محل تبلیغات شما
چند روز پیش توی تی وی مردی را نشون میداد که سالهاست بر اثر اتفاقی ، الان زندگی نیمه نباتی داره وضعیت جسمی مناسبی هم نداشت .
خبرنگار که با خانواده اش صحبت میکرد ، همسر ، دختران و پسرش از شرایط سخت بابت بیمارداری و مراقبت از پدر سخن گفتند از اینکه چقدر ناراحت هستند که شاهد زندگی طبیعی بیمارشون نیستند از اینکه تحلیل رفتننش را میبینند که مثل یک گوشت بدون هیچ حرکت و تکلمی روی تخت افتاده و فقط از طریق حرکت چشمانش ارتباط میگیره
سالهاست لذت غذا خوردن را نداره و از طریق گاواژ تغذیه میشه .
اما خانواده بازهم از بودن پدر و نفس کشیدنش راضی یودند میگفتند همین که نفسش،هست شاکرند .
باربد مات و متمرکز مشغول تماشا این گزارش بود زیر لب هی میگفت اخ اخ بنده خدا چقدر عذاب میکشه
چه زندگیه اخه
وقتی خانواده از نفس کشیدن پدر ابراز خوشحالی داشتند
باربد گفت یعنی چه این داره عذاب میکشه انوقت اینها دوست دارند به خاطر خودشون پدر تو این شرایط بمونه کاش در این شرایط نفسش خاموش بشه راحت بشه .
گفتم باربد چه حرفیه مامان ؟
گفت اگر من جای پدر این خانواده این شرایط داشتم نمیخواستم اینجوری زندگی کنم
گفتم از نگاه عزیزانش به این ماجرا نگاه کن مثلا اگر من یا بابا در این شرایط بودیم تو حاضر بودی ما از این دنیا بریم ولی اینجور زندگی نکنیم
گفت : صد البته دلم نمیخواد به خاطر خودخواهی های خودم که دوست دارم شما باشید عذابتون ببینم من شما را دوست دارم در نتیجه حاضرم حس دلتنگی شما را تجربه کنم اما نبینم که خودتون دارید اینگونه زجر میکشید پس راضیم که اگر در این شرایط بودین از این دنیا برید و به آرامش برسید بعدش هم مگه جای بدی میرید زندگتون یک مرحله دیگر ارتقا پیدا میکنه

گفتممم باربد تو هورااا داری فهم و درایتت و نگاه عمیقت به زندگی ، اعتقادت به ادامه زندگی پس از مرگ را بی نهایت تحسین میکنم این تحلیل و نگاهت خیلی عالیه ، هزاران احسنت به فکر و اندیشه ات مبارک باشه به این بینشی که رسیدی چقدر خوشحالم که شرایطی را که به خاطر بیماری من تجربه کردی هرچند سخت اما ره آوردش این نگاه واقع گرایانه برات بوده


و امروز شهرزاد بیست و چند ساله با بغض و دلتنگی مشابه این حرف باربد را به من زد گفت مامان چهل و چند ساله جوانم را امروز به خاک سپردیم مامانم این روزهای اخر خیلی خیلی درد کشید با وجود اینکه هشت شبانه روز بیمارستان کنارش بودم هشت روزی که هشتاد سال گذشت اما دیگه طاقت نداشتم این همه عذاب کشیدنش ببینم
بزرگترین ترس و وحشت زندگیم از دست دادن مامانم بود اما به مرحله ای رسیدم که گفتم خدایا یا معجزه کن مادرم شفا پیدا کنه، یا راحتش کن نمیخوام دیگه زجر بکشه
مریم جون ،مامانم راحت شد مامانم اروم گرفت دیگه درد نمیکشه نمیدونم توی شوکم یا نه ولی خیلی ارومم دلم میسوزه برای جوانیش برای زود رفتنش اما ارومم که دیگه نمیبینم درد بکشه

چهارشنبه چشمان مریم از رنج بیماری سرطان خاموش شد . و امروز تشیع شد ایتقدر امید داشت که برام میگفت میخوام زمانی عروسی شهرزاد بگیریم که موهای خودم دربیاد .حوصله کلاه گیس را ندارم
میگفت بهتر بشم بیای قزوین چون طبیعت دوست داری یک جاهای بکر ببرمت .
میخواست برام کماج درست کنه
از عشق و حمایتی که همسرش و دخترش شهرزاد و پسر دبیرستانیش که در این مدت بهش میدادن لذت میبردم سیستم حمایتی ضعیف و نامطوبی از سمت خانواده خودش داشت اما تونسته بود این عشق را در خانواده کوچک خودش و ارتباط با دوستان خوب جبران کنه مثل دقیقا دوستان بامرام من که در حد توانشون من را در دوران بیماریم ساپورت حمایتی کردند

گاهی با مریم حرف میزدم .از دردهاش برام میگفت
گاهی شهرزاد با من تماس گرفت و سعی میکردم التیامش بدم
هفته‌پیش که از کلینیک می آمدم خیلی خسته و دیر موقع بود دم درب کلینیک بودم به گوشیم نگاه انداختم دیدم شهرزاد یک ساعت پیش تماس گرفته چون گوشیم در اتاق مشاوره بی صدا بوده متوجه نشده بود همون موقع شماره اش گرفتم در حین حرکت به سمت خونه باهاش حرف زدم نگران و بی تاب از حال مادرش بود یه نیم ساعت با هم حرف زدیم . قطع که کردم دو دقیقه بعد دوباره تماس گرفت گفت مامان دلش بستنی میخواد بهش بدم گفتم حتمااا بده اگر دکترش منعی نداره هر چه دوست میداره بهش بده هرچند شهرزاد را خیلی اروم کردم اما همان موقع متوجه شدم اوضاع اصلا خوب نیست
سه شنبه باز مشاوره داشتم که شهرزاد زنگ زد نتونستم تلفنش جواب بدم. رد تماس دادم که مجدد بگیرمش درگیر یک مشغله برام پیش آمده بود شدم و فراموشم شد تماس بگیرم امروز صبح یک دفعه با یک حس دلشوره یادم امد من به شهرزاد زنگ نزدم
شهرزاد گرفتم جواب نداد بهش پیام دادم و توضیح دادم که به خاطر مشغله و درگیری فراموش کردم بعد از مدتی باز هم جواب نداد دیگه شماره ، شوهر مریم گرفتم .
تا گفتم من مریم، دوست مریم خانم هستم‌ حالش چطوره شوهرش بغضش ترکید و جانسوز گریه کرد اینقدر شدید گریه میکرد و حرف میزد اصلا متوجه نمیشدم چی میگه فقط تشکر هاش ک متوجه میشدم
البته که منم حرف خاصی نمیخواستم بزنم در این شرایط باید آدمها را شنید حرفهای اضافی و دلداریهای آبکی حالشون بدتر میکنه .
اخرش هم شهرزاد آمد و با هم صحبت کردیم .
بهش گفت شهرزاد جانممم من هستم کنارت هرکاری که از من بربیاد با جان دل نگران هیچی نباش گفت تهران امدم حتما حتما میخوام بیام پیشتون
گفتم با جان دل پذیرات هستم ، چشمهای غمگینت را میبوسم عزیزم گلم خسته نباشی از همه مراقبت هات.
مادرت خوشبخت بود دختری مثل تو را داشت
اخرش هم خداحافظی کردیم
.‌.‌‌‌‌
هیییییی هیییی هیییی واقعیت بعد از این همه چرخیدن در باب حکمت زندگی در جهان هستی زندگی از ازل تا ابد ، این مرگ و مردنه برام دقیقا مفهوم سفر داره حتی یک نوع رها و آزاد شدن ، برای آن آدم که میمره حس اینو دارم که دوره جدیدی از زندگیش جدیدش را داره آغاز میکنه پس نباید غم خورد چیزی که طبیعتا غمگینم میکنه مظلومیت و دلتنگی که اطرافیان فرد فوت شده دارند
شهرزاد هم به خاطر مادر نتونست عروسی بگیره هنوز در دوران عقد است و همسرش خیلی تو این مدت شهرزاد و خانواده شهرزاد را ساپورت کرده پارسال اسفند ماه چند روز قبل عقد شهرزاد مریم متوجه عود مجدد بیماریش بعد از چهار سال بهبودی از سرطان اولش و متاستازش میشه . به نظرم چقدر بودن شوهر شهرزاد تو این شرایط خوب بود چه خوب مریم جشن عقد دخترش دید.
امیدوارم بازماندگانش صبوری خوبی را در قلبشون داشته باشند و زودتر به پذیرش برسند
امیدوارم فلسفه امروز شهرزاد که مثل فلسفه باربد بود از حس شوک و انکارش نباشه از روی فهم و درک رنج باشه چون باعث میشه زود به زندگی برگرده

پی نوشت :
سه پستی که در مورد مریم قبلا نوشتم عنوان و تاریخشون را مینویسم دوست داشتید مجدد در آرشیو جستجو کنید بخونید .

۱_ غم مرگ برادر را برادر مرده میداند ۹۸/۲/۲۳

۲_مگه چی از ما کم میشه اگر یک روز فرم راحتی زندگیمون عوض بشه ۹۸/۲/۲۴

۳_شهرزاد جون دختر مریم همدردم ۹۸/۷/۲۱

از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

شهرزاد ,، ,مریم ,زندگی ,یک ,شرایط ,این شرایط ,در این ,به خاطر ,را در ,که در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه رسمی ساعت الیزابت.فقط 17000تومان روستای تاریخی خرزان drivamnodand stimledebabb محصولات موجود بیا تو مالزی Michael's receptions gingvibkitzbubb وبلاگ انجمن اتوماسیون صنعتی طراحی امضا