محل تبلیغات شما
پنج شنبه صبح تا ظهر رفتم محل کارم
حسن زحمت کشید صبح من را به کلینیک رسوند، بعد رفت یکی دوتا از کارهاش انجام داد اخر سر هم ماشین برد کارواش در نهایت هم موقع اتمام کارم آمد دنبالم آمد وقتی برگشتم به سرعت برق و باد تا حسن ماشین پارک کنه سفره ناهار چیدم که زود ناهارمون بخوریم
چون باربد باید یک همایش علمی _ تحصیلی میبردیم
خلاصه همایش رفتیم موقع برگشت من و باربد هر دو از انقلاب میخواستیم کتاب تهیه کنیم ، انقلاب گردیمون را هم انجام دادیم باربد کتابهاش خرید منم که کتاب هام پیدا نکردم
همینجوری بارون بود که میومد و قطع میشد در نهایت شروع به باریدن بدون وقفه کرد باربد در این هوای بارونی و سرد شده هوس و طلب دل و جیگر و. کرد رفتیم جاتون سبز درخواستش اطلاعات کردیم
در برنامه پنج شنبه ام خرید مایحتاج خونه را از شهروند داشتم هم حسابی خسته بودم هم بارونه دو دلم کرده بود که برم یا نرم
خلاصه در میان تصمیم برم ، نرم گفتم اشکال نداره بزار بریم باربد پیاده میکنیم خونه خودمون دوتایی میریم که خریدمون هم انجام داده باشم
خلاصه دوتایی رفتیم ، توی راه چیزی نمونده بود به شهروند بیهقی برسیم
هوا تاریک تاریک بارون میزد یک دفعه چشمم خورد به یک یه پیرمرد خمیده که با واکر توی خیابان در حال حرکت بود ، تا آمدم به حسن بگم نگه دار و توضیح بدم که چی دیدم ، از پیرمرده دور شدیم
گفتم بابا صبر کن نرو ببینیم این پیرمرده توی این بارون هوای تاریک اینجا با واکرش چه میکنه
حسن گفت خب کو من ندیدم من که نمیتونم دنده عقب بگیریم خطرناکه ، دیگه ازش دور شدیم
گفتم من اصلا نمیتونم بی خیال بشم باید دور بزنیم اگر رفته که هیچ اگر هست بهش کمک کنیم
تو این تاریکی پاش توی چاله و چوله بیفته یه جاش میشکنه بریم به دادش برسیم
حسن ادمیه که خیلی زیاد اهل کمک است اما بسیار شخصیت محتاطی داره، به دو دلیل یکی اینکه بالاخره ما روایت واقعی شنیدم از افراد تبهکاری که به وسیله پیرمرد و پیرزن ها دست به جرایم زدند یعنی پیرمرد و پیرزنه عضو اون باند تبهکاره بودند
و مورد دوم چون مادربزرگش آایمر داشته و این در بچگی شاهد مشکلاتش بوده نگرانه که پیرزن و پیرمردها را جابه جا کنه و بیشتر موجب دردسرشون بشه میگه یک دفعه ما به تصور اینکه کمکشون میخوایم بکنیم بیشتر موجب نشیم گم تر بشند
همیشه هم بهش اطمینان میدم و یاداوری میکنم اینو که من میتونم با چند سوال ازشون تشخیص بدم اختلال حافظه یا آایمر دارند نگران این مورد نباش

خلاصه ما دور قمریمون زدیم پشت دوتا چراغ قرمز هم موندیم و رد کردیم تا افتادیم در مسیر تاریکی که باید چشم چشم میکردم که ببینم بابا بزرگه را پیداش میکنم
باورتون نمیشه وقتی دیدمش نمیدونید که این بابا بزرگ چقدر مسیر کمی را به جلو آمده تا ما بهش برسیم یک پژوه ۲۰۶ جلوش ایستاد نمیدونم ازش چی پرسید بعدش رفت
ما بهش رسیدم اینقدر این پیر و خمیده بود که حد نداشت خیس هم شده بود یکی دوتا کیسه هم دستش بود توی یکی از کیسه ها یک دونه تخم مرغ داشت
با حسن پیاده شدیم گفتم بابا کجا میخوای بری
توی این بارون خیس شدی هوا تاریک ممکنه خدای نکرده ماشینی رد بشه شما را نبینه لباستون هم تیره است خطرناک ممکنه به شما بزنه
توی مسیر چاله و چوله است میخورین زمین
گفت من میخوام برم یوسف آباد خیابان مستوفی مسیرتون میخوره
ما که مسیرمون اونجا نبود تو دلم گفتم اخه اینجا کجا یوسف آباد کجا اینجا چیکار میکنه ؟
گفتم بله بله مسیرمون میخوره شما اگر ادرس دقیق دارید میرسونیم
گفت بله آدرس منزلم است
خلاصه سوار ماشینش کردیم واکرش هم صندوق عقب جا نشد همون صندلی عقب حسن کنارش جا دادد
( ماشینی که صبح از کارواش اورده بودیم ، من حتی اجازه نمیدم پشت ماشین باربد خوراکی بخوره واکری که روی زمین کشیده شده بود معلوم نیست کجاها باهاش رفته ، برام مهم نبود که توی ماشینمون حملش کنیم فقط دلم میخواست این بابایه را از شر این بارون و سرما نجات بدم )
بنده خدا هی عذر خواهی کرد که مزاحممون شده
منم بهش اطمینان دادم که مشکلی نیست . دلم نمیخواست سختش باشه
گفتم بابا خیس شدین رفتین خونه بگید بهتون سریع حوله بدن خودتون خشک کنید
گفت من تنها زندگی میکنم ( خداییی من خیلی پیر و تا حدی ناتوان بود یعنی چطور تنها زندگی میکرد برام قابل تصور نبود)
گفت من اینجا آمدم اما موقعیتم و ادرسم گم کردم
بنده خدا اینقدر معذب بود دلم نمیخواست کنجکاوی و سوال اضافی بپرسم اصلا چه جوری آمده اونجا که ادرسش گم کرده بود ؟
گفتم اینها اصلا مهم نیست که من بدونم یا ندونم
مشخص بود کاملا حواس و حافظش سر جاش است
خلاصه به کوچه مستوفی رسیدم پلاکش هم گفت درب خونش پیاده اش کردیم
دم درب خونشون هی تشکر کرد با ما خداحافظی کرد
من و حسن از اونجا دور شدیم گفتیم چون به ما گفت تنهام یک دفعه احساس ناامنی نکنه شاید نخواد ما بدونم کدوم واحد خونش است .
خلاصه به حسن گفتم برای اینکه خیالمون راحت باشه وارد خونش میشه برو دور بزن از دور تماشاش کنیم که ببینیم وارد ساختمان میشه
خلاصه زیر نظرش گرفتیم به چه سختی ،مشقت و معطلی کلیدش دراورد چقدر طول کشید تا بالاخره در ساختمان باز کرد و خدا را شکر وارد خونشون شد
ما هم خیالمون راحت شد که وارد منزلش شد
حسن گفت اینم قسمت این بنده خدا بود که ما توی دو دلی شهروند بیایم و بتونیم بهش یاری برسونیم
گفتم اره خیلی هم قسمتش بود چون اگر باربد هم اول نمیبردیم خونه این بابا بزرگ با واکرش توی ماشین ما جاش نمیشد
دوستان من این پست ننوشتم بگم خوبم ال و بلم من از خدامه بتونم روزی ده بار خدمت های اینجوری به انسانهای محتاج به اینگونه کمک ها انجام بدم برای ما کار و خاص و زحمتی هم نداشت فقط یه پدر پیر و ناتوان را اونم با ماشینمون به خونش رسوندیم حتی بابا بزرگ توی ماشین که پشت هم عذر خواهی میکرد حسن بهش گفت ما کاری نمیکنیم ماشین داره ما را میبره شما راحت باشید
اینهمه ما ساعتها پیش میاد با ماشینمون جهت هواخوری الکی میچرخیم حالا نیم ساعتش هم به کارهای انسان دوستانه اختصاص بدیم هیچی که از ما کم نمیشه ،حس خوب و نابی را هم تجربه میکنه
فقط برای کارهای اینجوری آدم میخواد خیالش از امنیتش راحت باشه و الا انجامش ابدا برای ما سخت و پیچیده نیست
این پست نوشتم که بگم شب که امدم خونه دلم به وجود خدا گرم و گرمتر شد بهش گفتم خدایا چقدر تو بزرگی و بر ما بنده هات مهربانی حواست به یکایکمون هست که در نمونیم تو اون تاریکی به چه قشنگی حواست به اون بابایه بود که یکی بیاد برسه اونو به سلامت تا خونش برسونه خدایا روی ماه تو را میبوسم اگر من و حسن قرار بوده وسیله حمایت و همراهی او بنده ات باشیم و خواستی با این تجربه پیام امنیت و خاطر جمعی را دلم محکم تر کنی
خدایا من با وجود تو از طوفانهای زندگیم نمیترسم چون میدونم تو از مادرم ، پدرم ، همسرم و فرزندم بر من مهربان تر و همراه تر هستی
تو در تاریک ترین نقطه های زندگی ما شمع پر فروغی،
هر چه در زندگی دارم از برکت رحمانیت توست و آنچه که ندارم از حکمت و مصلحت توست خداوندا به من فهمی بده که همیشه در رضا و رضایت تو زندگی کنم
آمین آمین آمین


پی نوشت : ادامه پست های حاج خانم همسایه قدیمی .یادی از گذشته را هم کامل کردم منتشر میکنم


از حس مسئولیت باربد دلم براش ضعف رفت ولی .....

یک دفعه ایی جور شد آمدیم شمال

چنان نمای که هستی

هم ,حسن ,گفتم ,توی ,، ,تو ,بود که ,این بارون ,گفت من ,من و ,بنده خدا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود انلاین پاورپوینت tevicati fiemounbangmel Helen's info Grant's blog badcnusiper همسفران مهر دانشکده فنی و حرفه ای پسران خرم آباد ساز عاشیقی (قوپوز) غلامرضا خلیلی ماجراهای سیاسیون