محل تبلیغات شما
بیشتر ملایمت و آزادی بیش از حدی که در گذشته در ارتباط به حاج خانم اینها میدادم
بهتون گفتم برای این بود که چون خیلی زیاد توی تهران اوایل احساس تنهایی شدید داشتم میخواستم که اینها در رابطه با من صمیمی تر بشند ، یعنی میل به اون موضوع بود که من این سیستم باهاشون داشتم
راستش بخواین هیچ وقت در زندگیم دختر بی دست و پا نبودم که کسی بخواد ازم سو استفاده بکنه و اینو همه میدونند که در کنار اون ویژگی مهربانی اما همیشه از بچگی حواس جمع یک سری موضوعات بودم

مینا دختر حاج خانم ، تا عروسی کرد یه چمدان بزرگ توی انباری مامانش اینها گذاشته بود هر وقت دستش پول می آمد میرفت خیابان بهار تهران ، که مرکز خرید سیسمونی است برای بچه آینده اش لوازم و وسایل سیسمونی اونم مارک چیکو میخرید
این کار همینجوری ادامه داشت، چند تیکه از خریدهاش هم به من نشون داده بود
من دوسال بعد عروسیم باردار شدم و مینا فعلا قصدی به بچه دار شدن نداشت .
یک هفته بعد از اینکه خبر بارداری من را شنیده بودند
تازه از دانشگاه خسته برمیگشتم، امدم داخل خونه همین که خواستم کلید بزنم
مینا باز ذوق و شادی در باز کرد ، انگار منتظر بود من برسم
گفت مریم جون، از ذوق بارداریت رفتم برات یه کاری کردم خوشحال بشی . برو لباسهات در بیار ده دست و روت بشور من ده دقیقه دیگه میام پیشت
منم کنجکاو شدم گفتم یعنی چیکار کرده ؟
گفتم باشه زود بیا ببینم چه کردی
ده دقیقه بعد امد یه کیسه هم توی دستش بود ،کیسه را داد دستم با هیجان گفت اینها را نگاه کن من زود باید برم
دیدم چند لوازم بچه اخلش است مثل قاشق غذاخوری ، داروی خوری ،تب سنج ، شیشه شیر و . یه کاغذ هم که لیست لوازم و جلوشون قیمت نوشته ، داخل کیسه گذاشته
گفت مریم جون من چون میدونستم تو ممکنه سختت باشه الان بری خرید رفتم اینها را برای سیسمونی تو گرفتم قیمت ها شون را هم برات نوشتم قابل شما را نداره ، بعدش هم گفت من باید برم کار دارم پولش به مامانم بدی ، مامانم به من میده
من اینقدر از این کارش تعجب کردم و جا خوردم که نفهمیدم چطوری از خونم خارج شد
خیلی ناراحت شدم گفتم یعنی چی بدون اینکه به من بگه به خیال خودش رفته در حق من محبت کرده
اصلا شاید من نخوام این مارک یا این لوازم بگیریم
اخه این چه کاریه
چه ادمیه
لوازم که نگاه کردم مطمئن شدم این نرفته خرید از نوع جعبه های لوازم و تاحدی قدیمی بودنشون حدس زدم اینها خریدهای قدیمی سیسمونی خودش است حتما رفته چیزهای جدید تر و خوشکل تر دیده
گفته جون جون بهترین موقعیته با این نقشه ،
خنگولانه ام قالبش کنم به مریم
مریم هم که با ما مهربان و خونگرم حتمل قبول میکنه
نههه کار نمیره بعد میرم جدیدترین ها را برای خودم میخرم .

خلاصه خیلی بدم آمد ده دقیقه بعد که از پیشم رفت منم از شوک کارش بیرون آمدم
شیک و مجلسی رفتم در خونه مامانش زدم گفتم مینا جون میدونم دوست داشتی برای من یک کار مثبتی بکنی ولی متاسفانه چون بدون هماهنگی و برنامه ریزی من بوده نمیتونم این ها را ازت قبول کنم زود اوردم که بتونی همین امروز به فروشنده که خریدی پس بدی تا. دیر نشده ( خخخخخ یعنی ببر تو همون انباری بزار گوشه چمدونت دیگه از این زرنگ بازی ها در نیار اونم با من که این کارها حسابی خط قرمزهام هست )
انگار انتظارش نداشت باز منو همینجوری بهت زده نگاه کرد گفت اخه اخه
حرفش قطع کردم گفتم مینا جان ببین خرید سیمونی باید حتما سلیقه خودم و حسن داخلش اعمال بشه و در حال حاضر هم من قصد خرید ندارم یکم بارداریم بره جلوتر بعد تصمیم به خرید میکنم
با قیافه کش آمده ، گفت باشههه
گفتم نگران نباش ازت فروشنده پس خواهد گرفت
خودم زدم به اون راه که یعنی ، متوجه نشدم چه گنجشکی رنگ زدی جای قناری تحویلم دادی
یعنی اگر اون لوازم نایاب ترین لوازم سیمونی با نصف قیمت هم بود بهش پس میدادم چون نفس عملش برام اصلا قابل قبول نبود و انوقت با قبول من اون به این حرکت زشت عادت میکرد تازه یه منتم سرم بود رفته جام خرید کرده سلیقه هم به خرج داده
یادم رفت بگم شگفتاااا خخخخخ
شگفتااااااا از دست تعقل ملت و کارهاشون
به هر حال مینا هم سنش کم بود یک سال از من بیشتر بزرگ تر نبود تو اون فضای سنیش این شیطنت به نظرش آمده بود ، که از این طریق بتونه از شر خریدهایی که الان دیگه پسندش نیست راحت بشه

دیدین ادم یک جاهایی از زندگی که تونسته نه بگه و نترسیده از عواقب نه گفتنش چقدر احساس خوب و سرفرازی میکنه و بلعکس جایی که انجام کاری به دلش نبوده و نه را از ترس عواقبش نگفته تا عمر داره برای اون کار هم خودش سرزنش میکنه و هم از طرف مقابلش متنفره
جایی که باید نه را در زندگی بگید و جلوی سو استفاده یک رفتار را بگیرید همیشه به این فکر کنید عواقب نه گفتن هرچی میخواد باشه ولی بدتر از سو استفاده از شما نیست و اگر نه نگید به طرف اجازه سو استفاده بیشتر میدین و عزت نفس شما تخریب میشه

اینم یک خاطره از گذشته که همیشه وقتی یادم میاد خیلی خوشحالم که این ریکشن نشون دادم
الان که دیگه اوستا و پیر نه گفتن شدم هرگز کاری که دلم نمیخواد و دلم بهش رضا نیست انجام نمیدم و هیچ تناقضی میان دلم و ظاهرم در رفتار با ادمها انتخاب نمیکنم که به خودم هم طرف مقابل خیانت کنم ،ریاکاری بدترین ویژگی های شخصیت یک ادم است حتی اگر ادمها منو برای اینکه خود واقعیم هستم نپسندن به هرحال شخصیت متظاهر و ریاکار به شدت دوستدار داره وایرونی پسنده
همیشه خودت باشه مگه خودت چشه 

ادامه این پست به زودی  
از پست قبلی  هم جا نمونی امروز منتشر کردم



از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

هم ,، ,یک ,لوازم ,گفتم ,اون ,سو استفاده ,ده دقیقه ,از این ,لوازم و ,به من

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

EMPERY.ARB هزاران مطلب پیرامون طب سنتی و مسایل مرتبط همه آدمهای زندگی من به یاد نرگس thumbbugtgaboo یاس سفید glovnelarta boabloodamso انتشارات مستعلی Rose's memory