های معنوی prefcharrawsgran icukemheath داستانهای کوتاه کیان : نویسنده گرد آوری حسن کیانور موبایل فینال Wholesale Jerseys Hot Sale, 100% Cotton For Cozy! Priscilla's memory قالب وبلاگ پیامکر Wayne's notes