محل تبلیغات شما

و این منم زنی تنها در انتظار معجزه ای سبز . . . سرطان



شنبه موقع برگشت از شمال از همون ابتدا با ترافیک سنگینروبه رو شدیم یه جایی از مسیر ماشین ها هر چند دقیقه ای یک نیش حرکتی جلو میرفتند
یک قسمتش ،باربد توی ماشین خواب بود
یهو این گرررر گرفتگی امد سراغم دچار حالت بیقراری شدم
ما لاین چهارم ایستاده بودم ، روبه روی جایی که برای توقف ترافیک بوریم چندتا از این مغازهای سوغاتی بود همینایی که انواع زیتون ها ، ماست چکیده ، ترشی ، ترشک ، کلوچه و غیره دارند
حسن از قیافه تابلوم حالت گر ، گرفتیگم را متوجه شد گفت از ماشین پیاده شو، گوشیت را هم ببر برای خودت تو این مغازه ها بچرخ حال و هوات عوض بشه ما که یا در توقفیم یا مورچه ای حرکت میکنیم بالاخره هرجا در جاده باشیم زیاد با این وضعیت از تد دور نمیشیم
خلاصه پیشنهادش قبول کردم و رفتم برای خودم مغازه گردی ‌
یک ربع بعد تماس گرفت مریم زودتر بیا ، از مغازه ها دور نشدیم ولی باربد بیدار شده حسابی نگرانه کلافه ام کرده میترسه ما را پیدا نکنی
همش میگه ما داریم از مامی دور میشیم
خلاصه منم دیگه بیخال ادامه مغازه گردی شدم ، رفتم سمت ماشین ها که ماشینمون پیدا کنم
چون لاین چهارم بود باید میون اون همه ماشین شناسایش میکردم .
دوباره حسن زنگ زد که یه نشونی بده بگه دقیقا کجا هستند ، صدای غر غر باربد با حسن میومد ، حسن بهش گفت پسرم من دارم باهاش حرف میزنم الان ما را پیدا میکنه
نگران نباش
خلاصه منم میون چشم چشم کردن ماشین ها ، بعد از شش ، هفت دقیقه ماشینمون پیدا کردم
یعنی باربد توجهم جلب کرد الهی بگردم با اون پشت لب سبز شده اش با چشم های مشکی اش برعکس شده بود از پشت شیشه مثل یک پسر کوچولوی معصوم داشت پی من میگشت
نزدیک شدم نگرانی و استرس تو چشمهاش هویدا بود .
حسن گفت بیچاره ام کرده از خواب بیدار شده تا دیده نیستی کفش هاش پوشیده گفت من باید برم پی مامانم ، نمیشه بی خیال باشیم
هر چی گفتم مامانت بچه نیست خودش برمیگرده
گفته ما زیاد حرکت کردیم اون ممکنه ما را پیدا نکنه
گفتم عزیزم مادرت گوشی داره
گفته فکر اینو کن گوشیش آنتن نده و من نمیتونم قبول کنم که دنبال مامانم نرم .
دیگه حسن دیده ، اوضاع بیخ پیدا کرده اینم توی سن نوجوانی هست خیلی ما باهاش یکی به دو نمیکنیم
ترجیح داده زنگ بزنه که من بیام .
چون حسن یواشکی گفت اینقدر نگران شده بود و احساس مسئولیت میکرد دو دقیقه دیگه اگر نمیرسیدی شاید به تذکر من هم توجه نمیکرد و از ماشین پیاده میشد و می آمد دنبالت .
راستش بخواید هم از این حس مسئولیتش و توجهش کلی تو دلم ذوق کردم از اینکه حس میکنه الان بزرگ شده و باید به عنوان جنس پسر از من که زنم مراقبت کنه و شهامت و اعتماد به نفس اینو داره که توی اون آشفته بازار بدون ترس برای خودش ، بیاد دنبالم بگرده
چند روز پیش هم میخواستیم با هم بریم انور خیابان امد سمت قرار گرفتنش بامن عوض کرد ،سمت ماشین ها ایستاد گفت من اینجا بیاستم که خطرناک تر است مراقب تو باشم
گفتم من قربون تو برم الهییی که اینقدر مهربون و مرد شدی ( هرچند که همیشه ، همیشه توی رد شدن خیابون این کار من براش انجام دادم و گاهی هم گفتم بزار انور من بیاستم چون خطرناک تره )

و همچنین در کنار خوشحالی از توجه باربد باز یک مقدار دلم برای بی تابی هاش و استرس های اینجوریش ناراحت شد
چون قبلا گفتم باربد به خاطر دوران بیماری من و کابوس از دست رفتنم آسیب های زیادی خورد بخشی از نگرانی و بی قراری فعلیش برمیگرده به اون زخم آسیب دوران بیماریم که با این شرایط مشابه آشفته اش میکنه
میپذیره توی خوشی من مثلا تنها برم آنتالیا ، مسافرت و مهمانی برم اما تا یک مقدار ناخوش میشم یا شرایط طوری باشه که حس کنه ،در امنیت نیستم و ممکنه خطری منو تهدید کنه سری اون سنسورهای تجارب نگران کننده اش،فعال میشه
درسته قدش از من بلندتر شده ولی هنوز دل کوچولوش، مامانش میخواد که باشه تا خاطر و خیالش امن بمونه
میتونم بگم خیلی یهویی جور شد پنجشنبه صبح زود آمدیم سمت شمال ، یک از روستاهای مرزن آباد
چهارشنبه شب خونه را مثل دسته گل کردم میچسبه از سفر برگردی خونت مثل برگ گل تمیز و مرتب باشه
روی مسئله خیلی همیشه تاکید دارم و تا الان بهش دقت کردم
اخر شب چهارشنبه رفتیم کرج خونه مامانم اینها که صبح زود به دور از ترافیک راحت تر به سمت شمال راه بیفتیم
مامانم برای شام دیر موقع ما یه پلو باقالی فوق العاده خوش مزه با مرغ درست کرده بود ما رسیدیم سفره را با سیرماست و سبزی خوردن چیده بود دستش درد نکنه
فقط غذا را کشیدیم متاسفانه این غذای خوشمزه مامان پز را که عالی درست میکنه نتونستم بخورم فقط در حد یک قاشق تونستم بخورم ، با اون حجم گرسنگی و ضعفی که داشتم معده ام با خوردنم همراهی نمیکرد .
صبح هوا تاریک بود مامان برامون چند تا تخم مرغ خام که اگر خواستیم تو راه سرخ کنیم و یک مقدار لیمو و گوجه. میوه و پنیر گذاشت بعد از خونشون خارج شدیم
بنزین زدیم ، نون داغ خریدیم
چون شب شام نخورده بودم دیدم توی کرج یه مغازه آشی تو اون هوای تاریک دم صبحی باز هست روی مغازه نوشته بود آش آبودان خلاصه ، من که هم آبودانی ها را دوست دارم هم آش خوشمزشون پیاده شدم دیدم بعلههههه صاحب مغازه هم اصل آبودانیه خیلی زود یه کاسه آش سفارش دادم توی ماشین هم خودم خوردم همه نون میزدم داخلش میگذاشتم داخل دهن باربد و حسن تا اونها بخورند .
عشق میکنند توی مسافرت اینجوری من غذا بزارم دهنشون وهی لوسشون کنم لذت سفرشون به همین چیزهاست دیگه

این ویلا که میخواستم بریم مال یکی از همکاران حسن هست که بارها ، بارها از وقتی ویلا را خریده بود به حسن اصرار کرده بود که کلید ویلا بگیر و چند روز با خانواده برید اونجا بمونید . اخلاق حسن هم اینطوریه که برای قبول همچین پیشنهاداتی معمولا راحت نیست .
من بودم تا حالا ده بار گرفته بودم بابا رفیقت هست دوست داره به تو که دوستشی باهات حال میکنه کلید ویلاش بده اگر نمیخواست بده که نمیگفت .
حسن دیگه کلاً معذبه اما با من این سالها گشته زمین تا آسمون متحول شده تازه شده این و الا خیلی سخت میگرفت .

حسن این چند وقته مبینه که واقعا من از دست این دردسری که همسایه ایجاد کرده و برو بیاهاش،چلونده و اذیت شدم و خیلی روح و روانمون آزرده شده
دوشنبه که میره کلینیک زیبایی خانم دکتر ، همسر همین همکارش که در زمینه خدمات کامپیوتر کاری را براشون انجام بده کلید ویلا را با نیت اینکه دو رو روز هم شده برای ترمیم اعصابمون محیطمون را عوض کنیم از دوستش میگیره
این اقا همکار حسن یه پست ریاستی مهم توی اداره حسن داشت و الان بازنشست شده تخصصش هم کامپیوتر نیست برای همین کارهای که در این زمینه داره از حسن کمک،میگیره و از همون موقع که در اداره بود خیلی رابطه خوبی با حسن داشت و خیلی زیاد حسن و دوست داشت هرجا میرفت ماموریت برای حسن تدارک میدید به خاطر کارهایی که حسن براش انجام میداد چندبار به بهانه عید به حسن سکه طلا داد
نمیدونم خوانندگان قدیمی یادشونه این همون آقاهه است که برای من ان موقع ها یک انگشتر ، دُر نجف از عراق آورد
همون انگشتری که قبلش به حسن گفته بودم دلم میخواد داشته باشم بدون اطلاع از خواست قلبی من ایشون غیر منتظره برای من این انگشتر خریده بود و آمده ایران سوغات فرستاده بود که خیلیییی این هدیه به من چسبید .
این همون آقاهه است که خانمش پزشکه برای یک سری کارهای کلینیکش خانمش من را دعوت کرد چون روانشناسم با هاش راجب بهتر شدن کلینیکش همفکری کنم و زهره دوستم برای منشی کلینیکش معرفی کردم و ایشون جذب کرد و خدا را شکر هنوز با هم همکاری میکنند .

این آمدنه شمال یهویی بود و خوشبختانه تلاقی شد با نتایج مثبتی که ما میخواستیم از پیگیری های مزاحمت همسایه بگیریم هر چند که هنوز به حکم نهایی نرسیده اما تا همین جاش هم که روال کاملا به نفع ما پیش رفته و اینها اام به رعایت کامل تخطی هاشون شدند و شهرداری هم بهشون بابت واحد مسیشون که اداری کردن اخطار جدی داده ، همه در راستای خواست معقول ما بوده پیش رفته خلاصه این سفر میتونست حس خوب نتایج اخیر را بیشتر کنه
اینجوری شد که ما به شمال طلبیده شدیم

محل این ویلا هم خیلی خوب و بی نظیره از لحاظ طبیعت بکر و خاصی که اطراف ویلا است اینقدر زیباست که حد نداره و من که میدونید چقدر عشق طبیعت هستم یه جای خاص و خیلی خلوت ته یک روستای خیلی خاص و به دور از هیاهوی ادمهاست به معنای واقعی ادم توی طبیعته اما چون زود هوا الان تاریک میشه از یه ساعتی دیگه اینجا ظلماته و یک جورهایی برای من ترسناکه این شرایطش دوست ندارم انگار به هیچ راه و جایی دسترسی نداری
رو به روی ویلا کوهستان وسیع است که غروب میشه صدای انواع و اقسام حیوانات میاد
اینقدر این روستا خاص و کم جمعیت است شاید ده تا خانوار داخلش نباشه جاده هاش هم باریک ، باریکه، میریم به سمت شهر که خرید کنیم برمیگردیم انگار جاده وحشته ، همش موقع عبور لبهام از ترس فشار میدم
فکر کنید دیشب توی تاریکی محض با نور چراغ ماشین از این جاده به سمت ویلا برگشتیم
پیاده شدم قلبم کم مونده بود از جا کنده بشه
حسن گفت شنبه بریم نمک آبرود بعد برگردیم یکشنبه بریم سمت تهران
گفتم نهههههههه قربونت من دیگه اصلا نمیکشم از این جاده برم و و اونم با تجربه تاریکی دیشب
ممنونم از محبتت شنبه دیگه بریم تهران همون مسیر جاده و سرسبزیش کلی صفا داره
خلاصه تجربه تازه ای بود که متوجه شدم من طبیعت دوستی هستم که برای زندگی روستاهای رونق گرفته و امن تر را میپسندم و اینحور جاها برای زندگی به علت ریسک خطراتش پسندم نیست

دیروز از صبح زدیم بیرون اول رفتیم سمت کلاردشت ، بعد عباس آباد اونجا که رسیدیم حسن گفت مریم تا روستای آقای میثاقی اینها، به سمت شهسوار راهی نیست تا اینجا امدیم یه تماس بگیر اگر میشه بهشون یه سر بزنیم
گفتم منم خیلی دلم میخواد ببینمشون اما اصلا از قبل برنامه ای نریختیم گفت چه اشکال داره میخوایم یه سر بزنیم فقط ببینیمشون
خیلی حسن خانواده آقای میثاقی مخصوصا پدرشون دوست داره به قول خودش خونه خواهرهاش هم تا حالا اینجوری یهویی زنگ نزده که میخوام بیام سر بزنم اما با اینها حس خوب و راحتی داره
خلاصه تماس گرفتم گفتم ما اینجا توی عباس آباد هستیم یه دوری بزنیم شاید دوساعت دیگه به روستای شما برسیم .
اول که اینقدر استقبال کردند و خوشحال شدند هرچی گفتند برای ناهار خودتون برسونید گفتم نه فقط هدف دیدار شماست
دوستان و خوانتدگان قدیمی آقای میثاقی را میشناسید قبلا ازشون نوشتم یادتونه سوپرایزی برای باربد یک بار تولد گرفتن و من توی شیمی درمانی هام دو بار رفتیم پیششون چقدر اینها در حقمون مهمان نوازی کردند

خلاصه در همون عباس آباد رفتیم رستوران اکبر جوجه بکی از شعبه های برادران کلبادی جاتون خالی ماهی و اکبرجوجه سفارش دادیم خوردیم دست و رومون شستیم و مرتب کردیم بعد رفتیم براشون هدیه خریدیم ‌.
رفتیم سمت گلیجان روستای رضا محله باغ زیبایی رویایی آقای میثاقی
قشنگ ترین ، زیباترین حس خوب سفرم این دیدار دلی بود که از پیش تعیین نشده بود
چقدر با محبت و مهر بی نهایت از ما استقبال کردند
از صبح برای خودشون توی حیاطشون آش بار گذاشته بودند برامون یه آش رشته خوشمزه اوردن خوردیم
همش مامانش میگفت این اش قسمت شما هم بوده
هرچقدر آقای میثاقی بزرگ و خانمش برای اینکه شام بمونیم به ما اصرار کردند ما گفتیم خواهش میکنیم بگذارید راحت باشیم و هدفمون فقط دیدارشون بوده
دیگه دعوت شامشون قبول نکردیم
از باغشون به ما یک مقدار خرمالو دادند
دو تا نهال گل دادند .
گفتند که مرکبات دو روزه سم زدیم نمیتونیم الان برای استفاده بچینیم که بهتون بدیم .
با پسرشون مهندس سعید میثاقی رفتیم سمت جاده دو هزار میخواست یک از پروژه و کارهای را که برای یک محل تفریحی انجام میداد را ذوق داشت به ما نشون بده قرار کل مدیریت اونجا هم با خودش باشه ،ما هم قبول کردیم رفتیم سمت جاده دوهزار اونجا هم که میدونید چه صفای داره دیگه توفیق اجباری شد عجب روستوان تفریحی میخواد راه بیفته قشنگ یه شعبه از بهشت بود چون توی رستوران فضا کاملا طبیعی و متفاوت کار کرده بود
بعدش برگشتیم سمت مرزن آباد حدود سه و نیمی تا برسیم ویلا زمان برد
دیروزمون بسی عالی گذشت .

یه نکته خوب از این همکار شوهرم بگم ایشون خیلی خیلی ادم خوبیه ، خودش و خانوادش از ادمهای مذهبی واقعی واقعی هستند یعنی به خاطر منفعت زندگیشون نمایش مذهبی درنمیارند
حتی این اقا معمم است اما لباس نمیپوشه
اعتقاداتش برای خودش است کار به پوشش و زندگی بقیه به هیج وجه نداره با اعتقاداتش برای بقیه مزاحمت و دخالت درست نمیکنه میتونم بگم جز نادرترین ادمهای مذهبی واقعی است که حسن ازش این سالها گفته و من شناختم
اعتقاداتش اصلا قاطی مسائل ی نیست یعنی این هر کی بره وبیاد همینی است که الانه بنا به منفعتش چرخش نمیکنه
خلاصه خیلییییی خوب و محترم و انسان هستند
وارد ویلا شدم دیدم جا، جای خونه یک سری توضیحات با چسب برای استفاده مهمانان از امکانات ویلا برای راهنمایی چسبونده . هر جای خونه فکر کنید این توضیحات جهت راحتی مهمانان نوشته شده بود
ینقدر این کار را قشنگ و جالب انجام داده بسیار خوشم امد
به حسن گفتم اینها که خودشون میدونند اینجا چی به چی است معلومه کلید ویلاشون میدن به بقیه استفاده کنند برای افراد غیر نوشتند.
حسن گفت همینطوره به فامیل و دوستانشون مرتب کلید میدن حتی من شنیدم گاهی فامیل هاشون با مینی بوس میان
خیلی از مرامش لذت بردم گفتم خدایا به مال همچین ادمی برکت بی نهایت بده رفتارش کاملا عرفانی ،عرفانی است یعنی این مکان استراحتی و تفریحی که تونسته بخره با سخاوتش میگذاره بقیه ادمها هم استفاده کنند و لذت ببرنند
سخت نمیگیره حالا اینم خراب میشه ، کثیف میشه ال و بل میشه ارزش زندگی را با این منشش در عرضش،نگاه میکنه به طولش توجهی نداره
میدونه اول اخرش حتی خودش هم صاحب دائمی این ویلا و اموالش در این دنیا نیست پس چه بهتر که طوری از نعماتش استفاده کنه که به بتونه به ادمهای دیگه هم فیض برسونه
میگن هیچ وقت از ما تو اون دنیا خورده نمیگرند مرکبت ( همون ماشین امروزی ) چیه خونه ات چرا بزررگ و این چیزها
اینها برای توووو نوش جونت حالش ببر
اما حتما پرسیده میشه که با این مرکب و خونه ات به چند نفر خیر رسوندی
خیلی خوشم آمد از کمالش و معرفتش نیت کردم اگر منم یک روز یه همچین موقعیتی داشتم از این رفتار قشنگ الگو برداری کنم
حتما نباید فقط ویلا داشته باشیم که بگیم اگر ما هم داشتیم این کار میکردیم بلکه همه ما یک توانایی در جایگاه خودمون داریم که میتونیم اون خدمات را به ادمهای دیگه برسونیم
یکی اینگونه میتونه انفاق کنه ، یکی از مالش انفاق میکنه ، یکی از توان و سوادش ، یکی از بازوش انفاق میکنه و یکی با فکر خوبش انفاق میکنه ، دایره انفاق و خدمت به خلق گسترده است اینقدر وسیع است که هر انسانی در جایگاه خودش و امکاناتش میتونه خیر و خوبی برسونه . فقط باید به لسان ( زبان ) نباشه واقعا به قلب و عمل باشه ، تو بخواه خودش ،امکان انفاق کردن براتون فراهم میشه

نکته اخر اینکه ما اگر از کسی خدمات میگیرم و یکی به ما خوبی میکنه یک کار کنیم اون ادم از این حرکت قشنگش پشیمون نشه و ما موجب نشیم زنجیره خوبیش قطع بشه چیزی را که در اختیارمون قرار میدن بهتر از اون چیزی که تحویل گرفتیم پس بدیم خودمون توی اون خونه سلیقه و تغییر ایجاد نکنیم
امانت یعنی همون چیزی که گرفتم دقیقا همونو تحویل بدیم
مگر اینکه دلت بخواد از نظر بهداشتی و تمیزی بیشتر کمک کنی .
در ضمن اگر روی بهداشت رختخوابهات حساس هستی میتونی برای خودت جدا ملاحفه و رو متکا جدا کنار بگذاری یا به مهمانت بگی با خودش برای استفاده اش بیاره
ما دو روزه وارد ویلا شدیم یک روز هم خارج ویلا بودیم امروز هم از ویلا دیگه خارج میشیم داخل ویلا فقط صبحانه خوردیم آشپزی نکردیم کار خاصی خلاصه داخلش نکردیم
یک بخشی از کارهای ویلا را دیشب من انجام دادم .
الان هم حسن داره همه چیز را به حالت اول برمیگردونه
جارو برقی کشیدیم ، سرویس بهداشتیشون شستیم ،
بعد من میرم خونه را دستمال میکشم ، کار ندارم که ما میریم خاک میشنه من طوری همه چیز را مقیدم تمیز و مرتب کنم که اگر فردا یکی از خانواده صاحب ویلا اینجا امد همه چیز روبه راه باشه
پس خواهش میکنم، هر وقت یکی لطفی به شما کرد طوری لطفش را امانت داری کنید که از کار قشنگی که کرده پشیمون نشه درضمن با این رفتار به شخصیت خودمون احترام گذاشتیم در نوبت های بعدی هم برای اون افراد و بقیه قابل اعتماد و خوش نام هستیم .

با اجازتون من دیگه برم که نظارت که اخرین کارهای ویلا را انجام بدم و برای رفتن به سمت تهران آماده بشم.






سلطان العارفین شیخ بایزید بسطامی:
یا چنان نمای كه هستی؛ یا چنان باش كه می نمائی.
هرگز از متكبر بوی معرفت نیاید.
اگر من صد بار بگویم كه خداوندم اوست؛ تا او مرا بنده خود نداند فایده ای نبوَد.
سوار دل باش و پیاده تن.
سی سال بود كه میگفتم خدایا چنین كن و چنین ده؛ چون به قدم اول معرفت رسیدم؛ گفتم:
الهی تو مرا باش، هر چه خواهی کن 


صبح با شهرزاد دختر مریم ، برای جویا شدن از احوال مریم تماس گرفتم
مریم همون خانمیه که از قزوینه ، سرطان سینه اش متاستاز استخوان و کبدش شده و یک بار برای شیمی درمانیش مهمان خونه ما شد .
شهرزاد گفت : مامانم بیماریش با شیمی درمانیها کم نشد و بیماریش رو به پیشرفت رفت برای همین دکتر رافت چند جلسه دیگه براش شیمی درمانی نوشت و داره انجام میده
مریم جون مامانم داره اذیت میشه
گفتم عزیزم ان شاالله که بهترین نتیجه را از درمان بگیره من چون خودم این بیماری را داشتم میدونم به مرور تا مدتها بدن رو به ضعف میره حتی همین الان هم من مشکلات زیادی را از عواقب شیمی درمانی های زیاد ، پشت سر میزارم بالاخره واقعیته ما مریضی سختی گرفتم درمانهای جانفرسایی داشتیم بدن با ضعف عمومی دائمی روبه رو میشه
بر اساس اون میخواستم بهت بگم چون این بیماری بدن را ضعیف میکنه سعی کن تا مامان جون دار تر هست مراسم عروسیت برگزار کنی که بهتر به مامان خوش بگذره
( حقیقت غیر مستقیم به این نحو بهش گفتم که با این هشدار دکتر رافت و پیشرفت بیماری مامانش زود فکر عروسیش باشه
ادم نمیدونه چه اتفاقی ممکنه بیفته نه خود مریض نه نزدیکانش نمیخوان باور کنند که اوضاع خوب نیست .
مثلا دنبال موقعیتی هستند که شرایط بهتر بشه در صورتی که شواهد و قرائن اوضاع را مساعد نشون نمیده و خدای نکرده اگر این وسط اتفاقی بیفته این دختر تازه عقد کرده ضربه بدی میخوره ، دیگه شاید هیج وقت دلش نخواد بدون مامانش ، لباس عروس به تن کنه، مامانه هم خدای نکرده از دیدن همچین شبی محروم میشه )
گفت اخه گفتیم شیمی درمانی مامانم تموم بشه که حداقل برای عروسی من ، مامان موهاش دربیاد
( ببینید بندگان خدا اینقدر از عمق فاجعه فرار میکنند و دغدغه شون میشه نداشتن موی مامان برای مراسم عروسی
دل آدم کباب میشه )
گفتم شهرزاد جون الان خانمهای مو دار هم برای عروسی ها کلاه گیس میزارند اون که حله عزیزم
گفت مامان خودش حساسه میگه همه مریضی منو میفهمند ، حس خوبی نداره معذبه که خانواده شوهرم یا فامیل متوجه ماجرا میشند حالا خیلی هام خبر دار شدند
بهش میگم مامان مگه شما کار بدی انجام دادی دست خودت بوده خب مریض شدی
گفتم شهرزاد جان شما درست میگید متاسفانه خیلی بیمارها، به خاطر قضاوت های نادرست اطرافیان دوست ندارند بیمارشون کسی متوجه بشه به قول شما مگر این اتفاق به خواست ما بوده
گفتم یکی از دوستان همدردم میگفت نمیخوام احدی جز شوهرم هام از این بیماری سرطانم باخبر بشند چون اطرافیان ما توی شهرمون عادت دارند یکی که سرطان میگیره میگند خدا میدونه چیکار کرده که خدا این بلا را سرش اورده
گفتم از این حجم قضاوت و حماقت ادم متاسف میشه اما من به دوستم گفتم ادم بیماری به این سختی را به دوش بکشه دیگه روا نیست استرس اینم داشته باشه کسی خبردار نشه ، بزار قضاوت کنند دنیا براساس عدالت قوانین هستی اون آدمها را در اون شرایط مشابه قرارشون میده تا از جهل خودشون بیرون بیان
گفت اره منم خیلی به کارما اعتقاد دارم به مامانم همین حرف میزنم میگم اگر کسی بخواد تو را برای بیماریت قضاوت نادرست کنه مجازات میشه و خودش گرفتار میشه
حدود پنجاه دقیقه حرف زدیم .
چون وقتی خواستم بگم مزاحمت نمیشم سلام من را به مامانت برسون حرفم قطع کرد
زد زیر گریه گفت مریم جون من خیلی استرسم به خاطر وضعیت مامانم بالاست
خیلی ناامید میشم و غصه میخورم میخواستم برم روانشناس که کمک بگیرم .
چون الان هیچ چیز شادم نمیکنه
از دوران عقدم هیچ خوشی را نفهمیدم ، اشتیاق برای عروس شدن و مراسم هام ندارم فقط میخوام به خاطر شوهرم و خانواده اش هرچی هست تموم بشه بره .
هنوز خرید جهاز نکردم در صورتی که گفتیم آبان یه مراسم بگیریم
دلم میخواست مامانم حداقل برای چندتا تیکه جهاز با من بیاد
خودش میگه برای همه رفتم انوقت برای تو که دخترمی نتونستم کاری کنم
خودم هم تنها هستم خواهری ندارم بیست و یک سالم بیشتر نیست از عهده کارهام برمیام اما بالاخره هنوز تجربه یک سری کارها را ندارم
احساس گناه زیاد دارم چون من برای دانشگاهم در هفته میام شمال، میگم تو این شرایط باید دائم کنار مامانم باشم ولی نمیدونم دانشگاهم چیکار کنم
نگران جوانی مادر چهل و خورده ای سالم هستم که دوام نیاره .
نگران تنهایی پدرم و تنها برادرم هستم که تازه دبیرستانش تموم کرده اینها میخوان بعد از مادرم چیکار کنند
من چطور برم به خونه ای سر بزنم که مادرم در آن نیست
گفتم شهرزاد جون حرفهات شنیدم خیلی زیاد برای حال دلت و نگرانی هات غمگین شدم واقعا درک میکنم که چه روزهای را داری میگذرونی
و از اینکه میگی به عنوان یک عروس عقد کرده شوقی تو دلت نیست من ناراحت میشم راست میگی ادم وقتی یک مشکل بزرگ داره رمقی برای خوشحالی کردن برای اتفاقات خوبش براش نمیمونه
عزیزم ولی یه چیز در کنار این حرفها بهت بگم چون مشخصه تو شعورت بیشتر از سنی تقویمیت است
سختی ها ی زندگی هر بدی که داشته باشند یه خوبی دارند ادمها را بزرگتر و عاقل تر میکنند .
میخواستم بگم ناامیدی حس تلخیه ازت میخوام اینو از خودت با مدیریت فکرت دور کنی چون شما غرق نگرانی هایی هستی که معلوم نیست کی اتفاق میفته .
ببخشید که اینو میگم ان شاالله صد و بیست ساله بشی اما تو نگران مامان هستی که از دست بره بابا تنها بشه از کجا میدونی قراره کی اول بره
اصلا من دیدم خیلی ها بودند نگران، عزیز بیمارشون بودند ،اما بیمارشون هنوز هست خودشون بر اثر یک حادثه از دنیا رفتند اینو یکم سنگدلانه مثال زدم فقط میخواستم عینی و قابل درک باشه که حقیقت مرگ و زندگی یک ادم هیچ کس جز خدا نمیتونه ازش باخبر باشه برای چیزی که نمیدونی کی اتفاق میفته لحظه های زندگیت خراب نکن
الان مامان ، چه با مریضی چه بی مریضی کنار تو هست از عشقش، نفس کشیدنش ، بودنش تو همین لحظه ای که هست لذت ببر ، هر روز بودنش شکر کن بعدش هم بگو خدایا بقیه اش را به تو میسپارم
تو مصلحتت را در زندگی ما رقم بزن
ببین چقدر دلت امن میشه

گفت مامان درد میکشه عذاب میکشم
عزیزم درد جزیی از این بیماری و درمانهاش است اتفاقی افتاده باید بپذیری که یه بعد لرزهای هم داره
مگه سرطان بی درد هم داریم
دعا کن خدا طاقت صبر اون درد را به مامان بده
صبوری شما را هم بیشتر کنه
میتونم ، چندین مریض مثال بزنم که دکترها گفتند اینها چون زود فهمیدن عمر طبیعی میکنند اما الان ماهها یا سالهاست زیر خاک رفتند .در عوضش مریض های مثل کاملیا هستند که دکتر دوازده سال پیش بهشون میگه فقط دوماه دیگه بیشتر زنده نیستی
اینو تمام پزشک های مربوطه دنیا بهش براساس پیشرفت بیماریش و معادلات پزشکی گفتند . هیچ پزشکی نمیدونه چرا هنوز دوازده ساله این زنده است
حتی این اخریه چهار بار اینو فقط احیا کردند اما الان با همون حجم بیماری خونشون است .
یعنی با داشتن بیماری زندگی کرده
میدونی چرا تا اون نخواد هیچ برگی از درخت فرو نمیریزه هنوز وقتش نشده خیلی ها تو این دوازده سال احتمالاً غصه و اندوه اینو خوردند الان خودشون زنده نیستند یکیش دختر عموی جوانش که مرتب غصه اینو میخورد اما طفلک خودش دو سال پیش بر اثر گاز گرفتگی جونش از دست داد

اصلا بزار از یه دوست مشترک و همدردمون بگم یک بار کاملیا حالش خراب شد رفت اتاق عمل ، شبنم به من زنگ زد گفت مریم ما که این درد خودمون داریم میدونیم چه مصیبتی است خودخواهی که بخوایم براش دعا کنیم بمونمه ، دعا کنیم خدا ازش راضی بشه اصلا مریم من اینو مبینم میترسم به عاقبت این دچار بشم .
الان شبنم سه ساله زیر خاک آرمیده و کاملیا هنوز زنده است
چرا زنده است ؟
چون خواست حکمت خدا فعلا براش اینگونه است
گفت مریم جون درست میگی اصلا ماجرای خودت مامانم برام کامل تعریف کرده
گفتم بله عزیزم خود منم تجربه کامل اینو داشتم که هی دکترها در گوشم بگند دیگه امیدی نیست .
اصلا بعد شیمی درمانی ها ممکنه مامانت هنوز بیماری تو بدنش باشه و بتونه سالیان سال با این بیماری زندگی کنه
تو برای مامانت میترسی چون همش در ذهنت جوانت مقایسه میکنی که از این بیماری فوت شد .
مقایسه کردن کاری بسیار اشتباه است
اول که مرگ یک قانون و جبر است که هیچ کس نمیتونه جلوش بگیره برای تک تک ادمها اون روز فرا میرسه اما واقعا ما نمیدونیم کی و چه موقع کی زودتر کی دیرتر روز و ساعتش فرا میرسه ، بهتره فکر بیهوده و استرس زا را رها کرد و به اون خاموشی داد همش بگو فعلا که مامان هست و گرمای نفسش هست
کارهایی با هم انجام بدین که دوست دارید

اگر برای خرید جهازت همراه میخوای و فکر میکنی من میتونم برات کاری کنم تهران خرید میکنی با کمال میل این کار را میکنم
در ضمن احساس گناه برای دانشگاه رفتن نداشته باش
بهترین کار را میکنی باید زندگی به روال طبیعیش در جریان باشه
وقتی کنار مامان هستی من شنیدم همه جوره آشپزی میکنی بهش میرسی به خدا خیلی دختر ماهی هستی

حرف مهمم را شهرزاد جان این اخر بگم توی ذهنت بشینه
وقتی یک اتفاق یا بحرانی برامون پیش میاد باید اون را بپذیریم تا بتونیم زندگی کنیم وقتی پذیرفتیم دو راه داریم یا اون مشکل قابل حل است که ادم برای حل اون مشکل راههای قابل حلش پیدا و اقدام میکنه یا اینکه اگر راهی برای حلش پیدا نمیشه مطمئن باش در حد طاقت و ظرفیت ما این مشکل بوده که اون برای ما رقم خورده
اگر خدا باور هستی، ایمان داشنه باش که خدا هرگز به بنده اش مشکلی فراتر از صبر و طاقتش نمیده شک نکن قدرت صبر و دوامش را هم در تو دیده
حالا پشت همه ی ، این حوادث های تلخ و سخت زندگیمون یک حکمتی بزرگ نهفته است که یه جا از زندگی بالاخره معناش برامون باز میشه که دلیل تجربه اون درد چی بود
پس قول بده به من ناامید نباشی مامان را هم از طرف من ببوس خیلی سلامش برسون اگر کاری داشتی بتونم انجام بدم حتما روی من حساب باز کن
خدا نگهدار

یک ربع بعد برام توی واتساپ پیام نوشت صحبت با شما حالم خیلی خوب کرد
نوشتم براش ان شاالله حال دلت همیشه اروم و خوب باشه . 


پی نوشت : پست های اینجوری برای این مینویسم که اگر کسی درد مشترک داشت این مکالمه شاید التیامی بر درد اونم بشه  مثل کابر سمیه از همدان که مادرش درگیر این بیماری هست  سمیه جان با شهرزاد که حرف میزدم یاد تو هم بودم . به امید سلامتی مادر عزیزت

وقتی به شما ، موردی را براساس تحقیقات علمی گوشزد میکنند یعنی راجب اون موضوع تحقیقات شده و یک جامعه آماری در نظر گرفته شده ؛ روی آن جامعه آماری آزمایش شده و در نهایت نتیجه تحقیق درست و قابل استناد میشه ، تاثیرگذاری اون متغییر بر روی جامعه آماری بیشتر
مثلا میگن فلان دارو را امتحان کردند روی نودو پنح درصد فلان عوارض نشون داد . و پنج درصد عدارضی نشون دادند ، طبیعا اون نود و پنج درصد به عنوان نتیجه درست در نظر میگیرند

برای تحقیقات موضوعات علمی روانشناسی به همین گونه است
هیج نتیجه تحقیقی صدرصد نیست پر واضح است آن چیزی میشه هدف و توجه که بیشترین تاثیر را در جامعه آماری نشون بده
مثلا وقتی میگیم در ازدواج بهتر است سن خانم چند سال کوچتر از آقا باشه ، بر اساس نظر شخصی نیست بلکه بر اساس تحقیقات مشخص شده که میتونه این عامل بالاتر بودن سن دختر از پسر مشکلاتی را از نظر رابطه در زندگی شویی ایجاد کنه

من اینجا فقط به یکی از معایبش به طور مختصر اشاره می کنم:
وقتی خانم از آقا سنش بیشتر باشه بحث کنترل گری و نقش مادر بودن خانمها در زندگی ، احتمالش خیلی میره بالا و کنترل کردن یکی از عوامل مخرب زندگی زوج ها است که به رابطه هاشون لطمه جدی میزنه

اما این به این معنی نیست که این امار را به کل ازدواج های اینگونه تعمیم بدیم موارد استثنا است که براساس ویژگی ها و عوامل شخصیتی فردی و هوشی هر دو زوج ، گاهی سن دختر از پسر بیشتر بوده و نتیجه ازدواجشون خوب و موفق بوده اما دیگه این موارد میره جز استثناهات، موارد خیلی نادر

عقل و منطق حکم میکنه وقتی شما از یک روانشناس راجب این موضوع اطلاع میگیرید به خاطر پیشگیری از وجود مشکلات از آینده به اون آمار بیشتر توجه کنید ، مثلا اگر دختر هستید همسری انتخاب کنید که از شما بزرگتر باشه .
الان این پست اختصاصا موضوعش راجب اختلاف سن دختر و پسر برای ازدواج نیست در واقع دارم به عنوان مثال این موضوع را عرض میکنم که منظور از اینکه وقتی شما را به یک انتخاب هشدار میدن به خاطر تکرار عواقب بیشترش در جامع آماری بزرگتر است

وقتی کسی میخواد همسر دوم بشه اگر بیاد پیش منه روانشناس برای عواقب این انتخاب بهش هشدار میدم و بهش میگم که همسر دوم شدن چه حقوقی را از اون سلب میکنه ، شرایط زندگی یک فرد معمولی را نخواهد داشت
چه حقوقی را برای همسرم اول با ورودش سلب میکنه میتونه با افشا شدن این ازدواج چه آسیبی به همسر اول و فرزندانش بزنه
اگر حادثه ای برای همسر انتخابیش رخ بده چه عواقب و تنش های میتونه در زندگیش رخ بده
چه مشکلاتی در زندگی اجتماعیش به عنوان همسر دوم خواهد داشت
طبق آمارها کسانی که همسر دوم میشند سطح رضایتمندیشون با توجه به زندگی مخفیانه و بالا نیست و مشکلات عدیده ای را در زندگی خواهند داشت و غالبا این افراد بعد از ازدواج دوم از انتخابشون بسیار پیشمان هستند
( عرض کردم غالباً ، ما مورد صد رصد نداریم حالا اگر بین خواننده ها همسر دوم داریم نگین اینطور نیست ما خوشحالیم زن دوم شدیم من بحثم هیچ وقت موارد استثنایی نیست در مورد جامعه آماری بیشتر نظرم میدم )
یک درمانگر حرفه ای روانشناسی ، هیچ وقت برای مراجع خودش تصمیم نمیگیره تمام عواقب و فواید انتخاب را جلوی مراجع میچینه ، توانمندش میکنه تا اون تصمیم مورد نظرش را بگیره

ادمهای که باهوش ترند ، دنبال زندگی امن تر و عاقلانه تری هستند معمولا راههای پیچیده و پردردسر برای خودشون انتخاب نمیکنند به هر قیمتی تن به هر انتخابی نمیدن
نه بحث قضاوته ، که آی فلانی تو جای ما نیستی نه بحث عیب جویی است ادم دانا راهی را انتخاب میکنه که نه به خودش آسیب بزنه نه اینکه برای دیگران با انتخابش رنج و دردسر ایجاد کنه ( این حقیت محض است )

گاهی وقتها یه توصیه های به صورت عمومی راجب عواقب انتخابهای ادم ها میشه ، طرف شنونده میخواد بنا به دلایل خودش اون مورد پردردسر و پر حاشبه را انتخاب کنه
خب انتخاب کن خودت مسئول زندگیت هستی حتما طاقت و توان زندگی سخت و پردردسر در خودت مبینی و ریسک پذیریت هم بالاست و حس میکنی میتونی تاوانهاش پرداخت کنی

توصیه های روانشناسی برای انتخابهای مشخص و واضح مثل این میمونه که به شما بگند یک جاده است توی این مسیر از ده نفر هرکی بره تو این جاده حتما هشت نفر کشته میشه دو نفر هم زنده از این جاده رد میشند
حالا اگر تو انتخاب کنی که در این جاده بری احتمال نابودیت خیلی بالاست و احتمال زنده موندنت کمه
اگر انتخاب کردی بری، کشته شدی تاوان ریسک و انتخاب پرخطرت دادی ، اگر به سلامت عبور کردی خب خدا را شکر برو به زندگیت ادامه بده
ما در توصیه هایی که میکنیم مورد صدرصدی نداریم اما میتونیم موارد بیشماری را معرفی کنیم و نشون بدیم ‌که به هشدارها و احتمالات توجه نکردند و تحت تاثیر انتخابهاشون آسیب ها و مشقت های را دچار شدند

نکته اصلی بحث من اینه که بعضی ها میخوان اون انتخاب پردرسره را انجام بدن ولی دلشون نمیخواد از کسی بشنوند عواقب انتخابشون چه مواردی است .
مثلا دختری را در نظر بگیرید سنش برای ازدواج خیلی بالا رفته از نظر باوری همیشه مخالف این بوده که با مردی ازدواج کنه که کمتر از سن خودش باشه به خاطر این بالا رفتن سن ازدواجش و ترس از تنهایی
تصمیم میگره به خواستگارهای که از خودش کوچتر هستند ، برای از دست ندادن موقعیت هاش و فرصت کمش رضایت بده
چون اون باور قدیمی را داشته اما تفکر جدید اون را مجبور میکنه که از باور قدیمش دست بکشه در نتیجه در درون براش یک جنگ و تعارض جدی ایجاد میشه
وقتی از ادم صاحب صلاحیتی میشنوه که یکی از معیارهای موفق ازدواج، توجه به رعایت فاصله سنی است یا مثال های از روابط پرمشکل زوجینی را میشنوه ، که ریشه اش برمیگرده به تفاوت های سنی زوجین ، شنونده نسبت به گوینده مطلب دچار خشم و ناراحتی میشه ، که چرا اشاره به این موضوع داره
در واقع هم میخواد انتخاب ریسکی خودش انجام بده هم اینکه براش مهمه که مهر تایید دیگران را نسبت به این انتخاب خاص استثناش داشته باشه
این خواست غیر ممکنه
حقیقت را که نمیشه کتمان کرد
نمیشه که از آگاهی و بیداری فرار کرد
بعضی آدمها میخوان هر طور شده از بعضی واقعیت ها فرار کنند و اگر احساس کنند کسی هم میخواد مستقیم و حتی غیر مستقیم نسبت به حقیقت ها آنها را هوشیار و بیدار کنند به جای استقبال از واقعیت ها و یا حل و فصل تعت درونیشون ، از گوینده ای که بر اساس دانش و سوادش میخواد بینش افزایی کنه براشون نفرت ایجاد میشه
اون گوینده اگر مطلبی را میگه یا مینوسه و یا به اشکالات و عواقب موضوعاتی میپردازه قطعا هدفش کمک و آگاهی دادن به مخاطبانش است ، برای او چه فرق میکنه که شنوندگان یا خوانندگانش چه انتخابی انجام میدن
اگر فرد شنونده یا خواننده حس کرد که میخواد انتخاب ریسکی بر خلاف هشدار گوینده انجام بده خب بره انجام بده تاوانش هم بده دیگه به کسی که هشدار میده چه مربوط که شنونده بخواد به جنگ و جدال با اون بپردازه که چرا این هشدارها را میده
مگر گوینده اصلح از خودش داره میگه ، داره براساس تجربیات دانشی و کاری خودش نظراتش ارائه میده
فکر نکنید ما روانشناس ها به خاطر هوشیار کردن مردم همیشه مورد قدردانی و تشکر افراد باهوش قرار میگیریم گاهی مورد خشم و نفرت افراد غیر منطقی و کم هوش هم قرار میگیریم
بیشتر شامل افرادی میشه که وسواس های شدید فکری دارند و عمدتا نسبت به تغییرات سخت هستند ، انعطاف ، سازگاری و پذیرششون فوق العاده پایینه
و راجب موضوعات در فهمیدن و درک آنها از خودشون مقاومت نشون میدن
هر وقت دیدین کسی مطلبی جهت هوشیاری و پیشگیری میگه ، اگر بی دلیل از اون ادم به خاطر گفتن مطلب عصبی و به هم ریخته شدین به جای پرخاشگری نسبت به گوینده ریشه این به هم ریختگی را در درون خودتون جستجو کنید تا بتونید بین باور و عملتون یک سازش،و صلح برقرار کنید
قرار نیست همه موافق مسیر های انتخابی شما باشند.
یا عاقلانه حقیقت موجود پذیریش کنید یا اینکه مسئولیت ریسک انتخاب استثنایتون را قبول کنید






المیرا یکی از دوستان همگروهی لاتاری منه ،که از بین بچه ها فقط با من در ارتباط است. ایشون هم ویزا قسمتش نشد
المیرا مجرد و دندان پزشکه و پدرش برنده قبولی لاتاری بود و وقتی فهمید سفارت به پدرش ویزا نمیده
چون خیلی براش گرفتن ویزای پدرش مهم بود بدجور به هم ریخته شد و حسابی گریه و زاری و بی قراری میکرد باورتون نمیشه میگفت اگر میمردم برام اتفاق بهتری بود
تازه اگر ویزا میدادن چون المیرا بیست و پنج سالش بود بهش ویزا نمیدادن
ویزا به فرزندان برنده تا بیست و یک سال داده میشه
میخواست پدرش و مادرش و خواهرش برند بعد برای این اقدام کنند
خلاصه سر بی قراری هاش من المیرا توی خصوصی با هم صحبت کردیم بعدش بینمون ارتباطی برقرار شد .
به هر جا فکر کنید این ایمیل میزد شاید بتونه ویزای لاتاری پدر شصت ساله اش را درست کنه
یه عالمه به افراد و نهادهای مختلف ایمیل زده بود و با لینک های جور وا جور ارتباط برقرار کرده بود
اول برای ما بازماندگان دوتا موسسه حقوقی شکایت باز کردند
که ایشون تونسته به یکی از موسسات حقوقی کیس پدرش را به عنوان شاکی خصوصی و سمپل معرفی کنه
ادمین های گروه لاتاری ما اون چند نفر یک گروه سوای گروه کلی برای تصمیم گیری ایمیل زدن به وکیل ها دارند منم ادمین نیستم عضو اون گروه چند نفره نیستم دلیلی هم به عضویت من نیست این تلاش کرد توی اون گروه وارد بشه موفق نشد سر همین به شدت با ادمین ها به لج افتاد
خلاصه راستش بخواهید یک مقدار شیطنت و دور زدن توی کارش بود و با وکیل ها که ارتباط میگرفت پاسخ های که میدادن را نمیخواست ادمین ها با خبر بشند
مرتب با خشم ناراحتی سر فحش بهشون میکشید
و فکر میکرد اونها دارند یه کارهای برای خودشون میکنند که اصلا اینطور نبود در واقع خودش اینجور آدمی بود .
تلاش های که ادمین ها میکنند اگر برای لاتاری جواب بده فردی نیست یک گروه هستیم که همه مساوی برنده شدیم اگر حقی قرار برگرده به همه باید برمیگرده

واضح بود که اینقدر المیرا براش درست شدن ویزای پدرش مهم بود ابداً هیچ کدوم از بچه های گروه اهمیتی نداشت حتی اگر بهش میگفتند ویزای یکی دیگر میگیریم بدبخت میشه ولی به پدر شصت ساله تو میدیم میگفت مهم نیست ویزای پدرم بدین بدرک که اون بدبخت میشه
کاملا روحیه اش شناخته بودم

ایمیل ها که با وکیل ها میزد و جوابهای را که بهش میدادن دوستی بین ما شکل گرفته بود که کپیش برای من میفرستاد و فقط میخواست، من برای خودم باشه به هیچ کس ندم
با خودم فکر کردم درسته رعایت رازداری یکی از مهمترین اصول اخلاقی یک رابطه است اما مخفی کردن این ایمیل ها از بقیه ادمین ها کار بی اخلاقی تر است چون پشت این داستان دویست کیس هست که همگی بدجور از این شرایط آسیب خوردند
ایشون میخواد مخفی کنه به خاطر غرض و منفعت شخصیش خودش و این موضوع هم اطلاعات شخصی این ادم نیست که منم بخوام باهاش توی این مخفی کاری شریک بشم و شاید سکوت من به دویست کیس لطمه بزرگی بزنه و من بدجور مسئولم
خیلی تصمیم سختی بود اما بالاخره
تصمیم گرفتم با رعایت یک سری نکات ، ایمیل ها را که به دست من میرسونه ، به سمیه خودمون که یکی از ادمین ها هست بدم و اونم به گروه ادمین هاشون بره. بتونند بهتر از اطلاعات به نفع همه استفاده کنند

همش المیرا میگفت پدر من که شاکی خصوصی پرونده دفتر فلان موسسه است ما که ویزامون میگیرم قیافه ادمین ها اون روز برام دیدنی است
در حالی که اون موسسه خیلی بهش امیدواری داده بود و چقدر وقتش شبانه روز گرفته بود بعد از ماهها بهش یک روز حدود یک سال و نیم پیش ایمیل داد که ما نمیخوایم این پرونده لاتاری را دنبال کنیم در نتیجه تصمیم به بستن پرونده داریم
یعنی المیرا یه حالی شد نگفتی اصلا یه وضعی
همه جوره میخواست خودش ویزا را بگیره و درضمن اینکه پدرش شاکی خصوصی بود را هم مخفی نگه داشته بود به همه هم الکی میگفت خودم کیس برنده هستم که بعدها توی ایمیل ها ما متوجه شدیم پدرش برنده است
اخرش اینی که فکر میکرد ویزا را تقدیمش میکنند شرایط پدرش با بسته شدن اون پرونده با بقیه برنده ها یکی شد ، اونم با همین موسسه حقوقی در امریکا که برای همه تا الان پیگیری میکنه شامل اونم میشه

اینهمه انرژی و ذوق زدگی اخرش چون نیت خوبی داخلش نبود به نتیجه براش، نرسید

حالا دیگه امیدش مونده بود همین موسسه حقوقی و دست به دعا شدن رفتن پیش این فالگیر و اون فالگیر

تا اینکه هشت ماه پیش یهو پدرش در کمال سلامت افتاد سکته کرد بنده خدا مجبور به چند تا جراحی شد اخرش تا الان توی کما هست
با هم در تماس بودیم خبری از لاتاری یا وکیل ها میشد میگفت حالا من اگر هم بگند بریم سفارت بابا را با محافظت پزشکی به سفارت منتقل میکنم معلوم نیست که این کی از کما درمیاد
بهش میگفتم حالا تا ان موقع پدرت ان شاالله از کما دربیاد نخوای با این همه دستگاه جابه جاش کنی
چون حتما اگر سفارت قرار شد اعلام به دادن ویزا کنه در شرایط ما باید شخص برنده براشون وجود حقیقیش محرز بشه
تماس میگرفت میگفت مریم رفتم این فال گیر گفتند حتماااا میرید
میگفتم الی ان شاالله بریم ولی عزیزم ول کن این فال گیرها را ،حیف پول هات نیست .
خواسته ات رهاش کنی بهتره، چرا تو این فال گیرها میچرخی
اگر شد عالیه نشد حتما قسمتمون نبوده
خلاصه میخوام بگم با وجود وضعیت وخیم پدرش هنوز سرسختانه در امید و انتظار گرفتن ویزای پدرش بود
این یک ماه و نیم اخیر که من گرفتار بودم با هم تماس نداشتم همیشه خودش هم یه زنگ میزد میگفت مریم من صدات میشنوم حالم خوب میشه یهو که بی قرار و عصبی نگرفتن این ویزا میشم با تو حرف میزنم اضطرابم کلی راجب انتظار این ماجرا پایین میاد

یک هفته بود با وجود مشغله های این روزهام به یادش افتادم به خاطر بیماری پدرش که این چرا خبری ازش نیست .
حداقل روزی دو بار تو این یک هفته تماس گرفتم و تماسم را جواب نمیداد
تا دیشب که خودش با صدای بسیار اندوهیگنی تماس گرفت گفت که پدرم حالش خیلی خرابه هوشیاریش کامل از دست داده دو روز پیش دکترش گفت دیگه برنمیگرده و خودتون برای رفتنش اماده کنید
گفت مریم من شرایط روحیم خیلی خرابه الان با هیچ کس حرف نمیزنم اما تماس گرفتم بگم منو خواهش میکنم حلال کن این کار حتما بکن
گفتم بابت چی عزیزم ؟ من خیلی برای این شرایط تو ناراحتم استمرار تماسم هم برای جویا شدن حال پدرت بود الان هم واقعا غمگین شدم
گفت مریم ما ادمها تا خودمون در شرایط کسی قرار نگیریم حالش درک نمیکنم هیچی بالاتر از سلامتی نیست تو میدونی و میفهمی که من این هشت ماه چقدر سختی و بدبختی برای پدرم کشیدم
تو یک زن جوان بودی که با سرطان به این مهمی دست و پنجه نرم میکردی ولی چون شاید همیشه صبور بودی با وجود اینکه خودم دندان پزشکم عمق دردت را درک نکردم تا پدرم به این روز افتاد بارها به یادت افتادم تا امزوز جرات کردم بهت بگم حلالم کن .
وقتی سفارت باری بار سوم فقط به تو ایمیل داد و برای گرفتن ویزا دعوتت کرد بهت هم ویزا نداد
میگفتی کیس من خاص هست و شرایط سختی را گذروندم اصلا حرفت درک نمیکردم و میگفتم یعنی که چی که میگه کیسم خاص کجاش خاصه مریض شدی چه ربطی داره ما هم برامون گرفتن ویزا مهمه  و شاید خیلی قضاوتت کردم 
الان مریم میفهمم هزارتا از اون ویزاها هم بهت بدن
جبران یک روز از درد و ناراحتی که خودت و شوهرت و بچه ات کشید نمیکنه

گفتمم عزیزمممم المیرا جونممم نگران نباش ازت دلخور نیستم بالاخره شرایط من برات قابل درک نبوده

نه مریم فقط،بگو میبخشم
گفتم عزیزم بی خیال اخه نبخشیدنی تو دلم از تو نیست که بخوام ببخشم چی را مثلا ببخشم
من ناراحتم کنارت نیستم بغلت کنم که اینجوری بی قراری میکنی
همه اینها را با گریه شدید میگفت
امیدوارم که ویزاتون درست بشه من پدرم که فوت بشه بعد از مراسماتش میفتم دنبال کارهای مهاجرتم از راههای دیگه
گفتم عزیزم ما که وکیل گفته برای شما امیدی نیست تقریبا تموم شده برای ما هم حسابش کن یه موقعیت بود که جور نمیشه تو فکرش هم دیگه زیاد نیستم

قبل از اینکه قطع کنی المیرا بهت بگم تو که داداش نداری میدونم دست تنها هستی هر کاری این روزها داری که از پس ما برمیاد روی کمک من و حسن حساب کن تنها نیستی ما کنارتیم عزیزممم زندگی همینه یک روزهاش خیلی تلخ و سخت میگذره


این چند روز اخیر اول سمیه و بعد المیرا دومین نفری بود که آمد راجب این ببخش و ماجرا با من صحبت کرد
هر کدوم هم سوا سوا بی خبر از اون یکی به این ماجرا پرواخته بودند
من که از دل و نیتشون خبر نداشتم توی دلم نسبت بهشون رنجشی وجود نداشت
در واقع اون حسی که خودشون داشتند و تجربه و نتیجه ای که رسیده بودند را تصمیم گرفتند به گوشم برسونند
بیداری و هوشیاریشون مبارکشون باشه، شهامت ابرازشون هم قابل تحسینه
خودشون هم دیدن که وقتی براشون مشکل پیش امده چقدر من ناراحت شدم و بیش از هر کسی بهشون صادقانه اعلام کمک همکاری کردم

نکته اول ، از این ماجرا اینکه توی دنیا هیج چیز دنیوی ارزش اینو نداره که ما بخوایم بابتش بقیه را دور بزنیم. و دلمون بخواد فقط اون چیز خوبه برای خودمون باشه . واقعیت اینه که شاید هیچ کدوم از ما اعضای گروه هیچ وقت به ویزا نرسبم ولی المیرای که با تلاش و مخفکاریهاش از همه ما اعضای گروه یک پله جلوتر بود خوابش هم نمیدید پدرش دچار همچین حادثه تلخ بشه و اینجوری کارش متوقف بشه میخواست با ویزاش حال ادمین ها را جا بیاره
الان کوووو ویزاش
کاش یک طور زندگی کنیم که حداقل پیش وجدانمون آسوده باشیم هیچ کس از عاقبت و فردای خودش خبر نداره پس چه بهتر در جهت نیت خیر و انسانیت قدم برداریم شاید همین نیت خیرها بازتابش به زندگیمون افتاد و سرنوشتمون را عوض کرد

نکته دوم : هیچ کسی را در زندگی در شرایطی سختی که هست قضاوت و منع نکنید حتی اگر اون ادم خودش از نیت ماجرا خبر نداشته باشد من معتقدم ساز و کار دنیا بر اساس اینه که ما را در شرایط اون فردی که منع میکنیم قرار میده تا درسمون از روزگار بگیرم
منظورم این نیست خدای نکرده ، خدای نکرده زبانم لال، سمیه و المیرا به خاطر منع و قضاوت کردن شرایط من به این روز افتادن حتما اینطور نیست دوست های عزیز من هستند دردشون غصه منم هست

به طوری کلی این نکته را عرض میکنم که بهتره مواظب منع ها و قضاوت هامون باشیم زمین خیلی گرد و قانون منداست . همه این اتفاقات درس های زندگیست به ما اگر یارش نگرفتیم روزگار این درس ها را اینقدر برامون تکرار میکنه تا متوجه اش بشیم





وقتی بحث تعهد به زندگی شویی به میان میاد و خیانت مذمت میشه مخاطبهای زیادی ممکنه دوست نداشته باشند شنونده یا خواننده این هشدار و یا تذکر
مهم ، راجب پایبندی به تعهد اخلاقی خودشون باشند
یک جورهایی میخوان از حقیقت و خطای خودشون فرار کنند
و وقتی که یکی مثل من میخواد در مورد آسبب این ماجرا به بنیان خانواده که شامل خودشون ، همسران و اگر بچه دارند بچه هاشون و حتی به مراتبی بستگان دیگرشون هم میشه ، صحبتی کنه ، احتمالا میگن برو بابا ، دلت خوشه جای ما نیستی که بدونی تو این زندگی چی کشیدیم ، داری ما را قضاوت میکنی ، قضاوت نکن با کفش های ما راه نزفتی و این حرفها
هر ادمی وقتی میخواد اخلاقیات و تعهداتش زیر پا بگذاره حتما برای خودش بهانه و دلایل را می تراشه و عذر خودش را موجه میکنه که میتونه وجدان و تعهدش را نادیده بگیره بدون اون بهانه ها ممکن نیست بتونه
حتی اون کسی هم که میره ی یا قتل و هر جرمی را مرتکب میشه قبلش با بهانه هاش وجدانش از عمل مجرمانه اش خلاص کرده
کار اشتباه ، اشتباه است و عملی که قرار مخفیانه انجام بشه مشخصه که انتخابش چه ره آورد پر از آسیبی به زندگی داره
اینقدر متاسفانه آمار خیانت در کشورمون رفته بالا که فکر کنم بشه ادمهایی که متعهد به زندگیشون هستند را جز اقلیت برد
فاجعه است و این متعهد بودن ربطی به دین و شرع و این حرفها نداره در تمام دنیا ، خیانت کردن در رابطه متعهدانه از هر طریقی و در هر مرحله و شیوه ای که باشه مورد قبول نیست .
به وظیفه خودم که تو این وبلاگ بعضی از مسائل را بنا تخصص و رشته ام در موردشون اطلاع رسانی کردم فکر کنم این بار سوم باشه که در مورد موضوع خیانت و آسیب هاش مینویسم
از نظر من خیانت با هیج دلیل و بهانه ای قابل توجیح نیست و ادم نرمال و سالم به بهانه یک زندگی پر مشکل وارد یک رابطه مخفیانه نمیشه
ولی حق هر ادمی است که اگر انتخاب غلطی کرده و در رابطه اش مورد اذیت و آزار قرار گرفته ختم رابطه بده و با استفاده از تجربه قبلی و آگاهی بیشتر روابط جدیدی را آغاز کنه
در نتیجه ادم نرمال اول تکلیف رابطه اشتباه را روشن میکنه پرونده اون را که بست بعد از مدتی که خودش پیدا کرد میتونه به رابطه تازه فکر کنه
اینقدر آسیب شناسی و چرایی های خیانت بحثش،وسیع است که اینجا مجالی نیست که من بخوام بحثش را به طور گسترده باز کنم

اما خیلی وقتها ادم ها به طور ناخودآگاه به خاطر آسیب های که در کودکی خوردند خیانت میکنند و ربطی به ایرادات همسرشون نداره
گاهی به خاطر روابط اشتباهی که والدینشون در گذشته داشتند اینقدر اثرات سو گذاشته که این بچه ها بزرگ میشند به خیانت رو میارند
در واقع در هوشیاری متوجه نیستند عرض کردم ریشه یابی که میشه متوجه میشم منبع این عمل از گذشته است
گاهی فرد میخواد به طور ناخودآگاه از والد غیر همجنسش انتقام بگیره مثلا شاهد زورگویی های به مادر در گذشته بوده یا بلعکس ، زن یا مرد مسیر خیانت با همسر جهت انتقام والد در پیش میگیرند

یه وقت هایی ازدواج های زود هنگام که فرد هیجان دوران تجرد را تجربه نکرده یا خانواده بسته و کنترل گری داشته، برای اون هیجان مثلا در چهل سالگی با وجود دو تا بچه به دنبال روابط و هیجاناتی میره که مربوط به افراد شانزده ، هفده ساله است در آقایان بیشتره ولی در خانمها هم این عامل دیده میشه
در نتیجه اجازه بدین به وقتش با مدیریت شما فرزندانتون هیجانات و تجربه های اینگونه را داشته باشند که فردا توی زندگی شویی عقب گرد نکنند یک خانواده را نابود نکنند
و خیلی عوامل دیگه به بحث خیانت مربوط میشه که به همین چند مورد بالا بسنده میکنم

اینقدر ضربه و استرس به فردی که به اون خیانت میشه سنگینه ، نگفتنی است فرد خیانت دیده قشنگ مراحل سوگ را با شدت خشم و سرزنش،بیشتر پشت سر میگذاره و دیگه هیچ وقت اعتماد و امنیتش،به اون زندگی درست نمیشه حتی اگر تظاهر به بخشش کنه مطمئ باشید دیگه اون ادم قبل نمیشه
خواهش میکنم اگر این متن را میخونید و الان مشغول یک رابطه مخفیانه هستید همسرتون هم متوجه نشده این هشدار را توفیق بدونید و فرصت جبران اشتباه را غنیمت بشمارید و از رابطه مخفیانه تون دست بکشید افشا شدنش تاوان سنگینی داره و شیوه درستی را برای حل مشکلاتتون انتخاب کنید
حتی اگر اون راه حل ،جدایی باشه ، راه حل معقول و درست تری است
مطمئن باشید کسی که حاضره با شما که زن یا شوهر دارید وارد رابطه غیر بشه این ادم هرگز فرد قابل اعتماد و درستی نیست اگر انسان بود هرگز به زندگی فردی دیگر تعدی نمیکرد
حرفهای این ادم برای شما جالبه چون بدون که مسئولیت زندگی شما را داشته باشه با شما در رابطه است
موقع های احساسی و خوشی با هم گفتگو و رابطه برقرار میکنید منتسب به مادرزن و پدر زن و مادرشوهر و پدر شوهر ، خواهرشوهر و برادر شوهر ، خواهرزن و برادرزن و نیست چون پنجاه درصد اختلاف زن و شوهرها سر بقیه است وقتی توی رابطه دوم این منتسبان نباشند دیگه تو این قسمت ماجرا بحثی نیست
به همین قشنگی و با احساس و احترام که با فرد رابطه دومت گفتگو میکنی همین حرفها را به زن یا شوهرت بزنی شما را تاج سرش میکنه

کسی که میگه من به خاطر مشکلات و عدم حمایت و بچه هام نمیتونم طلاق بگیرم
باید بگم که اول که زندگیت درست کن یعنی دنبال ساختن و ترمیمش،باش اگر متخصصین هم به شما گفتند زندگیتون قابل درست شدن نیست و تلاشت برای ساختنش نتیجه نداد انوقت راه حل جدایی پیشنهاد میشه
واقعا عدم حمایت و غیره ، بهانه ای برای این نیست که به زندگی ای ، ادامه بدی که در سایه اش خیانت کنی اگر به خاطر بچه ها جدا نمیشی مطمئن باش خیانت تو آسیب صد برابر بیشتر از طلاق به بچه هات میزنه

خلاصه دنبال جدایی نمیری و راه حل خیانت انتخاب کردی ، رک بگم چون تنبلی و نمیخوای درست زندگی کنی زندگی خوب ، زحمت و رنج میخواد موندن تو این زندگی بلاتکلیف و سرگرم شدن به رابطه دیگر راه حل کم زحمت تری برات هست
اما وقتی افشا شد تازه متوجه میشی چه تیشه ای به ریشه خودت زدی

یه وقتها هم هست من دیدم افراد قصد رابطه دوم و خیانت نداشتند به طور اتفاقی درگیر شخصی شدند که خودش به آنها نزدیک کرده
همه ما باید برای دیگران حریم شخصی خودمون را با رفتارمون تعیین کنیم .
همیشه ادمهای هوس باز وجود دارند این ما هستیم که در خانواده ، جامعه ، محل کار و. حد و حدود دیگران را نسبت به خودمون تعیین میکنیم
وقتی کسی رفتارهای سبکی را با شما در شوخی هاش نشون داد شما رودربایستی کردید تذکر ندادین ، اون هم فکر میکنه شما بدتون نیومده و یک قدم به تعرض به شما نزدیک میشه و همینجوری پله پله ،جلو میاد .

وقتی کسی در فضای مجازی برای شما جوک های زننده و تصاویر مستجهن میفرسته ، در حرف زدنش از کلمات رکیک استفاده میکنه ، پر واضح است هدفش چیه
میخواد بابب مسائل دیگه را باز کنه و به شما برای تعرض بیشتر نزدیک بشه
شما خجالت میکشید برخورد کنید و اون بدترش ادامه میده
راه حل این ادم چیه بلاک کردن از تمام اپیکیشن ها

من نمیدونم کسی که به حریم جنسی شما تعدی کرده دیگه چه رودربایستی هست که باید باهاش داشته باشید این ادم قرار کجای زندگی شما جا داشته باشه که حدش بهش نشون نمیدن

گاهی وقتها هم سکوت بعضی ها در مقابل این رفتارها دلیلش اینه که منه مخاطب گیرنده خودم هم، انگاری بدم نمیاد ،که همچین توجهی از مخاطبم بگیره اینقدر توجه و تعریف از من نکردن حالا یکی هم که توی دنیا پیدا شده متوجه جذابیت هام شده چرا کیشش کنم بزارم باشه هی درگیر توجه من بمونه
زهی خیال باطل اون فکرش بیمار تر از این حرفهاست درگیر چیزهای دیگری از تو هست

دوسال پیش پدر یکی از همکلاسهای کلاس دبستان باربد که قبلا هم با ما هم محلی بود گاهی کانکت میشد
خودش و خانمش توی محله که میدیم سلام و علیک داشتم گاهی خانمش احوال من را میپرسید مخصوصا وقتی فهمید مریض شدم شوهره چندباری به بهانه سوال در مورد معلم ها و مدارس به گوشیم زنگ میزد منم جواب دادم یه روز توی تلگرام عکس کاربریم از خودم گذاشتم
فوری امد برام نوشت چقدر شما زیبا هستید چندتا قلب هم برام گذاشت
به فوریت بدون بحث و جدل بلاکش کردم هم از گوشیم و هم تلگرام
ان موقع واتساپ نداشتم پارسال تا واتساپ وصل کردم دوباره امد خودش معرفی کرد یه پیام معمولی و سلام و علیک نوشت
باز هم بلاکش کردم
واقعا من با این ادم چیکار دارم اصلا ناراحت هم بشه فدای سرم چه فرقی میکنه کسی که حدش نمیدونه ، چه احساسی پشت برخورد من داشته باشه
هنوز که هنوزه خانمش هر چند ماه یک بار تماس میگیره شاید سه دقیقه حرف میزنه میگه تو فکرت بودم میخوام حالت بپرسم
منم تشکر میکنم و از احوالم بهش میگم
همیشه تو دلم میگم من نمیدونم شوهرت کجاها دیگه غلط میکنه ولی من به سهم خودم به تو که یک زن مهربان و با معرفتی هستی درست برخورد کردم .

خلاصه یه وقتها این خجالته و رودربایستی میتونه به قیمت از دست رفتن اعتماد زندگیتون تموم بشه
آش نخورده و دهن سوخته میشید
ناراحتی و خوش نیومدن هیچ کس از آرامش و اعتماد خانوادتون بالاتر نیست .
هر وقت دیدین یک زن یا مرد داره پا را فراتر میگذاره
یا خارج از محدوده کاری به شما پیام های معنی دار و غیر کاری میده بهش رک و پوست کنده تذکر بدین واقعا بود و نبود یه همچین ادمی چیزی از زندگی شما کم نمیکنه
بگذارید همیشه ستون اعتماد و امنیت خانوادتون باشید و همچنین یک الگوی خوب برای فرزندانتون 
 اینو فقط با رفتار قاطع و تعهدتون میتونید تامین کنید‌ 

چون ماجراهای همسایه در پست های خصوصی منتشر میکردم
چند پیام داشتم از خوانندگان عمومی که اخرش ماجرای همسایه تون چی شد ؟
تصمیم گرفتم که شما را هم به صورت عمومی از آخرین نتایج با نوشتن این پست باخبر کنم
عرضم به خدمتون که ما نه با یک نفر بلکه با یک خانواده غیر عادی روبه رو هستیم که بیشترین سهم این مزاحمت ها و اذیت ها مربوط به زن آقای همسایه است که به گفته مادرشوهرش و شواهد محرز شده چون دارای اختلال شخصیت و بیماری روانی جدی است واقعا همسرش از پسش برنمیاد یا به قول مادرشوهرش ،پسرم در جوارش شکل خودش شده ( دقیقا درست میگه با پسر ظاهر معقولش حزف میزنی متوجه میشی سازمان ذهنیش کلا از هم پاشیده شده اینقدر این زن دیوانه مخش خورده )
هر چند مادر هم فردی قابل اعتماد نیست چون در این مدت گفته هاش پر از تناقضات زیادی بوده و من هم کامل مراقب بودم و احتیاط کردم که حرفی نزنم بر علیه خودم بعد ها استفاده بشه ، و با ایشون طبق توصیه بزرگان بادوستان مروت با دشمنان مدارا رفتار کردم و دقیقا با ایشون در ت مدارا هستم
تلاشهای من و بعد حسن در این پروسه خوشبختانه تا الان نتیجه داده خیلی بها و انرژی براش دادیم
اما بسیار بسیار راضیم که موفق شدم و میدونستم اگر این راه را انتخاب کنم به هرحال تاوان داره
سکوت در مقابل ناحقی و ظلم برام دردناک شده در نتیجه اصولا در هر ماجرای درصدد هستم که حقم مطالبه کنم و هچنین مقابل یک رفتار اشتباه سکوت نکنم که موجب ظلم پروری بشه چون خودم در مقابل وجدان جمعی و دیگران مسئول میدانم
( نمیتونم از جزییات ماجرا به صورت عمومی بنویسم اما بدونید که تا میتونستند اذیت کردند اما اینقدر جدی و قانونی باهاشون برخورد کردم ‌و هر کاری کردند تو این مدت آتو از من بگیرند تحریکم کنند که یه شکایتی چیزی از من دستشون باشه ولی نتونستند و بالاخره تمام شواهد برعلیه اشون مستند شد )
راضیم چون دیگه بعد از ابلاغیه و مراجعشون به دادسرا اردک ها را ابداً داخل مشاع ( حیاط،، باغچه و حیاط خلوت و حتی یک دقیقه هم نیاوردن ) معلوم هست حسابی مورد تذکر قرار گرفتند و از عواقب این ماجرا جریمه و حبس بهشون هشدار داده شده توی خونه ، اردک های بزرگشون را نگهداری میکنند دیگه شما فکر کنید اردک های راست روده با بو کثیفیشون چه خونه ای براشون ساختند که به ما مربوط نیست با هم خوشبخت باشند چون واقعا صداشون دیگه اونقدر به ما نمیرسه ما هم اینقدر دیگر سخت گیر نیستیم

راضیمممم از پیگیری ماجرا چون حیاط خلوت پنجره اش به اتاق خواب ما و باربد راه داشت باربد به شدت از صداشون کلافه شده بود مزاحم آرامش و درس خوندنش بودند اما الان فضا اتاق من و باربد اروم شده .
بیش از همه از این نتیجه برای همسر موقر و متینم خوشحالم که با نهایت متانت و درستی به عنوانهای مختلف از طریق دوستی و مسالمت خواست این ماجرا را حل کنه ، ولی متاسفانه با رفتارهای غیر منطقی و نا معقول همسایه مواجهه شدند که در نهایت آخرین بار قبل شکایت که با آقای همسایه صحبت کرد گفته بود شما هر جا میخوای بری برو شکایت کن قانون به من حق میده تازه وقتی به من حق داد از تون خسارت میگیرم و اعاده حیثیت میکنم و حسن هم خیلی اروم خداحافظی کرده بود و گفته بود چشم قانون میگذاریم در مورد این ماجرا نظر بده
اینقدر اون شب آقای همسایه نا محترم و یکی از دوستان ابلهش اعصاب حس را با حرفهای بی منطقی خورد کردند که حد نداشت و منجر به این شدند که من سفرم نصف و نیمه رها کنم وبرای پیگیری شکایت برگردم
قاعدتا الان عمق دل شوهر عزیزم خنک شده که این اقا فهمید همیشه هم این شیوه لجبازگونه ،بی منطقی و پروگری ، جواب نمیده یک دفعه هم یک ادم با پشتکاری مثل ما تو این دنیا سر راهش قرار میگیره که برای رفتار زشتش تا اخرش میره
قطعا تا الان فهمیده بعد از دهها بار تذکر که این حق نداره اردک هاش تو مشاع بیاره ، باغچه را نابود نکنه و الکی حقم هست حقم هست نکنه . فهمید حق قانونی نداره و الا جیززززر، میشه

عرض کردم خیلی اذیت کردند به همین راحتی که دارم نتیجه را تا کنون مینویسم نبود، تا نامه ها و ابلاغیه بیاد اینها به بدترین شکل به حالت لجبازگونه و حتی فحاشی و تهدید از سمت خانمش به بدترین شیوه آزار و اذیت کردند
برای این میگم اخرش نشده چون هنوز رای نهایی صادر نشده به هرحال رای باید دست ما بیاد که اگر تکرار شد جهت اجرای احکام استفاده کنیم.
این راهی بود که بها زیاد داشت از اولم میدونستم اما انتخاب من در نهایت این بود که بهای اون را قبول کنم و هزینه مالی و وقتی ، جانی بزارم تا پیگیر این کار بشم
دیگه قطعا این ساختمان برای من مثل قبل نیست و اگر موقعیتی خوبی پیش بیاد جا به جا میشم
درسته زن همسایه به معنای واقعی بیماره و میخواد همجوره آزار برسونه اما من که ضعف اونو میدونم پی لجبازی ، آزار و تحریک اون نیستم در نتیجه اون باغچه ای که براش خیلی زحمت کشیدم اینها تو خونه باشند سمتش نمیرم نه اینکه از کسی بترسم یا مورد خاصی باشه ممکنه تردد زیاد من در حیاط اعصابش به هم بریزه ترجیح میدم این کار نکنم یه وقتی که خونه نیستند خیلی عجله ای میرم یه اب به باغچه میدم اونم چون دلم برای درخت و درختچه ها میسوزه که موجود زنده هستند اب بهشون برسه
مدیریت ساختمان صلاح دیدیم کناره گیری کنیم تا قدر زحمتهای ما دیده بشه . گاهی هر چقدر بگی، مردم قدر نمیدونند یه وقت باید بگذاری و بری تا بفهمند چه بودی چه میکردی در نتیجه این ساختمان چهار واحد نظم و تمیزیش نسبت به قبل قابل مقایسه نیست گفتم که این انتخاب بهاهایی داشت باید پرداخت میشد اینم یکی از بهاش بود

خب الان اقا همسایه خیلی رعایت میکنه اهسته و متین میره و میاد معلومه چون ایشون دادسرا رفته و متوجه شده چقدر رفتارشون نهایت نقض حقوق همسایه و بی فرهنگی است و اگر رعایت نکنه میتونه چقدر متحمل زیان بشه
خانمه هم از طرف شوشوش و بقیه معلومه بهش هشدار دادند تا حدی ساکت شده اما مثل مار زخمی دنبال بهانه است که نیش بزنه و رفتارهای آزاری کوچیک کوچیک از خودش بروز میده
اینقدر محلش نمیزارم که جونش بالا بیاد
مثلا در ورودی ساختمان باز مثل دروازه میزاره و مثل یک گاووو از ساختمان خارج میشه جهت امنیت من اگر خونه باشم چند دقیقه بعد میرم میبندم به دلش حسرت اینو میزارم که بخوام برخورد تندی کنم برام به پلیس زنگ بزنه
کاری اون روزی که ابلاغیه امد کرد و من براش پلیس اوردم همسایه هم شاهد داد که این فحاشی تهدید کرده
متوجه شد نه بابا شوخی نیست این جدی برخورد میکنه
اون روز ش با سر و صدا کفش پاشنه بلند تق تق تق وارد ساختمان شدند خودش بلند بلند قربون صدقه اردک ها میرفت خیلی تابلو که میخواست صداش شنیده بشه
خواهر مجنونش هم از توی راهرو بلند بلند تند میگفت الهی قربون اردک ها برم دردشون بخوره توی سرم ( منم تو دلم گفتم والله من دعای بد برای کسی نمیکنم ولی حالا که خودتون طالب این ماجرا هستید الهی آمین ان شاالله کل خاندان و طایفتون قربون اردک ها برند و دردشون توی فرق سر یکایکتون بخوره به ویژه خواهر عزیز و خود مشنگت که عقلت پاره اجر برداشته )
این فقط یک نمونه رفتارشون هست دیگه خودتون تا اخرش بخونید ولی اصلا به قول حسن مهم نیست مهم نتیجه بود که به نفع ما اتفاق افتاد حالا فحش بده خودش به در و دیوار بزنه اهمیتی نداره
بی نهایت از رضایت درونی حسن خوشحالم خب عزیزم منه حس فعلی اون تمام اذیت ها و ناراحتی که برام در این مسیر ایجاد شده و خواهد شد را میشوره میبره

دو روز پیش مامانش که مثلا در جلوی من در موضع مخالف شدید رفتارهای پسرش و عروسش است و دل بسیار دردمندی از عروسش داره چون عروسه هم مادرشوهره هم را حسابی نقره داغ کرده
خلاصه مادرشوهره برام از این متن های دو هزاری توی گروهها مجازی که خل و چل ها برای هم ارسال میکنند فرستاده کپیش براتون میزارم
میخوام بگم طرف من یک نفر ادم مشکل دار نیست کلا همگی رد دادن و باید نسبت بهشون مراقب بود قبل از اینکه متن را بزارم و شما هم سرگرم بشین و بخندین ، امیدوارم هیچ وقت جلوی هیچ ناحقی سکوت نکنید و اگر حقی ازتون ضایع شد بتونید از مسیر درستش حق خودتون طلب کنید



مادر همسایه :
نامه اسرار آمیزی به نام شانس

سلام
شاید فکر کنید گفته‌های آن کاملاً غیرعقلانی است ولی چیزی را که می‌بینید نمی‌توان انکار کرد!! شاید نتیجه آن، فقط و فقط حاصل انرژی مثبت میلیونها آدمی باشه که انرژیشون رو بدرقه این نامه کرده‌اند.
" متن نامه "
به نام صاحب شانس
"دوست من، با نگاه به این نامه شما ابتدا به یاد خالق عشق باشید و این نامه را زمانی که دریافت می‌کنید به آنچه دوست دارید دست خواهید پیدا کرد. فکر کنید و کسی را که دوست دارید و میدانید گرفتار است برایش با قلبتان دعا کنید تا مشکلات او از طرف خداوند به واسطه شما حل گردد و بعد یک اتفاقی که انتظارش را می‌کشید و حتی تصورش را نمی‌کنید برایتان اتفاق خواهد افتاد.
با دعا برای آن دوست، برکت بیشتر برای شما خواهد رسید!
این یک راز است. راز بقاء انرژی. رازی که در فیزیک و متافیزیک به قانون بقاء انرژی شهرت یافته است"

این نامه از روی شانش برای خوش شانسی شما فرستاده شده است. نسخه اصلی علیرغم اینکه مدعی می‌شوند در کشور انگلستان می‌باشد در ونزوئلا نزد یک دختر دانشجوی مکانیک که نامش ماریاست می‌باشد و ارسال کننده اصلی آن ماریا می‌باشد و این نامه توسط یکی از مهندسین ایرانی که در یکی از پروژه‌های شرکت های ایرانی كه در آنجا مشغول به کار بود به صورت اتفاقی در یک ایمیل کاری از دوست و همکار ونزوئلائیش دریافت شد و او نیز به همه دوستان خود که تعداد زیادی از آنها نیز در ایران بودند ارسال کرد و دوست به دوست به دست شما رسیده است.
این نامه تا کنون طبق اخبار رسمی ماکروسافت، از 15 ماه گذشته تا کنون 49 بار در دنیا به 9 زبان چرخیده است. و افرادی که نامشان در این نامه هستند همه دارای هویت واقعی می‌باشند.
شانس برای شما فرستاده شده است. شاید در دور بعد، نام شما هم به عنوان یکی از این افراد در این نامه قید شود. ظرف مدت کمتر از سه روز پس از دریافت این نامه اخبار خوشی را دریافت خواهید نمود.
این شوخی نیست. با ارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد. پول نفرستید، کپی‌ها را برای اشخاص بفرستید که فکر می‌کنید به شانس احتیاج دارند. این نامه را نگه ندارید. این نامه باید ظرف مدت 96 ساعت ازدست شما خارج شود. یک وکیل بلژیکی می گوید: نود و دو هزار یور بابت حق‌الوکاله‌ام دریافت نمودم ولی احساس می‌کنم چون این زنجیر را شکستم آن را از دست دادم.
در همین حال در اسکاتلند یوهان کی می‌گوید: به دلیل اینکه این نامه را به جریان انداختم 3 روز بعد توانستم در بزرگترین قرعه‌کشی، هدیه بیمه عمر خود را قبل از موعد به ارزش یک میلیون دلار دریافت کنم.
در ایران شخصی به نام شیما حیدری می‌گوید: زمانی که این نامه به دستم رسید ابتدا زیاد توجهی نکردم. آن روزها من کمی نگران، کم حوصله و وضعیت مالی زیاد مناسبی هم نداشتم و زمانی که این نامه به دستم رسید، حدوداً اوایل ماه آگوست سال 2009 میلادی بود که بعد از مدتها ایمیلم را باز کردم؛ اول زیاد توجهی نکردم اما بعد که این نامه را خواندم برایم جالب بود. حتی تا اینقدر جالب بود که بار انرژی مثبت خاصی برایم داشت. من آن را برای کلیه دوستانم ارسال کردم و دو روز بعد از آن فکر بکر و نویی به سرم زد و اولین کاری که کردم رفتم یک DOMAIN به نام ثبت کردم. همین ایده و فکر که بعد از دریافت این نامه به ذهنم رسید، منتج به رونق خارق‌العاده به فعالیت‌های اقتصادی من شد که الان ارزش میلیونی بالایی دارد و حتی توانستم به خیلی از دوستانم نیز در این رابطه کمک شغلی و مالی کنم و من رو خیلی مشهور و ثروتمند کرد.
در این مورد خیلی افراد به این نسخه اعتقاد دارند و برایشان شانس آورده.
تینو یک نقاش معروف محلی هلندی می‌گوید: من و شاگردانم آرزو می‌کنیم یکبار دیگر این نامه به دست ما بصورت اتفاقی برسد. چون یکبار که رسید این کار شانس بالایی برای ما داشت و توانستیم از این راه با خیلی از آدمها در مورد کارمان دوست بشویم.
این اتفاق برای شما هم خواهد افتاد به شرط آنکه شما هم به نوبه خود آن را برای دیگران، حداقل برای همه دوستانتان ارسال نمایید.
حتماُ 20 کپی بفرستید و ببینید که ظرف مدت 4 روز چه اتفاقی می‌افتد. این زنجیره از ونزوئلا شروع شد و این نامه از مارایا پیگیری و به ژوهان مرد خیری در آمریکای شمالی نوشته است. او دانشجوی مهندسی مکانیک است و شاغل. از آنجا که این کپی باید در سراسر جهان بگردد شما باید 20 کپی تهیه نموده و برای دوستان و همکارانتان بفرستید پس از چند روز شما یک سورپریز دریافت خواهید نمود. این یک حقیقت است حتی اگر شما یک شخص خرافاتی نباشید. حداقل به این باور داشته باشید که در آن نامها و هویتهایی وجود دارد که قابل استناد و دسترسی بوده و می‌توان با آنها مکاتبه نمود که این موضوع را تصدیق کنند.
پال سینگ کارمند اداری یک بانک در نپال این ایمیل رادریافت نموده ولی فراموش کرد که این نامه را باید ظرف مدت 96 ساعت ارسال کند. او شغلش را از دست داد؛ کمی بعد نامه را پیدا کرد و 200 کپی ایمیل ارسال نمود و ظرف مدت چند روز شغل بهتری بدست آورد.
بخوانید فقط پاک نکنید.
دوست عزیزشما نیز می‌توانید به جای کپی، این نامه را به 21 نفر از دوستانتان از طریق پست الکترونیکی ارسال کنید و شانس خود را امتحان کنید یا کپی کنید و به 30 نفر که احتیاج دارند بدهید.
یک پزشک فرانسوی که دوست نداشت نامش عنوان گردد می‌گوید: من هر بار که این نامه به دستم می‌رسد برای دوستانم مجدداً ارسال می‌کنم چون اعتقاد دارم خداوند هر چیزی را که وسیله خوبی قرار می‌دهد و در آن بدی وجود ندارد ما بندگان خوب باید به آن عمل کنیم.
به یاد داشته باشید حتی اگر اعتقادی نداشته باشید این نامه بنا به دلایل خاص و عجیبی عمل می‌کند و برای شما بهترین چیزی را که در قلبتان آرزو می‌کنید به ثمر می‌آورد پس همین الان برای بیست نفر از دوستانتان ارسال کنید.

پی نوشت : شگفتاااااااا

دوستان خصوصی لطفا از اسامی واقعی افراد در کامنت  این پست استفاده نکنید 
مثل من نام ببریید 
متشکرم 


از اون موقع براتون گفتم ظاهرا خوشتون آمده
بگم بهتون این نوع گرایش و برخوردی که من باهاشون پیش گرفته بودم یه سری مسائل ناراحت کننده ای هم برای من داشت که در واقع بازتاب رفتار خودم بود یک مقدار اون حریم و مرزهای زندگیم شاید چون خودم فضا داده بودم رعایت نمیشد
( اینم بگم من هرگز اون مریم بیست ساله را سرزنش نمیکنم تازه برای اون مریم هورا هم میکشم چون خیلی خوب سرپای خودش بود و برای زندگی تلاش میکرد )
وقتی مینا خونه شون بود هنوز عروسی نگرفته بود یا بعد عروسیش ، وقتی در هفته می آمد خونشون کمتر روزی بود که این در ما را نزنه نگه مریم جون فلان چیز دارید
خب اوایلش برام موردی نداشت با خوشحالی بدو بدو بهش درخواستیش میدادم ، اما کار به جایی رسید می آمد میگفت بادمجون داری ؟ میخوام خورشت بادمجان درست کنم .
شگفتاااا ادم اول مبینه بادمجون داره بعد این خورشت انتخاب میکنه
یا ماکارونی داری ؟
گوشت گذاشتم میخواد شام ماکارونی بگذارم
بعلههههه خخخخخ اونم خنگولی بوده برا خودش خخخخ ( چون من مینا را دوست دارم اینها همه خاطرات من هستند)
خلاصه از مواد غذایی، دارو ، ابزار ، لوازم بهداشتی و شخصی بانوان ، هرچی به ذهنتون برسه در میزد درخواست میکرد
اعتراف کنم که اینقدر زیاد شد ه بودم که دیگه خسته شده بودم و یادمه اونجا دیگه یک مقدار به خودم امدم که باید این شرایط جمع و جور کنم و اینطور نمیشه
اینها را میگم که کلا اوضاع واقعی به دستتون بیاد
اونها اگر این رفتار میکردن مقصر شیوه و اشکالات رفتاری خودم بود که حس کرده بودند میتونند اینگونه درخواست کنند در صورتی که من یادم نمیاد که رفته باشم در خونشون درخواست داشته باشم اگر این مورد هم باشه مشکلی نیست زیاد روی بیش از اندازه اش جالب نبود
بگذریمممم
از سبک زندگی حاج خانم و مدیریتش در روابط خانوادگیش بی نهایت خوشم می آمد
یک زن کاملا سنتی با سواد مختصر ، اما بسیار بسیار با درایت که حواسش به روابط خانواده اش بود
این خونه پنجاه و پنج متریش همیشه مثل دسته گل بود
یکم تپلی و قدش کوتاهه ، اما مثل فلفل فرز و تیز کارهاش انجام میداد
برای دخترها و نوه ها هر وقت تایم داشت یه چیزی میدوخت یا میبافت
خریدهای خونه شون را خودش انجام میداد با وجود اینکه عینکی و چشم هاش ضعیف بود اما کیف میکردی میوه های سوا شده اش میدیدی مثل گل زندگی میکرد
با وجود عروس و دو تا داماد و نوه های که به مرور صاحب شد تو این خونه نقلی چنان در مناسبتها دور هم بچه هاش جمع میکرد فکر میکردی خونه اش سیصد متره
شوهرش حاج آقا به صورت مجزا شخصیت دلچسبی نداشت یک ادم فوق العاده غر غرووو و تاحدی خاله زنک بین همسایه ها قابل تحمل نبود .
اما این زن کاری کرده بود ، با وجود اینکه خود حاج خانم ، همه کاره اون خونه بود ، اینقدر حواسش به احترام و عزت شوهرش توسط بچه ها بود که حد نداشت یعنی هرکی دیگه جای حاج خانم زن حاج آقا بود محاله بود که این عزت و احترام میداشت
هرسال برای شوهرش تولد میگرفت وعروس ، دامادها و بچه ها برای پدربزرگ شادی و هلهله میکردن
سر و تیپ حاج آقا همیشه مرتب و اتو کشیده بود
میدیدم هر چند وقت یک بار چند دست لباسهای حاج آقا را میبرد اتو بخار
در کل از این که اینگونه عزت و احترام همسرش داشت خوشم و میگذاشتم پای درایتش .
بر خلاف صبوری خودش دخترهاش تند خو و تا حدی عصبی بودند اما پسرش مثل خودش ملایم بود .
عروسش خیلی بهانه گیر و حساس بود منتظر بود تقی به توقی بخوره قهر کنه اینقدر این حواسش بهش،میداد و در مقابل اخلاق هاش حوصله به خرج میداد این فضا را عروسه پیدا نمیکرد که بهانه به دستش بیاد
برام درد ودل میکرد میگفت من به خاطر آرامش مهردادم باید با اخلاقهای میترا کنار بیام
وقتی میترا باردارشد کل این نه ماه را از صد تا مادر دلسوز به این عروس بیشتر توجه کرد من شاهد بودم چگونه بهش خدمت میکرد .
دخترهاش گاهی از دست رفتارهای عروسه میخواستند منفجر بشند کله عروسه را از تنش جدا کنند اما سری مداخله میکرد آتیش میخوابوند
هزارتا کار برای عروس میکرد نمیگذاشت ذره ای دخترهاش بشنوند
خلاصه هر تنشی میخواست بین بچه ها ایجاد بشه با یک ت و درایت خودش همه را تبدیل به دوستی و گرما میکرد
واقعااا برای خانواده اش از نظر من یک زن خاص و کمیاب بود میتونم بگم من سعی کردم خیلی نکات خوبش برای خودم الگو کنم
ببینید این خدمات برای خانواده اش بود در حق منه همسایه بدی نکرد اما بگم کار خاصی هم کرده باشه هم نکرد ه وظیفه ای نداشت این توضیح را دادم که بدونید اصل این انرژی که درستش هم همینه برای خانواده خودش بود ربطی به من نداشت
عاشقانه با تمام وجودش امیرشایان نوه اولش دوست داشت
امیر شایان صداش میزد مامانی
یادش به خیر همیشه
براش میخوند
مامانی برات غش بزنه
خوشکل جانه بمیرای
سی سال بود از فومن ساکن تهران شده بودند اما خودش و مخصوصا حاج آقا لهجه شمالیشون غلیظ بود

مهنازش داده بود به یه پسری که اصلیتش اهل کرمانشاه بود با وجود اینکه دامادش تهران بود اما از مادرشوهر مهناز ناراضی بودند مینالیدن کلی بهش بده و بیراه میگفتند .
دوست نداشتم وقتی امیرشایان را قاطی ماجرا کرده بودند به مادربزرگ پدریش بد و بیراه میگفت اداش درمی آورد اینها میخندیدن خیلی این حرکتشون برام ناخوشایند بود که چرا باید یه بچه به این کار تشویق بشه
واقعیت من از شوهر مهناز که اتفاقا نظامی هم بود خیلی بدم می آمد یه تیپ و ظاهر خیلی جوان ، سبزه چهره داشت متاسفانه خیلی هیززرر بود من از مردی که چشماش ولگرده و همه جا میچرخه الخصوص اگر متاهل باشه بیزارم میخوام سر به تنش نباشه

برعکسش شوهر مینا فوق العاده محجوب و آقا بود از فامیل هاشون بود
پسر حاج خانم هم جای برادری زیبا و محجوب بود اما مثل پدرش خیلی سیگاری بود که با پدرش مشغول به فعالیت بود حاج خانم بسیار با پسرش با ت رفتار میکرد
زنش هم فوق العاده عروسکی و ناز معلم بود اما واقعا از بس قهر قهرو و بهانه گیر بود دل اینها را خون کرده بود

حاج خانم توصیه اش به همه این بود که فقط یک بچه به دنیا بیارید ابداً میگقت بچه هاتون دوتا نکنید ( الان ها که مشکلات جامعه را مبینم میگم این زن چقدر عاقل و دور اندیش بود و نصحیتش درست بود )
عروسش هم بعد از هفت سال که خودش اجازه بارداری نمیداد صاحب یک دختر ناز به اسم گلسا شد
مهناز امیرشایان فقط داشت، فکر کنم وقتی دبستانش تمام کرده بود
همینکه مینا باردار شد مهناز هم هوس کرد دومی را باردار بشه
که متاسفانه این مسولیت خطیر بچه آوردن خیلی ها به بهانه چشم و هم چشمی ، هوس کردن بچه داری که یه حس زودگذره ، یکی بیاریم اون یکی بچه تنها نباشه و دهها بهانه سطحی دیگه باردار میشند .
خلاصه مهناز بعد از مینا که دخترش یسنا به دنیا آمد .
اونم صاحب یک پسر دیگه به نام امیر آریان شد

امیرشایان پسر بزرگش تا حدی شیطونی هاش زیاد بود
ولی مامانی خریدار ناز و چشم های قشنگش بود
هیچ کدوم از نوه ها حتی برادر امیرشایان به خوشکلی این پسر نشدن

چهارده سال تو این خونه ما زندگی کردیم و وقتی که من خودم از اون تلاطم تنهایی پیدا کردم به مرور اون نگاه توجهیم را از حالت افراط به تعادل رسوندم .
خوشحالم که خاطره بدی را از هم نداریم و با احترام و خوشحالی از هم من از اون خونه اسباب کشی کردم

بریم سر سه روز پیش که حاج خانم بعد از یک سال و خورده ای تماس گرفت .
البته حاج آقا توی اینستا پیج کاریم مدتی بود منو فالو کرده بود

حاج خانم بعد از حال و احوال کردن گفت مریم چون روانشناس هستی میخواستم من را یه راهنمایی کنی ؟
گفتم جانم بفرما
آیا روانکاوی است که بتونه خاطرات بد یک نفر را پاک کنه ؟
گفتم ابدا نداریم اگر هم کسی همچین ادعایی کرد مطمئن باشید میخواد ی کنه .
روانشناس بالینی یا روانکاو کمک میکنه که زخم های که فرد در گذشته خورده اونها را بهبود ببخشه و فرد را توانمند میکنه که چگونه بتونه با وجود درد و خاطرات بدش کنار بیاد اونها را پذیرش کنه و زندگی بهتری به دور از خشم و ناراحتی داشته باشه
ادم که فراموشی نمیگیره که خاطراتش پاک بشه بلکه توسط روانشناس ترمیمشون میکنه
گفت اتفاقا منم که روانشناسی بلد نیستم گفتم بهشون مگر کسی میتونه بیاد تو ذهن شما چیزی را پاک کنه .
گفتم : دقیقا همینه
حدس زدم اون فرد یک آشنای نزدیکه که اینگونه حاج خانم نگران کرده
گفتم حاج خانم فرد مورد نظر چند سالش هست ؟
گفت بیست و دوساله
گفتم برای این میپرسم که بهتر راهنمایتون کنم .
یه مکث طولانی کرد بعد با صدای حزن آلود اون فرد امیر شایان منه مریم جان
خاطراتی از گذشته و تنبیه های بدنی که پدرش انجام میداده همه آشفته اش میکنه و میگه اذیتم میکنه و همش میگه از پدرم متنفرم
(کسانی که میخوان از روانشناس راهنمایی و کمک بگیرند گاهی نمیدونند چه اطلاعاتی مهمه که باید برای تشخیص بهتر به ما گزارش کنند ما به عنوان درمانگر اون اطلاعات بر اساس پیش توضیحات اولیه مراجع باید بیرون بکشیم
مثلا حدس میزنیم احتمال تشخیص افسردگی و یا اختلال دیگری است یکی یکی در قالب پرسش علائم افسردگی یا اون اختلال احتمالی را چک میکنیم
یا حدس میزنیم شاید فرد تحت تاثیرات مواد مخدر یا محرک دچار این علائم شده اون را هم بررسی میکنیم تا به تشخیص برسیم
مواردی دیگری هم است که به همین دو مثال بسنده میکنم )
خلاصه حاج خانم گفت برای من حرف میزنه خیلی گریه میکنه
گفتم احساس میکنید ناامید و بی انگیزه است به زندگی ؟
گفت: بله
پرسیدم آیا دانشگاهش که قبلا گفتید قبول شده بود را داره میره
گفت نه دانشگاهش را رها کرده
( این را برای این پرسیدم که ببینم چقدر شرایط فعلیش در فعالیت های عادیش تاثیرگذاشته که این خود این رها کردن تحصیل یک هشدار بزدگه )
گفتم شده خدای نکرده به شما بگه میخوام خودم از بین ببرم یا حرفی از خودکشی بزنه ؟
گفت اره اره اره زیاد میگه
گفتم پس باید خیلی زود اینو یک روانپزشک ببینه
گفت پدرش میگه این هیچ غلطی نمیکنه
گفتم پدرش سخت اشتباه میکنه همیشه ما این علامت ها و تهدیدها را جدی میگیرم از نا آگاهی پدرشون است که اینجور میگه
خواستم برای اینکه راحت تر بتونه گزارش بده براش از یکی از مراجعانم مثالی زدم که با وجود خانواده خیلی تحصیل کرده اما الان درگیر ماری جوانا شده .
گفت اره اینم سیگار زیاد و همین چیزی میگید زیاد میکشه
( واقعا توی دلم خیلی متاثر شدم بچه به اون زیبایی چه عاقبت تلخی پیدا کرده
مادرش مددکاره اجتماعی ، پدرش سرهنگ )
گفتم خب حاج خانم خیلی از علامتهاش ممکنه تحت تاثیر مواد که مصرف میکنه باشه
ایشون روانشناس فعلا به تنهایی کاری براش نمیتونه بکنه چون این سیستم ذهتیش تحت تاثیر مواد است و میزان افسردگیش زیاده در ابتدا باید برای ترک و کاهش موادش اقدام بکنید بعد برای رفع موارد بعدی براساس الویت ها اقدام کنید . من معرفیتون میکنم به یک دکتر روانپزشک بسیار خوب که در حوزه اعتیاد بهترینه ببینید ایشون چه برنامه ای برای درمانش می ریزند
گفتم ولی متاسفانه وقتی امیر شایان از تنبیه های پدرش در بچگی ناراحته
وقتی پدرش تهدید به خودکشی بچه خودش را مسئله مهمی نمیدونه این خیلی مسئله است
برای نتیجه خوب این موارد نیاز است سیستمی همه در جایگاه خودشون درست رفتار کنند تا فرد آسیب دیده شرایطش کنترل بشه یا بهبود پیدادکنه
با یه دل پری چند بار پشت هم گفت دقیقا دقیقا دقیقا
پدرش خیلی مشکل ساز است و حتی الان من که به این بچه محبت میکنم معترض میشه و میگه این به ما بی احترامی میکنه شما هم نباید تحولیش بگیرید
یا به مادرش میگه براش غذا نگذار
سلامش جواب نده
گفتم بی نهایت متاسفم هر چقدر این بچه فکر کنه طرد شده است بیشتر شرایطش وخیم تر میشه
اینکه از زندگی بریده حتما نقطه عطف و امیدش به زندگی شما مامان بزرگش هستیدکه همیشه بهش عشق دادین حتی اگر تا الان اون خودکشی که گفته، عملی نکرده خود شما هستید
گفت همینطوره رابطه اش با من و مینا خیلی خوبه چون با محبت باهاش رفتار میکنیم
گفتم شما مهرتون را از این کم نکنید و حس تعلق و دوست داشتنش بهش مرتب یاداوری بشه .پدرش متاسفانه خونه وزندگیش با محل کارش که نظامیه اشتباه گرفته ، نتیجه کنترل و سخت گیریهای زیادش شده حال امروز این بچه
الان قطعا امیرشایان که قد و هیکل پیدا کرده احترام نگه نمیداره و حتی ممکنه روی پدرش دست بلند کنه

گفت دقیقا از پدرش که عصبی بشه بهش حمله میکنه
گفتم متاسفانه پدر و مادرهای کنترل گر و کسانی که پایه تربیت بچشون روی ترس ووتنبیه میگذارند سر به زیری بچه هاشون پای اقتدار خودشون میگذارند نمیدونند این بچه از ترس از عواقب تنبیه سکوت کرده و داره در درونش خشم و نفرت انباشته میکنه و حتما در بزرگسالی اینگونه منفور از پدر و مادرش میشه و همش میخواد انتقام بگیره
وقتی شما حس طرد شدن به بچه ات بدی ، وقتی حس کنه من ادم دوست داشتنی نیستم رفتارهاش هم میشه مثل باورهاش،میگه من که ادم دوست داشتنی و باارزشی نیستم پس مثل ادم بی ارزش و دوست نداشتنی رفتار میکنم
حتی بچه های که از پدر و مادرشون خشم جمع اوری میکنن به قیمت انتقام از پدر و مادرشون خودشون بدبخت میکنن تا حال اونها را بگیرند چون نفرت اونها از موفقیت و نجات خودشون قوی تره لذا سراغ رفتارهای ناهنجار میرند
گفت همینه مریم جون این فقط میخواد حال این پدر را بگیره
گفت مریم جون لطفا با مینا حرف بزن واون اطلاعات بهتری برای گفتن به شما داره و همچنین این دکتری که میگی به مینا معرفی کن
من اینقدر غصه میخوردم یهو تو فکر بودم یادم امد شما روانشناسی و مشغول کار هستی گفتم میتونی ما را راهنمایی کنی
یه همدلی خوب به خود حاج خانم دادم گفتم میدونم چه دردی از این شرایط شما تجربه میکنید .
من هر کاری بتونم برای امیرشایان انجام میدم اونم مثل باربد من چه فرقی میکنه اول امیدتون به خدا باشه بعد هم حتما باید در جهت بهبودیش اقدام کنید.
من هم کنارتون هستم
خیلی تشکر کرد
خوشحال شدم که میتونستم بهشون کمک کنم
میتونم بگم از صمیم قلبم متاسف شدم ادم تمام هدفش از زندگی اینه که عاقبت فرزندانش به خیر بشه
و خیلی برام تلخ بود که این بچه به این سرنوشت دچار شده هرچند نتیجه رفتارهای اشتباه پدر و مادرش بوده در واقع آسیب های که اونها بهش زدند و متاسفانه وقتی مشکل به اینجا میرسه و اینقدر حاد میشه اون ادم هیج وقت دیگه یک ادم نرمالی نمیشه فقط میشه شرایط کنترل کرد که از این بدتر نشه
گوشی را که قطع کردم
سری با اون کلینیک مدنظرم تماس گرفتم ببینم چگونه میشه یک وقت زودتری برای این بچه بگیریم نه اینکه خودم وقت بگیرم ببینم شرایط فعلی پذیرشون چگونه است
بعد با مینا حرف زدم . بنده خدا برای خود یک اتفاق بدی پارسال رخ داده بودکه یک ساعت کامل فقط از خلاصه اتفاقی که برای خودش رخ داده بود گفت ( اونو نمیشه تو این پست بنویسیم همه چی باهم قاطی میشه خلاصه کلی راجب اون اتفاق همدلی کردم و به آرامش دعوتش کردم و بعد در اخر اونم از شرایط وخیم و دردناک امیر شایان برام گفت)

با اجازتون باید دیگه اماده بشم برم کلینیک به کارم برسم ادامشو در پست بعدی مینویسم
خیلی مردد بودم این پست عمومی یا خصوصی  بنویسم چون واقعیتش غالبا همین دوستان رمزدار و همیشگی هستند  که همراهی میکنند
نمیدونم اگر فقط دوستان رمز دار در این پست همراهی کردند ادامه پست بعدی  را به صورت خصوصی منتشر میکنم  پیشاپیش بگم از من دلخور نشید 
 تمامی  اسامی جهت حفظ حریمشون  مستعار است .
هدفم از نوشتن اینگونه پست ها آگاه سازی است و شاید باعث بیداری بشه و باعث بشه بچه دیگری به خاطر این آسیب ها به این سرنوشت تلخ دچار نشه که کل یک خانواده را به هم بریزه
ما هرچه میکاریم برداشت میکنیم فرزند سالم با آینده خوب میخواین زحمت داره
نمیشه با نا آگاهی بچه هاتون بزرگ کنید و بعد انتظار یک ادم موفق و سربه راه داشته باشید .
مهمترین وظیفه پدر و مادری پذیرش،مسئولیت این نقشه اگر پذیرش مسئولیت این نقش ندارید خواهش میکنم هزگز ، هرگز پدر و مادر نشید کی گفته همه باید پدر و مادر بشند .
ادامه پست بعدی به زودی . راستی چون پستم طولانیه توی نظرات قسمت اول پست را هم مدنظر داشته باشید
ادامه دارد








حاج خانم همسایه روبه روی ، اون خونمون بعد از یک سال و خورده ای از آخرین تماسمون ، دیروز تماس گرفت و راجب یک موضوع نگران کننده ای که در خانواده شون داشت ، میخواست از من م بگیره
یک عالمه با هم تلفنی حرف زدیم یک بخشیش من و حاج خانم حرف زدیم و یک بخشیش من و مینا جون دخترش حرف زدیم که علاوه بر موضوع صحبت حاج خانم مینا جون هم سر دردلش وا شد و از یک اتفاق تلخی که براش پارسال رخ داده بود ، دقیقا دوساعت کامل برام حرف زد بعدها شاید راجبش نوشتم
موضوع صحبتهای دیروزمون بهانه ای شد که براتون این پست بنویسم و تو این هوای بارونی پاییزی که خودم تنها توی خونه هستم ، هم راجب موضوع مهمی که حرف زدیم و حال و احوال اون تایم زندگیم بنویسم

یادی از گذشته :
حسن یه پسر بیست و پنج ساله و من یک دختر بیست ساله بودم که فردای پاتختیمون یک روز خیلی سرد زمستونی بهمن ماهی تک و تنها بدون هیج همراهی حدود هیجده سال پیش از جنوب ایران ، اهواز برای شروع زندگی به تهران آمدیم
حتی لوازم زندگیمون را هم نچیده بودم یا بگم برامون کسی نچیده بود، بایدخودمون میومیدم همه کارهامون از صفر تا صد انجام میدادم جهازم رسیده بود پخش خونه پنجاه و پنج متری بود
لوازم و مواردی که در جهازم فراهم نبود ، که  اقلامش کم هم نبود باید با هم میرفتیم برای خونه زندگیمون از مرکز فروشش خرید میکردیم
هم من، هم حسن ، کاملا سرپای خودمون بودیم و همیشه مستقل رفتار کردیم شاید خانواده هامون اینقدر اعتماد داشتند که احساس نیاز واجب به این همراهی را با ما نکردند
الان وقتی یک دختر بیست ساله میبینم به نظرم چقدر بی تجربه و کوچولو میاد اما من تو اون زمان مسئولیت کامل یک زندگی در شهری دیگر را قبول کرده بودم .

دانشجو بودم ، حقوق همسرم را هم شش ماه به شش ماه معلوم نبود واریز کنند یا نکنند
اما میدونستم اول و اخر مشکلات، و بود و نبود این زندگی مسئولیتش پای خودم و همسرم هست و باید عبور از راههای سخت را پیدا کنیم تا بتونیم دوام بیاریم
یه روزها اینقدر سخت میگذشت زیر هق هق گریه به خواب میرفتم حس میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم
و طعم زندگی برام مثل زهر میشد

این خونه که زندگی را داخلش شروع کردیم ، همین خونه ای بود که حاج خانم همسایه روبه روی ما بود
یه خونه نقلی کوچولو پنجاه و پنج متری که قبل از ازدواج حسن با من، مادر و پدر حسن اون را براش خریده بودند
تو این خونه چهارده سال زندگی کردیم
روزهای خوش و تلخ را داخلش گذروندم یک روزهای که به یاد شادی های کوچیک ، خوشمون دلتنگشم یه روزهای سختی که هنوز یادش مییفتم پشتم میلرزونه .
اما مهم اینه که از آن روزها گذشتیم و عبور کردیم
داخل این خونه مهمترین و شیرین ترین اتفاق زندگیم مادر شدنم بود ، تو همین خونه بودم که فهمیدم مبتلا به سرطان شدم و کلی اتفاقات دیگه را تجربه کردم
بهتر بگم من و حسن تو این خونه پا به پای هم بزرگ شدیم
فهمیدیم زندگی یعنی چه ؟ ادمها و اطرافیان نزدیک و دورمون شناختیم ، فهمیدیم که بلا هم از آسمون بباره ، هر کس هر ظلمی در حقمون کنه حتی اگر نزدیکترین ادمهای زندگیمون باشند ما دو تا نباید پشت هم خالی کنیم. و فهمیدم باید دلخوشی هم در زندگی باشیم
نباید سختی ها و مشکلات ما را از هم دور کنه بلکه باید بیشتر به هم نزدیک بشیم .
به هم قول دادیم همیشه نسبت به هم صداقت کامل داشته باشیم
تو ، منی را از هم ، راجب هر مسئله زندگی، الخصوص مسئله مالی نباید داشته باشیم 
حرف و عملمون این بود 
درآمد اون هرچه هست درآمد منم است
درآمد من هم ، در آمد اونه
در بغل اون صداقته وارد بازیهای اینکه یواشکی من اینو بدم به خانواده ام اون اینه بده به خانواده اش نباشه هرچی هست شفاف با م و تفاهم انجام بشه
نگاهمون این بود که نباید با هم رقابت و مسابقه بگذاریم اون برای پیشرف من و من برای پیشرفت اون از هیچ همکاری دریغ نکنیم
قبول کردیم هر دو ، دوتا ادم کاملاً مجزا با ویژگیهای شخصیتی متفاوت هستیم این تفاوت ایراد و ضعف ما نیست بلکه تفاوت های فردی ماست بهتره به جای اینکه همدیگر را بخوایم شکل هم بکنیم تفاوتهامون بپذیریم و در جوار این تفاوت ها هنر به خرج بدیم ، و با هم تعامل خوب برقرار کنیم
ببینید من همش میگم با هم، تصمیم گرفتیم و هردو ، خواستیم ،  یعنی یکی از ما اگر نمیخواست تن به این پذیرش بده با حجم این همه سختی ها و مسئولیت های که در زندگی داشتیم در اون سن و سال کم ، تا الان صد و پنجاه بار کارمون به جدایی رسیده بود .
زندگی شویی خوب، ادامه پیدا نمیکنه مگر اینکه زوج و زوجه هر دو بخوان که اون را با انعطاف و گذشته زیر سایه احترام و مودت جلو ببرند
ما در دنیا انسان بی نقص و زندگی بی مشکل و رنج نداریم اگر زندگی مبینید خوبه بدونید ادمهاش با همراهی و زحمت همدیگر اون را ساختند و رنج هاشون پذیرش کردند 

خلاصه من یک دختر بیست ساله جنوبی ، اهل معاشرت زیاد بودم ، که وارد تهران بزرگ شدم . حس تنهایی تهران و کم شدن تعاملم با ادمها برام زجر آورتربن حس دنیا در آن زمان بود
تجربه این حس و فقدانش شیرینی روزهای خوش اوایل ازدواج را برای من کمرنگ کرد
اینکه من توی شهر خودم ، دوستانی برای معاشرت داشتم که طی این بیست سال زندگی به عادت و اعتماد  با آنها رسیده بودم
حالا توی تهران چطوری با اون کیفیت دوست و رفت و آمدهای دلچسب پیدا  می کردم تازه اونم با همسری که اون اوایل به شدت اروم و درونگرا بود
اهوازی که مردمش ؛  به جوش و خونگرم  بودند اما اینجا انگار به زور بهت سلام میدادن
در تهرانی که برای بعضی از ادمهای سطحی ، معرفی کردن خودت به عنوان اینکه از شهرستان امدی یک ضعف و بی کلاسی می آمد
توی دانشگاه همون اوایل یکی از همکلاسی ها وقتی میدید میخوام خودم معرفی کنم با افتخار میگفتم من اهوازی هستم ؛ گفت دیگه نگو از شهرستان امدی اینجا
کسی باهات رابطه نمیگیره . هرچند که من هرگز به این توصیه اش ، هیچ زمانی توجه نکردم
اما همین تجربه ها‌ ، زندگی را برایم  در تهران سخت و سخت تر میکرد
من دختر جنوب و گرما بودم حتی چون نوع پوشش گرم در هوای زمستان تهران بلد نبودم تا یاد گرفتم چگونه خودم باید در مقابل سرما محاظت کنم یه روزها توی خیابون از لرز و سرما با گریه خودم به خونه  می رسوندم

حتی تابستون را با کولر آبی دوست نداشتم توی اهواز خونه ها همه کولر گازی دارند و داخل خونه، یه خنکی دلچبسی با هوای کولر گازی داخلش برقراره
طول کشید تا با کولر آبی آشتی و عادت کنم

اما بهتون بگم اگر هزار بار دیگه بگردم به گذشته باز هم این مهاجرت ترجیح میدم که اتفاق بیفته
شاید از حسن که خودش این برنامه مهاجرت را ریخته بود بپرسید از بس سختی‌ کشیده بگه که احتمالا ، با تامل بیبشتر و در تایمی دیگر این کار را انجام میداده .
اما من میگم سختی های که کشیدم ارزشش داشت به جاش خیلی چیزها در تجربه هام به دست اوردم حسابی منو رشد داد
زندگی در تهران استقلال بیشتر را به من یاد داد .
طلب زیاد به معاشرت و برو و بیا را برام نرمال ترش کرد.
وابستگی های مخرب را تونستم در وجودم قیچی کنم .
دوست و دشمن هام بهتر بشناسم .
حد و مرزها را با تجربه اینگونه زندگی، بهتر یاد گرفتم
کلا حسم اینه این مریمی که الان هستم اگر مهاجرت نمیکردم تو این سن هرگز پختگی الانم را نداشتم

خلاصه ما امدیم تو این خونه نقلیمون
همسایه حاج خانم و حاج آقا شدیم
وقتی اولین بار وارد ساختمان شدیم یه پسر پنج ساله فوق خوشکل با چشمانی خیر کننده در خونه حاج خانم باز کرد و چند دقیقه ما را تماشا کرد من و حسن بهش لبخند زدیم و سلام کردیم رفتیم داخل اونم یکم خجالت کشید آهسته و یواش در خونه را بست  و رفت داخل خونشون 
به هم گفتم ماشاالله چقدر این پسر خوشکل و خوردنی بود
عجب چشمان رنگی زیبایی داشت
بعد فهمیدم این پسر اسمش امیرشایان پسر مهناز دختر بزرگه حاج خانم است که چون مهناز شاغله صبح ها حاج خانم ازش نگه داری میکنه
حاج خانم سه تا بچه داشت مهناز ، پسرش،مهرداد که بچه نداشت  و مینا هم تازه عقد کرده بود

همون اویل یک روز داشتم توی خونه آشپزی میکردم آب و روغن با هم توی ماهیتابه قاطی شد بعد یک شعله آتیش حسابی از ماهیتابه بلند شد ، اخی یادش به خیر منم مثل آمبولانس جیغ جیغو و دستپاچه ، جیغ کشیدم و از آشپزخونه فرار کردم در خونه را هم باز کردم
حالا حسن هم پشت میز کامپیوتر مشغول بود 
با جیغ من حاج خانم ومینا دخترش و حاج آقا ،در باز کردند
با هم گفتند چی شده
فهمیدن تازه عروس کم سن و سال دسته گل به اب داده
منم واقعا احساس تنهایی شدید میکردم واقعا حسرت اینو داشتم یکی درخونم بزنه یا من یکی را پیدا کنم برم دو ساعت باهاش باشم اینقدر خمار این موضوع بودم که حد داشت
( خدا را شکر میکنم که توی همین مهاجرت به چه خوبی و مهارتی یاد گرفتم و فهمیدم رفع تنهایی فقط برو و بیا با آدمها نیست تازه اگر ادمها اشتباه انتخاب بشند میتونه وحشتناک مخرب باشه
به راحتی هم به این باور نرسیدیم یه جاها تاوان سنگین دادم و ضربه حسابی خوردم ، تا یاد گرفتم و برام تجربه شد .
خلاصه متوجه شدم برای ، بیرون آمدن از تنهایی راهها و سرگرمی های زیادی است اونها را پیدا وکردم و خودم آموخته کردم از این گزینه ها هم لذت ببرم
چون عادت نداشتم اولش نمی چسبید
این تفریحات مثل سینما رفتن ؛ تاتر رفتن ، پیدا کردن نمایشگاههای مختلف بود که اکثریتشون  میرفتم ویک سری موارد دیگهبود

خلاصه وقتی که اون شب جیغ آژیری کشیدم
منم چایی معطل قند دنبال یک بهانه بودم که برم با همسایه روبه رویی رابطه برقرار کنم
براتون اینها را میگم فقط ببینید مریمتون چقدر خنگول آباد بوده خخخخخ
فرداش رفتم بسته شکلات خریدم به بهانه عذر خواهی ، بابت  اتفاق دیشب ( خخخ الان فکر میکنم چقدر تابلو بوده که دلم میخواسته باهاشون لینک بشم و اینو بهانه کردم )
در خونه حاج خانم زدم اونم کلی منو تحویل گرفت .
با همین نوه زیباروش تو خونه تنها بود
تا گفت بفرمایید داخل من سریع دعوتش قبول کردم از خدا خواسته رفتم داخل
هر چند اونم بدش نمیاد من برم داخل
تا یک عالمه کنجکاوی هایی که در مورد من و حسن داشتند را از من سوال کنه
کلا خانوادگی ویژگی بارزی که داشتند خیلی دلشون میخواست از ریز و جزییات زندگی بقیه باخبر بشند براشون این کار جذاب بود
رفتم داخل، سوال ها شروع شد .
منم همه را واو جا ننداز پاسخ میدادم
کلی خوشحال بودم که تونستم بهشون نزدیک بشم
همینجور که حرف میزدیم
مینا دخترش از بیرون رسید ، یک سال از من بزرگتر بود
چقدر حس خوبی داشتم یک دختر همسن و سال خودم را پیدا کردم
با مینا هم کلی حرف زدیم ارتباط اینقدر گرم پیش رفت
من و برای ناهار نگه داشتند میرزا قاسمی با برنج داشتند ( الان یادم میاد کلی خندم میگیره که چطور روم شده دیدار اول ناهار خونشون بمونم ، خاک و چووووک خخخحخ والله خوب پرو بودم
بعد ها میرزا قاسمی که درست میکردم حاج خانم میگفت از خودم یاد گرفتی بهتر خودم درست میکنی )

دلم نمیخواست اون لحظه ها تموم بشه از ذوقم رفتم آلبوم عروسیم اوردم عکس هامون نشونشون دادم  البته اون عکس های که با دروبین های شخصی گرفته شده بود هنوز عکس های آتلیه ای آماده نبود 
اوج خنگولیم این بود بهشون یکی از عکس های که عکاس به مهمانها میداد را تقدیم کردم ( اخه بگو همسایه ندیده و نشناخته عکس علوسی تو را میخواد چیکار خخخخخ وای خدای من چقدر نی نی کوشولو بودم. در واقع بس که تنها بودم تشنه رابطه بودم احتمالا میخواستم همون جلسه اول با دور تند رابطه را صمیمی کنم و ره صدساله را یک شبه برم

بالاخره ادمها که از روز اول با درایت سنجیده رفتار نمیکنند منم مستثنی ، نیستم آدمها به مرور رفتار درست تر و حریم و مرزها را متوجه میشند )

دیگه یه دلخوشی شدند برام ، اگر میرفتند جایی قفل و حفاظشون میبستند شاید باور نکنید تا میدیدم حس خفگی و دلتنگی شدیدی بهم دست میداد و مینشستم زار زار گریه میکردم ، نه اینکه دلتنگ اونها باشم کلا حس میکردم اینها برای این حس و حالم غریبم کور سو امیدم هستند هر وقت نبودن برام آزار دهنده بود
تا مدتها یه حالی اساسی از جانبم من میگرفتند آشپزیم از همون ابتدا خوب بود مرتب از غذاهای که درست میکردم براشون میبردم انواع و اقسام غذای جنوبی را براشون میپختم
یکی دو بار از هول اینکه غذام سر وقت براشون برسونم  دستم را سوزندم
اصلا یک بار قلیه ماهی فقط به نیت اونها درست کردم
خلاصه از سوی من توجه زیاد میگرفتند که رابطه پابرجا بمونه
البته بگم اینجوری نبود که مزاحمشون بشم یا بلند شم سر زده به خونشون برم بیشتر احساسات درونیم بود
قطعا من برای اونها یک همسایه بیشتر نبودم ، اما وجود اونها و حس من به اونها فرا تر از همسایگی بود
وقتی نه با دختر ها و عروسش دور هم تو خونه جمع میشدن صدای شوخی و خنده هاشون می آمد آرزومممم بود که صدام بزنند بگند تو هم بیا ، تنها نباش،به حدی وقتی اینها جمع میشند گاهی کنار در مینشستم که حداقل صداشون بشنوم ( توقع بیجای بود میخوام از فنا بودن ، حس و حال ان موقع ام بگم که این حس غربت تنهایی و نیاز به بودن ادمها چه حسرت ها و خواسته های را در دلم ایجاد میکرد
هرگز ذره ای الان خواست و توقع اون موقع را ندارم )

خلاصه مینا عروسی کرد ما را هم دعوت کردند تو عروسیش کلی قررر دادم  بهمون خوش گذشت 
به مرور که من خودم را بهتر تو این شهر تهران پیدا کردم ، نوع رابطم و حس و حالم بهشون منطقی تر شد

خدا را شکر تا زمانی که در اون خونه بودم مشکل خاصی بینمون پیش نیومد
همیشه به حاج خانم احترام میگذاشتم و اونم خدایش زن مهربان و دوست داشتنی بود یک سری ویژگیهای مثبت در مدیریت خانواده اش و خانه داریش داشت که من بسیار لذت میبردم
هیچ وقت محبت های شب یلداش فراموش نمیکنم
چون با بچه هاش دور هم جمع میشدن بگو و بخند داشتند آخرش برای ما هم از خوراکی های یلداشون میفرستادن
من تا یاد بگیرم خودم زندگی و مناسبتها را گرم کنم همیشه موقع مناسبتها کوی غم روی دلم مینشست پر از اندوه میشدم چون در این تاریخ های مناسبتی بیش از بیش حس تنهایی سراغم می آمد
جون کندم تا فهمیدم مگه خودمون چه مونه که اینقدر پی شلوغ پلوغی میگردم با خودمون مینونیم صفا کنیم
پوستم کنده شد تا مریم خنگول تبدیل به یه مریم فهیده تر کنم ، بزرگش کنم 
خدا را شکر راضیم تک و تنها خودم ساختم و خدایش،خوب پیش رفتم 

پست بعدی مینویسم حاج خانم در چه موردی از من کمک میخواست
ادامه دارد




دیروز صبح تصمیم گرفتم مسیر خونمون را تا خونه سمیه که حدود بیست الی بیست وپنج دقیقه راه پیاده روی است را پیاده برم
هیشه عادت دارم ازخونه که میخوام خارج بشم میگم خدایا من تمام لحظه های نفس کشیدم به تو میپارسم
با من باش و رهام نکن که بی تو هیج هیچم .
این زمزمه همیشگی، هوای مطبوع و رفتن کنار یک دوست دردمند حال درونم را صیقل میداد
توی راه جریان آشنایی خودم و سمیه تا به همین لحظه که در حال رفتن به سمت خونشون بودم از ذهنم مثل یک سریال عبور میکرد
گفتم چه پازل جالبی ، کنار هم روزها را میچینی متوجه میشی پشت اتفاقات زندگیمون ، آشنایی هامون با آدمهای که در زندگیمون میان و میرند اتفاقی نیست یه حکمتی پشتش خوابیده
تا رسیدم در خونشون تلفن زدم که رسیدم چون آیفن خراب بود از پنجره برام کلید خونشون انداخت . در ب باز کردم و با آسانسور طبقشون زدم
طبقه اول هستند سمیه یه پتو مسافرتی دورش پیچیده بود ظرف درنش تو دستش بود ( اون لوله ای که موقع عمل نصب میکنند تا خون آبه ها خارج بشند و بعد دکتر هر وقت صلاح دید درن برای بیمار درمیاره )
رنگش پریده بود . بعد از عمل به خاطر حجم خونی که از آدم میره این رنگ پریدگی طبیعی هست
چشماش کلی غم داشت
رفتم دستهام شستم براش میوه ای که میخواست اوردم
نشیستم روبه روش گفتم سمیه جان یه چیز میخوام برات مرور کنم برای خودم مرورش خیلی حس خوبی داشت
گفت چی ؟
جریان آشنایی خودم و خودت
خندید گفت آهان یادمه
گفتم باجزییاتش بگم بیشتر خوشت میاد و متوجه میشی آشنایی من و تو بی حکمت نیست
خدایی که به این عظمت ما را هدایت میکنه دلت را بهش بسپار این روزهای سخت هم میگذره و تموم میشه بهش محکم اعتماد کن

سه گروه لاتاری آن زمان داشتیم من عضو گروهها بودم چون آن تایم در گیر درمان شیمی درمانی بودم خیلی فعالیت در گروهها نداشتم
الان خاطر م نیست دقیقا سر چی بود یه کاربر خانمی یک کامنت ناعادلانه و بد خطاب به یکی از اعضا گروه گذاشت منم وقتی خوندم ریپلای کردم و واکنش نشون دادم و بهش رفتار زشتش تذکر دادم وبعد از من که تذکر دادم انگار بقیه جرات نمیکردن اونهام شروع کردن به تذکر دادن
سمیه هیچ عکس کاربری نداشت اسم کاربرش هم سمی بود اصلا هم من نمیشناختمش اخرین روزهای بود که منتظر دریافت ویزا بودیم .
خلاصه امد توی خصوصی من گفت واییییی چقدر چسبید ، اینقدر محکم و منطقی به این خانم جواب دادین واقعا از ادمهای قوی خوشم میاد .
یه کوچولو با هم چت کردیم خب چون عکس کاربری مشخص نداشت من خیلی دیگه توجهم بهش جلب نشد
پنج شش روز بعد ما راهی ارمنستان شدیم
اونجا با مسیح یکی از دوستانی که شانسش ویزا گرفت بیرون قرار گذاشتیم اونجا توی صحبت هاش گفت فردا یکی از بچه ها به اسم سمیه میاد شرایطش این و اون هست در نهایت متوجه شدم این سمیه همون سمیه ای که من باهاش چت کردم
سمیه با نامزدش امد و اولین برخورد با هم دیدمشون
نامزدش رفت و توسط مسیح ما با هم آشنا شدیم
به من پیام داد من نامزدم مرخصی نداره دو روز دیگه ایران میره من از تنهایی اینور و انور رفتن میترسم شما حواستون به من میدین
گفتم بله حتمااا هر کاری داشتی بگووو عزیزم مگه میشه مراقب هموطن خودمون در کشور غریب نباشیم
خلاصه گروهی با چند از بچه ه شب ها بیرون میرفتیم اخرش من ‌و حسن یک عالمه پیاده روی میکردیم سمیه را به هتلش میرسوندیم که در مسیر راه تنها نباشه بعد برمیگشتیم سمت محل اقامت خودمون .
اینقدر تو کشور معطل شدیم و منتظر خبر گرفتن ویزا بودیم که ما دلارهامون تموم شد .
و از سمیه یک مقدار دلار خریدم و چنج کردیم به ریال به حسابش ریختیم
خلاصه فکر کنید آشنایی به اون صورت اتفاقی
ما دو تا دیگه سفارت داشتیم ترکیه و دوبی
ولی من و سمیه سفارتهامون یکی بشه هر دو سفارتمون ارمنستان بود .
تنها باشه ما مراقبش باشیم که بیشتر به هم نزدیک بشیم
و همچین هر دو با کیس نامبرهای پایین و عالی در یک اتفاق مشترک بهمون ویزا ندادن
ویور سمیه برای ارائه به سفارت پذیرش تحصیلی بود
ویور من پرونده پزشکیم بود
بالاخره سمیه در جریان کامل بیماریم بود چون سفارت منو یک بار اضافه بر بقیه برای گرفتن ویزا به سفارت دعوت کرده و چون سمیه و دو نفر دیگه ادمین گروه بودند از روایت بیماری من به عنوان کیس سمپل به جاهای مربوطه ایمیل میزدن این اتفاقات تمام در اتمام لاتاری بود
بالاخره هم گروهی بودیم کم و بیش جهت پرونده با هم در تماس بودیم
تا اینکه یک سال بعد دقیقا سمیه بزرگترین دغدغه زندگیش ازدواج رسمی با همسرش بود ‌که پدر همسرش مخالفت شدید میکرد
به سختی راضی شد و هیچ وقت ذوق و شوقش را بابت رضایت پدر همسرش فراموش نمیکنم تماس گرفت از خوشحالی داشت بال درمی آورد
خلاصه رسما عروس شد فکر کنم یک ماه از عروسیش گذشت رفت برای چکابهای قبل بارداری که اقدام کنه اونجا متوجه سرطان سینه شد و اولین نفر مات و مبهوت به من خبر داد
دیگه از اون تاریخ مثل کسی که داره روی لبه یک دیوار با ارتفاع بلند راه میره سمیه ترسان و لرزان جلو رفته و من پشت سرش دستهام وسیع باز کردم مراقبش هستم که یهو از اون ارتفاع پرت نشه پایین
همه جوره بهترین منبع ها و دکترها را بهش معرفی کردم پله پله راهنمایش کردم
تمام غم و اندوه و ترسش را چون درک میکردم به خوبی بهش امیدواری و قوت دادم
چون در جریان بود که من وضعیتم ده برابر خودش وخیم تر بوده همین موضوع موجب قوت و قلبش میشد
خلاصه حتی لحظه ای رهاش نکردم
اخه مهه و پر اهمیته ادمی که متوجه این بیماری میشه حیران و سرگردان میشه وقتی یک همدردی را پیدا کنه که از این مسیر عبور کرده ، میتونه راهنمای امن و مطمئنی براش باشه
اون همدرد مثل یک یک خورشید پر نور میمونه که در تاریکی مطلق زندگیش تابیده

خلاصه گفتم سمیه این جان اینها را شنیدی
خودش هم با ذوق گوش میکرد و پا به پای من اونم روزها را تعریف میکرد
گفتم اخرش گوش بده تو این تهران بزرگ خونه هامون اینقدر به هم نزدیک باشه در حد بیست دقیقه فاصله که من پیاده بیام پیشت .
اخه مگه میشه این پازل قشنگ اتفاقی باشه
گفت واقعا مریم درست میگی . دلت را قوی نگه دار و خودت را بسپار به همین خدایی که این پازل را به قشنگی برات چیده

دیگه بلند شدم یک مقدار ظرف داشت شستم ، برنج براش کته کردم چون خورشت داشت
براش پسته خام پوست کندم و خرما و انجیر بهش دادم
یه کارهای جزیی دیگه داشت انجام دادم
اخرش گفت مریم منم یک اقرار کنم موقعی که تو را سفارت بار سوم دعوت کرد وقتی میگفتی پرونده من قوی هست ویور پزشکی دارم
میگفتم خب یعنی چه قوی است مشکل پزشکی که دلیل بر ویور قوی نمیشه برام حرفت اون تایم قابل قبول و منطقی نبود میگفتم خوب مریضی دلیل بر اهمیت پرونده نمیشه
حالا خودم مریض شدم تازه نه به حد تو جراحی کردم نه شیمی درمانی شدم تا حالا میگم من آن موقع در مورد مریم چه قضاوت اشتباهی کردم الان که مبینم چقدر سختی و مشکلات این بیماری داره زندگیم را زیر رو کرده میگم واقعااا حق مریم بود اون تایم بهش ویزا را بدن و خیلی ناحقی برای تو شر
گفتم اشکال نداره سمیه جان به عمد که نمیگفتی شرایط برات مبهم و قابل درک نبود الان که متوجه شدی و داری میگی همه اون تفکرات از بین میره الان یک نگاه جدید به زندگی داری که میتونی همدردهات خوب درک کنی

سمیه خیلی اهل ابراز و احساسات اونم به صورت نوشتن نیست اما شب برام در واتساپ نوشت :

سمیه :
مریم جان بابت امروز خیلی خیلی ازت ممنونم. با وجود همه برنامه های خودت ، اومدی پیش من که تنها نباشم . امیدوارم واسه خوشیهات جبران کنم


مریم :

قربونت برم سمیه جان تو خوب خوب شو برای من بهترین جبرانه من کنارت هر وقت بتونم هستم عزیزم

توی گروه شش نفرمون هم نوشته بود :

سمیه :
سلام میناجان . ممنونم خداروشکر‌ مرسی از همه ارزوهای خوبت ان شالله که این روزها به سرعت بگذره
دیروز مریم جون‌ لطف کردن و از وقت استراحت ، کار و خانواده گذشتن و از صبح پیش من بودن. خیلی ازش ممنونم امیدوارم توی سلامتی ها و شادی هاش جبران کنم واسش


برای من همین حس و حالش یک دنیا می ارزه
خواهش میکنم اگر دستمون میرسه دردی را از کسی کم کنیم دریغ نکنیم خدمت به هم نوعان بهترین یاد خداست البته این محبت بی چشمداشت و بدون توقع باید باشه  




پست های مربوط به سمیه که میتونید در آرشیو بخونید

سمیه دوست همگروهی لاتاری ۹۷/۵/۱۹

ابراز احساسات قشنگ و
نتیجه پاتولوژی سمیه .۹۷/۵/۳۱

سمیه یک دوست همدرد .۹۸/۶/۱۴

سمیه دوستم امروز سرطان 
تیروئیدش را جراحی میکنه. ۹۸/۷/۹

دیشب باز رفتم عیادت سمیه ۹۸/۷/۱۱

سمیه از بیمارستان ترخیص شد ۹۸/۷/۱۱

بیشتر ملایمت و آزادی بیش از حدی که در گذشته در ارتباط به حاج خانم اینها میدادم
بهتون گفتم برای این بود که چون خیلی زیاد توی تهران اوایل احساس تنهایی شدید داشتم میخواستم که اینها در رابطه با من صمیمی تر بشند ، یعنی میل به اون موضوع بود که من این سیستم باهاشون داشتم
راستش بخواین هیچ وقت در زندگیم دختر بی دست و پا نبودم که کسی بخواد ازم سو استفاده بکنه و اینو همه میدونند که در کنار اون ویژگی مهربانی اما همیشه از بچگی حواس جمع یک سری موضوعات بودم

مینا دختر حاج خانم ، تا عروسی کرد یه چمدان بزرگ توی انباری مامانش اینها گذاشته بود هر وقت دستش پول می آمد میرفت خیابان بهار تهران ، که مرکز خرید سیسمونی است برای بچه آینده اش لوازم و وسایل سیسمونی اونم مارک چیکو میخرید
این کار همینجوری ادامه داشت، چند تیکه از خریدهاش هم به من نشون داده بود
من دوسال بعد عروسیم باردار شدم و مینا فعلا قصدی به بچه دار شدن نداشت .
یک هفته بعد از اینکه خبر بارداری من را شنیده بودند
تازه از دانشگاه خسته برمیگشتم، امدم داخل خونه همین که خواستم کلید بزنم
مینا باز ذوق و شادی در باز کرد ، انگار منتظر بود من برسم
گفت مریم جون، از ذوق بارداریت رفتم برات یه کاری کردم خوشحال بشی . برو لباسهات در بیار ده دست و روت بشور من ده دقیقه دیگه میام پیشت
منم کنجکاو شدم گفتم یعنی چیکار کرده ؟
گفتم باشه زود بیا ببینم چه کردی
ده دقیقه بعد امد یه کیسه هم توی دستش بود ،کیسه را داد دستم با هیجان گفت اینها را نگاه کن من زود باید برم
دیدم چند لوازم بچه اخلش است مثل قاشق غذاخوری ، داروی خوری ،تب سنج ، شیشه شیر و . یه کاغذ هم که لیست لوازم و جلوشون قیمت نوشته ، داخل کیسه گذاشته
گفت مریم جون من چون میدونستم تو ممکنه سختت باشه الان بری خرید رفتم اینها را برای سیسمونی تو گرفتم قیمت ها شون را هم برات نوشتم قابل شما را نداره ، بعدش هم گفت من باید برم کار دارم پولش به مامانم بدی ، مامانم به من میده
من اینقدر از این کارش تعجب کردم و جا خوردم که نفهمیدم چطوری از خونم خارج شد
خیلی ناراحت شدم گفتم یعنی چی بدون اینکه به من بگه به خیال خودش رفته در حق من محبت کرده
اصلا شاید من نخوام این مارک یا این لوازم بگیریم
اخه این چه کاریه
چه ادمیه
لوازم که نگاه کردم مطمئن شدم این نرفته خرید از نوع جعبه های لوازم و تاحدی قدیمی بودنشون حدس زدم اینها خریدهای قدیمی سیسمونی خودش است حتما رفته چیزهای جدید تر و خوشکل تر دیده
گفته جون جون بهترین موقعیته با این نقشه ،
خنگولانه ام قالبش کنم به مریم
مریم هم که با ما مهربان و خونگرم حتمل قبول میکنه
نههه کار نمیره بعد میرم جدیدترین ها را برای خودم میخرم .

خلاصه خیلی بدم آمد ده دقیقه بعد که از پیشم رفت منم از شوک کارش بیرون آمدم
شیک و مجلسی رفتم در خونه مامانش زدم گفتم مینا جون میدونم دوست داشتی برای من یک کار مثبتی بکنی ولی متاسفانه چون بدون هماهنگی و برنامه ریزی من بوده نمیتونم این ها را ازت قبول کنم زود اوردم که بتونی همین امروز به فروشنده که خریدی پس بدی تا. دیر نشده ( خخخخخ یعنی ببر تو همون انباری بزار گوشه چمدونت دیگه از این زرنگ بازی ها در نیار اونم با من که این کارها حسابی خط قرمزهام هست )
انگار انتظارش نداشت باز منو همینجوری بهت زده نگاه کرد گفت اخه اخه
حرفش قطع کردم گفتم مینا جان ببین خرید سیمونی باید حتما سلیقه خودم و حسن داخلش اعمال بشه و در حال حاضر هم من قصد خرید ندارم یکم بارداریم بره جلوتر بعد تصمیم به خرید میکنم
با قیافه کش آمده ، گفت باشههه
گفتم نگران نباش ازت فروشنده پس خواهد گرفت
خودم زدم به اون راه که یعنی ، متوجه نشدم چه گنجشکی رنگ زدی جای قناری تحویلم دادی
یعنی اگر اون لوازم نایاب ترین لوازم سیمونی با نصف قیمت هم بود بهش پس میدادم چون نفس عملش برام اصلا قابل قبول نبود و انوقت با قبول من اون به این حرکت زشت عادت میکرد تازه یه منتم سرم بود رفته جام خرید کرده سلیقه هم به خرج داده
یادم رفت بگم شگفتاااا خخخخخ
شگفتااااااا از دست تعقل ملت و کارهاشون
به هر حال مینا هم سنش کم بود یک سال از من بیشتر بزرگ تر نبود تو اون فضای سنیش این شیطنت به نظرش آمده بود ، که از این طریق بتونه از شر خریدهایی که الان دیگه پسندش نیست راحت بشه

دیدین ادم یک جاهایی از زندگی که تونسته نه بگه و نترسیده از عواقب نه گفتنش چقدر احساس خوب و سرفرازی میکنه و بلعکس جایی که انجام کاری به دلش نبوده و نه را از ترس عواقبش نگفته تا عمر داره برای اون کار هم خودش سرزنش میکنه و هم از طرف مقابلش متنفره
جایی که باید نه را در زندگی بگید و جلوی سو استفاده یک رفتار را بگیرید همیشه به این فکر کنید عواقب نه گفتن هرچی میخواد باشه ولی بدتر از سو استفاده از شما نیست و اگر نه نگید به طرف اجازه سو استفاده بیشتر میدین و عزت نفس شما تخریب میشه

اینم یک خاطره از گذشته که همیشه وقتی یادم میاد خیلی خوشحالم که این ریکشن نشون دادم
الان که دیگه اوستا و پیر نه گفتن شدم هرگز کاری که دلم نمیخواد و دلم بهش رضا نیست انجام نمیدم و هیچ تناقضی میان دلم و ظاهرم در رفتار با ادمها انتخاب نمیکنم که به خودم هم طرف مقابل خیانت کنم ،ریاکاری بدترین ویژگی های شخصیت یک ادم است حتی اگر ادمها منو برای اینکه خود واقعیم هستم نپسندن به هرحال شخصیت متظاهر و ریاکار به شدت دوستدار داره وایرونی پسنده
همیشه خودت باشه مگه خودت چشه 

ادامه این پست به زودی  
از پست قبلی  هم جا نمونی امروز منتشر کردم




در ادامه پست قبلی :
مینا از شرایط حاد امیر شایان بیشتر برام توضیح داد .از اینکه خیلی اوضاع ناراحت کننده ای این پسر داره و متاسفانه چون رفتارهای مناسبی نداره و با افرادی که الوات هستند معاشرت میکنه شرایط سخت تر کرده
پدرش کلا ازش قطع امید کرده و میگه من اگر این ببینم اونور خیابون ماشین زده و مرده رد میشم میگم خدا بیامرزش دیگه برام مهم نیست
برای همین الان برای کمک به بچش اقدامی نمیکنه و خودش زده به اون راه .
اصلا قبول نداره مراجع کنه به روانشناس و روانپزشک
اول مامانم ، بعد من و مهناز از غصه این بچه داریم دیونه میشیم
گفتم مینا جون اصل نقش پدر و مادری قبول مسئولیت است
پدر امیرشایان از ابتدا درکی از نقشش نداشته نتیجه اش هم داره مبینه الان هم به جای پذیرشش اشتباهش که جلوی این فاجعه را بگیره براش راحت تره که از مسئولیتش فرار کنه بگه این دورجونش بمیره برام مهم نیست
امیرشایان ، اگر کمک نگیره این وضعیت رو به بدتر شدن میره
به خودش تنها که آسیب نمیرسه
اینها یک فرزند دیگه دارند اونم این وسط ، آینده و سلامت روانش وحشتناک آسیب میبنه .
سیل که بیاد همه چیز را با خودش میبره
همیشه ادمهای که پذیرش اشتباه ندارند در جهل و تکرار اشتباهاتشون میمونند وقتی پدرش نمیخواد ایرادهای خودش قبول کنه چیزی درست نمیشه .

( هرچی من میگفتم پشت هم میگفت دقیقا دقیقا )

مینا جون درمانهای روانشناسی و روانپزشکی مخصوصا اونهای که مراجع یک وضعیت حادتری داره درمان سیستمی است همه باید تو این مجموعه سهم خودشون درست انجام بدن الان برای اوضاع امیرشایان نقش پدر و مادرش خیلییییی مهمه
والا از الان بگم اونها همکاری نکنند امکان نتیجه نیست
اول اونها باید توجیح بشند .
بیدار بشند و بفهمند شرایط خیلی وخیم تر از این حرفها است
خیلی عالیه که تو به عنوان خاله اش و مامانت به عنوان مامان بزرگ امیرشایان دلواپس این اوضاع هستیدو حتما میخواین براش کاری بکنید قطعا تلاشتون در حد خودش نتیجه ای خواهد داشت اما فراموش نکنید بعد از خود امیرشایان که بخواد به خودش کمک کنه پدر و مادرش هستند که بیشترین نقش را در کنترل این مسئله دارند شما و مامانتون انقدر نمیتونید اوضاع را تغییر بدین .
من واژه کنترل استفاده میکنم چون در بعضی شرایط حاد شده بیش از انتظار درمان ، باید کمک کنیم اوضاع بدتر از اون چیزی که هست نشه ، یعنی کنترل کنیم

پدرش هم که نسبت به روانشناس و روانپزشک رفتن مقاومت نشون میده دلیلش اینه که هراس داره قصور های که در حق این بچه کرده شفاف بشه و همچنین باز براش یه تعریف وظایف بشه نمیخواد زیربارشون بره ترجیح میده بگه روانشناس و روانپزشک اعتقادی ندارم
کلا ادمهای کوته فکر همیشه برای فرار از این جمله مسخره استفاده میکنه
میگه سیستم درمانی را میشه با اعتقاد داشتن و نداشتن جلو برد


مینا گفت : همینطوره که میگی مثلا از بیرون میاد به پدرش سلام میکنه پدرش جواب سلامش نمیده

گفتم بدترین کار را میکنه حس طرد شدن و بی ارزشی را بهش میده و راهی که پدر میره به ترکستان است

گفتم مینا جان مطمئن باش امیرشایان قطعا تشخیص یک اختلالی را خواهد گرفت که در کنار اون اختلال ، مصرف کننده مواد هم شده ، برای اینکه بتونند روی اون اختلالش بهتر متمرکز بشند اول باید در مورد ترک موادش اقدام کنند چون یک سری علامتهاش تحت تاثیر مصرف مواد است .

پرسیدم ازش دروغ زیاد میگه ؟
بله خیلی
اهل ارتباط های پرخطر و وارد شدن به روابط پر حاشیه و سناریو سازی است ؟
همش اصلا همینه
آیا ثبات خلق نداره یعنی خیلی خلقش بالا و پایین میشه ؟
دقیقا خیلی زیاد
بین عشق و نفرتش یک تار مو فاصله است یا مثلا از شما تا بی نهایت سر یک اتفاق متنفره یا سر یک اتفاق خیلی عاشق و علاقمند میشه و این پشت هم نسبت به ادمهای اطرافش پیش میاد
گفت اره اره خیلی اینجوریه

روی بدنش خال کوبی داره ؟
همش میگه میخوام انجام بدم یاد بگیرم برای بقیه انجام بده

علاوه بر اینکه گفتی کلامی تهدید به خودکشی میکنه ایا عمل های خود آسیب زنی به خودش هم داشته
؟
اره روی بدنش خودش خیلی چاقو و خراش های جدی میکشه

گفتم مینا جون هنوز علامتهای دیگه بر اساس حدس اختلالی که من میزنم است که من بخوام ازت بپرسم
با توجه به مصرف و گرایش به مواد که خود همین هم میتونه از علامت های این اختلال باشه همین چند مورد هم که من پرسیدم جواب شما مثبت بوده

مریم جون این چه اختلالیه ؟
خب مینا جون من تاکید جدی میکنم که تا ما مراجع از نزدیک ندیدیم نمیتونم به طور حتم روش تشخیص اختلال بگذاریم هرچند که خود من تا الان برای هر کس اینگونه احتمال برای خودم دادم اشتباه نشده اما کار حرفه ای میگه مراجع را باید از نزدیک دید و به خوبی بررسی کرد با احتیاط و دقت تشیخص گذاشت
چون تشخیص مهمترین اصل هر درمانی هست
در نتیجه الان تشخیصی روی امیرشایان نمیگذارم
فقط احتمال اختلال شخصیت مرزی را براش میدم
که عامل اصلی این اختلال آسیب های شدید کودکی است در واقع نحوه ارتباط والدین با کودک زمینه ساز اصلی این اختلال است
امیدوارم این اختلال نباشه، چون وعده های برای درمانش گاهی ممکنه داده بشه ، اما راستش بخوای در اختلالهای روانپزشکی و روانشناسی به سرطان روان شناخته میشه
فقط با این درمانها و ارتباط دائم و همیشگی با درمانگرش میگیره ، در تصمیمات خطرناکی که در رابطه هاش میگیره بشه اونو تا حدی کنترل کرد.
به هرحال کار درست اینه که صبر کنیم تا یک استارت درمانی را این پسر بزنه

یه نکته مهم دیگه که والدین باید دقت کنند اینه که بعضی از بچه ها در کودکی ، شما شاهد رفتارهای پرخاشگری و خطرناک بیشتر از بچه های دیگه در آنها هستید مثل بچه های بیش فعال این بچه ها نیاز به مراقبت بیشتری دارند اگر اینها را به جای کمک کردن و رابطه خوب تنبیه و تحقیر کنید اثرات بدی در آیندشون میگذاره
اگر یادتون باشه در پست های قبلی اشاره به حالتهای بیش فعالی امیرشایان در کودکی کردم .
فرد خودش این مورد داره ، رفتار والدین هم مناسب نیست یعنی عوامل زمینه ساز داره در نتیجه فرد بیشتر به سمت بحران سوق میده
بچه های که بیش فعال هستند، ببینید دارم میگم بیش فعال نمیگم اهل جنب و جوش چون نشانه های بیش فعالی با پر جنب و جوشی کاملا فرق میکنه
در نتیجه کودکی که بستر بیش فعالی را داره معمولا اگر محیط خانوادگیش جالب نباشه به سمت گرایش به مواد ، فتارهای پرخطر و شخصیت ضد اجتماعی شدن در بزرگسالی یک قدم فاصله داره
سوال : اما ما کسی را میشناسیم بیش فعال بوده بزرگ شده اینجوری نشده ،الان هم زندگی نرمال داره ؟
جواب همیشگی من بحث احتمال است ما استثناعات هم داریم در ضمن شاید اون فرد شرایط محیطی گذشته اش خوب بوده در نتیجه به سمت این موارد کشیده نشده اما غالبا باید کودکان پرخاشگر و ستیزه جو و همچنین بیش فعال را بهتر مراقبت و هدایت کرد بابت نوع تعاملتون با فرزندتون با روانشناس بالینی در ارتباط باشید که برای نوع تعامل و برنامه ریزی هاتون در ارتباط با فرزندتون راهنمایی های آگاهانه بگیرید

اگر نیاز به مصرف دارو داره مقاومت نکنید با روانپزشکش همکاری کنید بزارید با خوردن دارو به تعادل برسه
بچه ای که به دنیا میاد گردو نشکسته است یک سری چیزهاش با ژنتیک با خودش میره
چه جسمی چه روانی فرزند شما خدای نکرده مشکلی داشت شما به عنوان پدر و مادر وظیفه دارید سلامت و مراقبت خودتون و اون را در الویت زندگیتون بگذارید
بچه ای که در اثر آسیب های کودکی بزرگسالیش با خطرات مواجه میشه به مصرف مواد روی میاره ، دچار اختلال میشه فقط خودش تباه نمیشه و شما تنها گرفتار نیستند این فرد برای جامعه هم خطرناکه
برای همینه که من روی مسئولیت ها بیش از حد تاکید میکنم

یک مراجع دارم مادر و پدرش که تا دلتون بخواد برای تک فرزندشون ریخت و پاش میکنند مادر از پدر اخیراً جدا شده بچه اطلاعی نداره به بهانه فعالیت شغلی ماد
مادر میره یک شهر دیگه در واقع شغل بهانه است
در رابطه با فردی هست که پانزده ساله با وجود زندگی متاهلی این رابطه را داشته و میره اون شهر که کنار اون فرد باشه
پسر اصلا پدر را به حساب نمیاره با وجود اینکه پدر یک جایگاه ویژه اجتماعی خاصی داره
مرتب و مکرراً ، مادر برای رفتارهای پرخطر پسرش چون تنها و دور از خانواده است . از سمت من داره مستقیم هشدار میگیره و بهش میگم شما لازمه کنار فرزندت دائم باشی، ولی چون مادر رابطه عاطفیش براش از شرایط بچه اش قوی تره آنچنان توجهی به این هشدار من نمیکنه
دم به دقیقه میگه امیدم به شما و روانپزشکش هست
البته بیشتر به شماست
منم هزار بار گفتم من سهم خودم به نحو احسنت انجام میدادم اثراتش هم به گفته خودتون دارید میبینید اما این همه کمک به فرزند شما نیست شما هم باید سهم خودتون را انجام بدید
روانپزشک و روانشناس بردن و حمایت مالی بخشی از ماجراست بخشیش سهم شماست و خیلی هم سهم اجرایی و مهمی است
و اینکه یاد بگیریم الویت های زندگیمون بشناسیم وقتی من یک فرزند تو زندگی دارم الویت من اونه بعد انتخابهای بعدی
اینقدر بعضی از ما ادمها راحت طلب هستیم اونجای که باید مسئولیت پذیر باشیم میخوایم بقیه جای کمبود ما را پر کنند و خوشبختی را برامون بسازند
که این کار را هیچ روانشناسی در دنیا نه وجود داره نه خواهد امد که برای ما بسازه ولی توی راهنمایی برای ساختنش میتونه کمک های شایانی به ما بکنه که کافیه ما بخوایم و اعتماد کنیم روانشناس توانمند و باسواد میتونه هدایت گر خوبی برای مسیر خوشبتی شما باشه

خلاصه من به مینا گفتم که هدف این نیست بخوایم بگیم فقط پدرش مقصره هیچ درمانگری دنبال پیدا کردن مجرم و مقصر نیست بیشتر میگرده ریشه یابی میکنه عوامل تاثیر گذار را پیدا میکنه اگر پدرش بیشترین تاثیر را داشته و الان هم داره قطعا از پدرش میخواد که اون اقدام به تغییر شیوه بده و شیوه های درست بهش آموزش میده
قطعا برای امیرشایان شرایط ژنتیکش ، پدرش ، مادرش و حتی خودش در این ماجرا تاثیر داشته
چون ما موارد خاص داریم که طرف همه این شرایط محیطی و مستعد ساز داره اما خود فرد همجوره از خودش محافظت میکنه که زندگیش به نابودی کشیده نشه

اخرین خبر اینکه اینها برای ماه دیگر تونستند از روانپزشک نوبت بگیرند .امیدوارم در مسیر روشنی و بهبودی، کل خانواده قرار بگیرند من فکر میکنم آنچه که جهت کمک بود را براشون انجام دادم
امیدوارم این تجربیات و تحلیل های من بتونه به هوشیاری شما خوانندگان کمک کنه

پست بعدی ادامه گذشته است
ادامه پست به زودی .


حاج خانم همسایه روبه روی ، اون خونمون بعد از یک سال و خورده ای از آخرین تماسمون ، دیروز تماس گرفت و راجب یک موضوع نگران کننده ای که در خانواده شون داشت ، میخواست از من م بگیره
یک عالمه با هم تلفنی حرف زدیم یک بخشیش من و حاج خانم حرف زدیم و یک بخشیش من و مینا جون دخترش حرف زدیم که علاوه بر موضوع صحبت حاج خانم مینا جون هم سر دردلش وا شد و از یک اتفاق تلخی که براش پارسال رخ داده بود ، دقیقا دوساعت کامل برام حرف زد بعدها شاید راجبش نوشتم
موضوع صحبتهای دیروزمون بهانه ای شد که براتون این پست بنویسم و تو این هوای بارونی پاییزی که خودم تنها توی خونه هستم ، هم راجب موضوع مهمی که حرف زدیم و حال و احوال اون تایم زندگیم بنویسم

یادی از گذشته :
حسن یه پسر بیست و پنج ساله و من یک دختر بیست ساله بودم که فردای پاتختیمون یک روز خیلی سرد زمستونی بهمن ماهی تک و تنها بدون هیج همراهی حدود هیجده سال پیش از جنوب ایران ، اهواز برای شروع زندگی به تهران آمدیم
حتی لوازم زندگیمون را هم نچیده بودم یا بگم برامون کسی نچیده بود، بایدخودمون میومیدم همه کارهامون از صفر تا صد انجام میدادم جهازم رسیده بود پخش خونه پنجاه و پنج متری بود
لوازم و مواردی که در جهازم فراهم نبود ، که  اقلامش کم هم نبود باید با هم میرفتیم برای خونه زندگیمون از مرکز فروشش خرید میکردیم
هم من، هم حسن ، کاملا سرپای خودمون بودیم و همیشه مستقل رفتار کردیم شاید خانواده هامون اینقدر اعتماد داشتند که احساس نیاز واجب به این همراهی را با ما نکردند
الان وقتی یک دختر بیست ساله میبینم به نظرم چقدر بی تجربه و کوچولو میاد اما من تو اون زمان مسئولیت کامل یک زندگی در شهری دیگر را قبول کرده بودم .

دانشجو بودم ، حقوق همسرم را هم شش ماه به شش ماه معلوم نبود واریز کنند یا نکنند
اما میدونستم اول و اخر مشکلات، و بود و نبود این زندگی مسئولیتش پای خودم و همسرم هست و باید عبور از راههای سخت را پیدا کنیم تا بتونیم دوام بیاریم
یه روزها اینقدر سخت میگذشت زیر هق هق گریه به خواب میرفتم حس میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم
و طعم زندگی برام مثل زهر میشد

این خونه که زندگی را داخلش شروع کردیم ، همین خونه ای بود که حاج خانم همسایه روبه روی ما بود
یه خونه نقلی کوچولو پنجاه و پنج متری که قبل از ازدواج حسن با من، مادر و پدر حسن اون را براش خریده بودند
تو این خونه چهارده سال زندگی کردیم
روزهای خوش و تلخ را داخلش گذروندم یک روزهای که به یاد شادی های کوچیک ، خوشمون دلتنگشم یه روزهای سختی که هنوز یادش مییفتم پشتم میلرزونه .
اما مهم اینه که از آن روزها گذشتیم و عبور کردیم
داخل این خونه مهمترین و شیرین ترین اتفاق زندگیم مادر شدنم بود ، تو همین خونه بودم که فهمیدم مبتلا به سرطان شدم و کلی اتفاقات دیگه را تجربه کردم
بهتر بگم من و حسن تو این خونه پا به پای هم بزرگ شدیم
فهمیدیم زندگی یعنی چه ؟ ادمها و اطرافیان نزدیک و دورمون شناختیم ، فهمیدیم که بلا هم از آسمون بباره ، هر کس هر ظلمی در حقمون کنه حتی اگر نزدیکترین ادمهای زندگیمون باشند ما دو تا نباید پشت هم خالی کنیم. و فهمیدم باید دلخوشی هم در زندگی باشیم
نباید سختی ها و مشکلات ما را از هم دور کنه بلکه باید بیشتر به هم نزدیک بشیم .
به هم قول دادیم همیشه نسبت به هم صداقت کامل داشته باشیم
تو ، منی را از هم ، راجب هر مسئله زندگی، الخصوص مسئله مالی نباید داشته باشیم 
حرف و عملمون این بود 
درآمد اون هرچه هست درآمد منم است
درآمد من هم ، در آمد اونه
در بغل اون صداقته وارد بازیهای اینکه یواشکی من اینو بدم به خانواده ام اون اینه بده به خانواده اش نباشه هرچی هست شفاف با م و تفاهم انجام بشه
نگاهمون این بود که نباید با هم رقابت و مسابقه بگذاریم اون برای پیشرف من و من برای پیشرفت اون از هیچ همکاری دریغ نکنیم
قبول کردیم هر دو ، دوتا ادم کاملاً مجزا با ویژگیهای شخصیتی متفاوت هستیم این تفاوت ایراد و ضعف ما نیست بلکه تفاوت های فردی ماست بهتره به جای اینکه همدیگر را بخوایم شکل هم بکنیم تفاوتهامون بپذیریم و در جوار این تفاوت ها هنر به خرج بدیم ، و با هم تعامل خوب برقرار کنیم
ببینید من همش میگم با هم، تصمیم گرفتیم و هردو ، خواستیم ،  یعنی یکی از ما اگر نمیخواست تن به این پذیرش بده با حجم این همه سختی ها و مسئولیت های که در زندگی داشتیم در اون سن و سال کم ، تا الان صد و پنجاه بار کارمون به جدایی رسیده بود .
زندگی شویی خوب، ادامه پیدا نمیکنه مگر اینکه زوج و زوجه هر دو بخوان که اون را با انعطاف و گذشته زیر سایه احترام و مودت جلو ببرند
ما در دنیا انسان بی نقص و زندگی بی مشکل و رنج نداریم اگر زندگی مبینید خوبه بدونید ادمهاش با همراهی و زحمت همدیگر اون را ساختند و رنج هاشون پذیرش کردند 

خلاصه من یک دختر بیست ساله جنوبی ، اهل معاشرت زیاد بودم ، که وارد تهران بزرگ شدم . حس تنهایی تهران و کم شدن تعاملم با ادمها برام زجر آورتربن حس دنیا در آن زمان بود
تجربه این حس و فقدانش شیرینی روزهای خوش اوایل ازدواج را برای من کمرنگ کرد
اینکه من توی شهر خودم ، دوستانی برای معاشرت داشتم که طی این بیست سال زندگی به عادت و اعتماد  با آنها رسیده بودم
حالا توی تهران چطوری با اون کیفیت دوست و رفت و آمدهای دلچسب پیدا  می کردم تازه اونم با همسری که اون اوایل به شدت اروم و درونگرا بود
اهوازی که مردمش ؛  به جوش و خونگرم  بودند اما اینجا انگار به زور بهت سلام میدادن
در تهرانی که برای بعضی از ادمهای سطحی ، معرفی کردن خودت به عنوان اینکه از شهرستان امدی یک ضعف و بی کلاسی می آمد
توی دانشگاه همون اوایل یکی از همکلاسی ها وقتی میدید میخوام خودم معرفی کنم با افتخار میگفتم من اهوازی هستم ؛ گفت دیگه نگو از شهرستان امدی اینجا
کسی باهات رابطه نمیگیره . هرچند که من هرگز به این توصیه اش ، هیچ زمانی توجه نکردم
اما همین تجربه ها‌ ، زندگی را برایم  در تهران سخت و سخت تر میکرد
من دختر جنوب و گرما بودم حتی چون نوع پوشش گرم در هوای زمستان تهران بلد نبودم تا یاد گرفتم چگونه خودم باید در مقابل سرما محاظت کنم یه روزها توی خیابون از لرز و سرما با گریه خودم به خونه  می رسوندم

حتی تابستون را با کولر آبی دوست نداشتم توی اهواز خونه ها همه کولر گازی دارند و داخل خونه، یه خنکی دلچبسی با هوای کولر گازی داخلش برقراره
طول کشید تا با کولر آبی آشتی و عادت کنم

اما بهتون بگم اگر هزار بار دیگه بگردم به گذشته باز هم این مهاجرت ترجیح میدم که اتفاق بیفته
شاید از حسن که خودش این برنامه مهاجرت را ریخته بود بپرسید از بس سختی‌ کشیده بگه که احتمالا ، با تامل بیبشتر و در تایمی دیگر این کار را انجام میداده .
اما من میگم سختی های که کشیدم ارزشش داشت به جاش خیلی چیزها در تجربه هام به دست اوردم حسابی منو رشد داد
زندگی در تهران استقلال بیشتر را به من یاد داد .
طلب زیاد به معاشرت و برو و بیا را برام نرمال ترش کرد.
وابستگی های مخرب را تونستم در وجودم قیچی کنم .
دوست و دشمن هام بهتر بشناسم .
حد و مرزها را با تجربه اینگونه زندگی، بهتر یاد گرفتم
کلا حسم اینه این مریمی که الان هستم اگر مهاجرت نمیکردم تو این سن هرگز پختگی الانم را نداشتم

خلاصه ما امدیم تو این خونه نقلیمون
همسایه حاج خانم و حاج آقا شدیم
وقتی اولین بار وارد ساختمان شدیم یه پسر پنج ساله فوق خوشکل با چشمانی خیر کننده در خونه حاج خانم باز کرد و چند دقیقه ما را تماشا کرد من و حسن بهش لبخند زدیم و سلام کردیم رفتیم داخل اونم یکم خجالت کشید آهسته و یواش در خونه را بست  و رفت داخل خونشون 
به هم گفتم ماشاالله چقدر این پسر خوشکل و خوردنی بود
عجب چشمان رنگی زیبایی داشت
بعد فهمیدم این پسر اسمش امیرشایان پسر مهناز دختر بزرگه حاج خانم است که چون مهناز شاغله صبح ها حاج خانم ازش نگه داری میکنه
حاج خانم سه تا بچه داشت مهناز ، پسرش،مهرداد که بچه نداشت  و مینا هم تازه عقد کرده بود

همون اویل یک روز داشتم توی خونه آشپزی میکردم آب و روغن با هم توی ماهیتابه قاطی شد بعد یک شعله آتیش حسابی از ماهیتابه بلند شد ، اخی یادش به خیر منم مثل آمبولانس جیغ جیغو و دستپاچه ، جیغ کشیدم و از آشپزخونه فرار کردم در خونه را هم باز کردم
حالا حسن هم پشت میز کامپیوتر مشغول بود 
با جیغ من حاج خانم ومینا دخترش و حاج آقا ،در باز کردند
با هم گفتند چی شده
فهمیدن تازه عروس کم سن و سال دسته گل به اب داده
منم واقعا احساس تنهایی شدید میکردم واقعا حسرت اینو داشتم یکی درخونم بزنه یا من یکی را پیدا کنم برم دو ساعت باهاش باشم اینقدر خمار این موضوع بودم که حد داشت
( خدا را شکر میکنم که توی همین مهاجرت به چه خوبی و مهارتی یاد گرفتم و فهمیدم رفع تنهایی فقط برو و بیا با آدمها نیست تازه اگر ادمها اشتباه انتخاب بشند میتونه وحشتناک مخرب باشه
به راحتی هم به این باور نرسیدیم یه جاها تاوان سنگین دادم و ضربه حسابی خوردم ، تا یاد گرفتم و برام تجربه شد .
خلاصه متوجه شدم برای ، بیرون آمدن از تنهایی راهها و سرگرمی های زیادی است اونها را پیدا وکردم و خودم آموخته کردم از این گزینه ها هم لذت ببرم
چون عادت نداشتم اولش نمی چسبید
این تفریحات مثل سینما رفتن ؛ تاتر رفتن ، پیدا کردن نمایشگاههای مختلف بود که اکثریتشون  میرفتم ویک سری موارد دیگهبود

خلاصه وقتی که اون شب جیغ آژیری کشیدم
منم چایی معطل قند دنبال یک بهانه بودم که برم با همسایه روبه رویی رابطه برقرار کنم
براتون اینها را میگم فقط ببینید مریمتون چقدر خنگول آباد بوده خخخخخ
فرداش رفتم بسته شکلات خریدم به بهانه عذر خواهی ، بابت  اتفاق دیشب ( خخخ الان فکر میکنم چقدر تابلو بوده که دلم میخواسته باهاشون لینک بشم و اینو بهانه کردم )
در خونه حاج خانم زدم اونم کلی منو تحویل گرفت .
با همین نوه زیباروش تو خونه تنها بود
تا گفت بفرمایید داخل من سریع دعوتش قبول کردم از خدا خواسته رفتم داخل
هر چند اونم بدش نمیاد من برم داخل
تا یک عالمه کنجکاوی هایی که در مورد من و حسن داشتند را از من سوال کنه
کلا خانوادگی ویژگی بارزی که داشتند خیلی دلشون میخواست از ریز و جزییات زندگی بقیه باخبر بشند براشون این کار جذاب بود
رفتم داخل، سوال ها شروع شد .
منم همه را واو جا ننداز پاسخ میدادم
کلی خوشحال بودم که تونستم بهشون نزدیک بشم
همینجور که حرف میزدیم
مینا دخترش از بیرون رسید ، یک سال از من بزرگتر بود
چقدر حس خوبی داشتم یک دختر همسن و سال خودم را پیدا کردم
با مینا هم کلی حرف زدیم ارتباط اینقدر گرم پیش رفت
من و برای ناهار نگه داشتند میرزا قاسمی با برنج داشتند ( الان یادم میاد کلی خندم میگیره که چطور روم شده دیدار اول ناهار خونشون بمونم ، خاک و چووووک خخخحخ والله خوب پرو بودم
بعد ها میرزا قاسمی که درست میکردم حاج خانم میگفت از خودم یاد گرفتی بهتر خودم درست میکنی )

دلم نمیخواست اون لحظه ها تموم بشه از ذوقم رفتم آلبوم عروسیم اوردم عکس هامون نشونشون دادم  البته اون عکس های که با دروبین های شخصی گرفته شده بود هنوز عکس های آتلیه ای آماده نبود 
اوج خنگولیم این بود بهشون یکی از عکس های که عکاس به مهمانها میداد را تقدیم کردم ( اخه بگو همسایه ندیده و نشناخته عکس علوسی تو را میخواد چیکار خخخخخ وای خدای من چقدر نی نی کوشولو بودم. در واقع بس که تنها بودم تشنه رابطه بودم احتمالا میخواستم همون جلسه اول با دور تند رابطه را صمیمی کنم و ره صدساله را یک شبه برم

بالاخره ادمها که از روز اول با درایت سنجیده رفتار نمیکنند منم مستثنی ، نیستم آدمها به مرور رفتار درست تر و حریم و مرزها را متوجه میشند )

دیگه یه دلخوشی شدند برام ، اگر میرفتند جایی قفل و حفاظشون میبستند شاید باور نکنید تا میدیدم حس خفگی و دلتنگی شدیدی بهم دست میداد و مینشستم زار زار گریه میکردم ، نه اینکه دلتنگ اونها باشم کلا حس میکردم اینها برای این حس و حالم غریبم کور سو امیدم هستند هر وقت نبودن برام آزار دهنده بود
تا مدتها یه حالی اساسی از جانبم من میگرفتند آشپزیم از همون ابتدا خوب بود مرتب از غذاهای که درست میکردم براشون میبردم انواع و اقسام غذای جنوبی را براشون میپختم
یکی دو بار از هول اینکه غذام سر وقت براشون برسونم  دستم را سوزندم
اصلا یک بار قلیه ماهی فقط به نیت اونها درست کردم
خلاصه از سوی من توجه زیاد میگرفتند که رابطه پابرجا بمونه
البته بگم اینجوری نبود که مزاحمشون بشم یا بلند شم سر زده به خونشون برم بیشتر احساسات درونیم بود
قطعا من برای اونها یک همسایه بیشتر نبودم ، اما وجود اونها و حس من به اونها فرا تر از همسایگی بود
وقتی نه با دختر ها و عروسش دور هم تو خونه جمع میشدن صدای شوخی و خنده هاشون می آمد آرزومممم بود که صدام بزنند بگند تو هم بیا ، تنها نباش،به حدی وقتی اینها جمع میشند گاهی کنار در مینشستم که حداقل صداشون بشنوم ( توقع بیجای بود میخوام از فنا بودن ، حس و حال ان موقع ام بگم که این حس غربت تنهایی و نیاز به بودن ادمها چه حسرت ها و خواسته های را در دلم ایجاد میکرد
هرگز ذره ای الان خواست و توقع اون موقع را ندارم )

خلاصه مینا عروسی کرد ما را هم دعوت کردند تو عروسیش کلی قررر دادم  بهمون خوش گذشت 
به مرور که من خودم را بهتر تو این شهر تهران پیدا کردم ، نوع رابطم و حس و حالم بهشون منطقی تر شد

خدا را شکر تا زمانی که در اون خونه بودم مشکل خاصی بینمون پیش نیومد
همیشه به حاج خانم احترام میگذاشتم و اونم خدایش زن مهربان و دوست داشتنی بود یک سری ویژگیهای مثبت در مدیریت خانواده اش و خانه داریش داشت که من بسیار لذت میبردم
هیچ وقت محبت های شب یلداش فراموش نمیکنم
چون با بچه هاش دور هم جمع میشدن بگو و بخند داشتند آخرش برای ما هم از خوراکی های یلداشون میفرستادن
من تا یاد بگیرم خودم زندگی و مناسبتها را گرم کنم همیشه موقع مناسبتها کوی غم روی دلم مینشست پر از اندوه میشدم چون در این تاریخ های مناسبتی بیش از بیش حس تنهایی سراغم می آمد
جون کندم تا فهمیدم مگه خودمون چه مونه که اینقدر پی شلوغ پلوغی میگردم با خودمون مینونیم صفا کنیم
پوستم کنده شد تا مریم خنگول تبدیل به یه مریم فهیده تر کنم ، بزرگش کنم 
خدا را شکر راضیم تک و تنها خودم ساختم و خدایش،خوب پیش رفتم 

پست بعدی مینویسم حاج خانم در چه موردی از من کمک میخواست
ادامه دارد




پنج شنبه صبح تا ظهر رفتم محل کارم
حسن زحمت کشید صبح من را به کلینیک رسوند، بعد رفت یکی دوتا از کارهاش انجام داد اخر سر هم ماشین برد کارواش در نهایت هم موقع اتمام کارم آمد دنبالم آمد وقتی برگشتم به سرعت برق و باد تا حسن ماشین پارک کنه سفره ناهار چیدم که زود ناهارمون بخوریم
چون باربد باید یک همایش علمی _ تحصیلی میبردیم
خلاصه همایش رفتیم موقع برگشت من و باربد هر دو از انقلاب میخواستیم کتاب تهیه کنیم ، انقلاب گردیمون را هم انجام دادیم باربد کتابهاش خرید منم که کتاب هام پیدا نکردم
همینجوری بارون بود که میومد و قطع میشد در نهایت شروع به باریدن بدون وقفه کرد باربد در این هوای بارونی و سرد شده هوس و طلب دل و جیگر و. کرد رفتیم جاتون سبز درخواستش اطلاعات کردیم
در برنامه پنج شنبه ام خرید مایحتاج خونه را از شهروند داشتم هم حسابی خسته بودم هم بارونه دو دلم کرده بود که برم یا نرم
خلاصه در میان تصمیم برم ، نرم گفتم اشکال نداره بزار بریم باربد پیاده میکنیم خونه خودمون دوتایی میریم که خریدمون هم انجام داده باشم
خلاصه دوتایی رفتیم ، توی راه چیزی نمونده بود به شهروند بیهقی برسیم
هوا تاریک تاریک بارون میزد یک دفعه چشمم خورد به یک یه پیرمرد خمیده که با واکر توی خیابان در حال حرکت بود ، تا آمدم به حسن بگم نگه دار و توضیح بدم که چی دیدم ، از پیرمرده دور شدیم
گفتم بابا صبر کن نرو ببینیم این پیرمرده توی این بارون هوای تاریک اینجا با واکرش چه میکنه
حسن گفت خب کو من ندیدم من که نمیتونم دنده عقب بگیریم خطرناکه ، دیگه ازش دور شدیم
گفتم من اصلا نمیتونم بی خیال بشم باید دور بزنیم اگر رفته که هیچ اگر هست بهش کمک کنیم
تو این تاریکی پاش توی چاله و چوله بیفته یه جاش میشکنه بریم به دادش برسیم
حسن ادمیه که خیلی زیاد اهل کمک است اما بسیار شخصیت محتاطی داره، به دو دلیل یکی اینکه بالاخره ما روایت واقعی شنیدم از افراد تبهکاری که به وسیله پیرمرد و پیرزن ها دست به جرایم زدند یعنی پیرمرد و پیرزنه عضو اون باند تبهکاره بودند
و مورد دوم چون مادربزرگش آایمر داشته و این در بچگی شاهد مشکلاتش بوده نگرانه که پیرزن و پیرمردها را جابه جا کنه و بیشتر موجب دردسرشون بشه میگه یک دفعه ما به تصور اینکه کمکشون میخوایم بکنیم بیشتر موجب نشیم گم تر بشند
همیشه هم بهش اطمینان میدم و یاداوری میکنم اینو که من میتونم با چند سوال ازشون تشخیص بدم اختلال حافظه یا آایمر دارند نگران این مورد نباش

خلاصه ما دور قمریمون زدیم پشت دوتا چراغ قرمز هم موندیم و رد کردیم تا افتادیم در مسیر تاریکی که باید چشم چشم میکردم که ببینم بابا بزرگه را پیداش میکنم
باورتون نمیشه وقتی دیدمش نمیدونید که این بابا بزرگ چقدر مسیر کمی را به جلو آمده تا ما بهش برسیم یک پژوه ۲۰۶ جلوش ایستاد نمیدونم ازش چی پرسید بعدش رفت
ما بهش رسیدم اینقدر این پیر و خمیده بود که حد نداشت خیس هم شده بود یکی دوتا کیسه هم دستش بود توی یکی از کیسه ها یک دونه تخم مرغ داشت
با حسن پیاده شدیم گفتم بابا کجا میخوای بری
توی این بارون خیس شدی هوا تاریک ممکنه خدای نکرده ماشینی رد بشه شما را نبینه لباستون هم تیره است خطرناک ممکنه به شما بزنه
توی مسیر چاله و چوله است میخورین زمین
گفت من میخوام برم یوسف آباد خیابان مستوفی مسیرتون میخوره
ما که مسیرمون اونجا نبود تو دلم گفتم اخه اینجا کجا یوسف آباد کجا اینجا چیکار میکنه ؟
گفتم بله بله مسیرمون میخوره شما اگر ادرس دقیق دارید میرسونیم
گفت بله آدرس منزلم است
خلاصه سوار ماشینش کردیم واکرش هم صندوق عقب جا نشد همون صندلی عقب حسن کنارش جا دادد
( ماشینی که صبح از کارواش اورده بودیم ، من حتی اجازه نمیدم پشت ماشین باربد خوراکی بخوره واکری که روی زمین کشیده شده بود معلوم نیست کجاها باهاش رفته ، برام مهم نبود که توی ماشینمون حملش کنیم فقط دلم میخواست این بابایه را از شر این بارون و سرما نجات بدم )
بنده خدا هی عذر خواهی کرد که مزاحممون شده
منم بهش اطمینان دادم که مشکلی نیست . دلم نمیخواست سختش باشه
گفتم بابا خیس شدین رفتین خونه بگید بهتون سریع حوله بدن خودتون خشک کنید
گفت من تنها زندگی میکنم ( خداییی من خیلی پیر و تا حدی ناتوان بود یعنی چطور تنها زندگی میکرد برام قابل تصور نبود)
گفت من اینجا آمدم اما موقعیتم و ادرسم گم کردم
بنده خدا اینقدر معذب بود دلم نمیخواست کنجکاوی و سوال اضافی بپرسم اصلا چه جوری آمده اونجا که ادرسش گم کرده بود ؟
گفتم اینها اصلا مهم نیست که من بدونم یا ندونم
مشخص بود کاملا حواس و حافظش سر جاش است
خلاصه به کوچه مستوفی رسیدم پلاکش هم گفت درب خونش پیاده اش کردیم
دم درب خونشون هی تشکر کرد با ما خداحافظی کرد
من و حسن از اونجا دور شدیم گفتیم چون به ما گفت تنهام یک دفعه احساس ناامنی نکنه شاید نخواد ما بدونم کدوم واحد خونش است .
خلاصه به حسن گفتم برای اینکه خیالمون راحت باشه وارد خونش میشه برو دور بزن از دور تماشاش کنیم که ببینیم وارد ساختمان میشه
خلاصه زیر نظرش گرفتیم به چه سختی ،مشقت و معطلی کلیدش دراورد چقدر طول کشید تا بالاخره در ساختمان باز کرد و خدا را شکر وارد خونشون شد
ما هم خیالمون راحت شد که وارد منزلش شد
حسن گفت اینم قسمت این بنده خدا بود که ما توی دو دلی شهروند بیایم و بتونیم بهش یاری برسونیم
گفتم اره خیلی هم قسمتش بود چون اگر باربد هم اول نمیبردیم خونه این بابا بزرگ با واکرش توی ماشین ما جاش نمیشد
دوستان من این پست ننوشتم بگم خوبم ال و بلم من از خدامه بتونم روزی ده بار خدمت های اینجوری به انسانهای محتاج به اینگونه کمک ها انجام بدم برای ما کار و خاص و زحمتی هم نداشت فقط یه پدر پیر و ناتوان را اونم با ماشینمون به خونش رسوندیم حتی بابا بزرگ توی ماشین که پشت هم عذر خواهی میکرد حسن بهش گفت ما کاری نمیکنیم ماشین داره ما را میبره شما راحت باشید
اینهمه ما ساعتها پیش میاد با ماشینمون جهت هواخوری الکی میچرخیم حالا نیم ساعتش هم به کارهای انسان دوستانه اختصاص بدیم هیچی که از ما کم نمیشه ،حس خوب و نابی را هم تجربه میکنه
فقط برای کارهای اینجوری آدم میخواد خیالش از امنیتش راحت باشه و الا انجامش ابدا برای ما سخت و پیچیده نیست
این پست نوشتم که بگم شب که امدم خونه دلم به وجود خدا گرم و گرمتر شد بهش گفتم خدایا چقدر تو بزرگی و بر ما بنده هات مهربانی حواست به یکایکمون هست که در نمونیم تو اون تاریکی به چه قشنگی حواست به اون بابایه بود که یکی بیاد برسه اونو به سلامت تا خونش برسونه خدایا روی ماه تو را میبوسم اگر من و حسن قرار بوده وسیله حمایت و همراهی او بنده ات باشیم و خواستی با این تجربه پیام امنیت و خاطر جمعی را دلم محکم تر کنی
خدایا من با وجود تو از طوفانهای زندگیم نمیترسم چون میدونم تو از مادرم ، پدرم ، همسرم و فرزندم بر من مهربان تر و همراه تر هستی
تو در تاریک ترین نقطه های زندگی ما شمع پر فروغی،
هر چه در زندگی دارم از برکت رحمانیت توست و آنچه که ندارم از حکمت و مصلحت توست خداوندا به من فهمی بده که همیشه در رضا و رضایت تو زندگی کنم
آمین آمین آمین


پی نوشت : ادامه پست های حاج خانم همسایه قدیمی .یادی از گذشته را هم کامل کردم منتشر میکنم



 همایش تحصیلی که پنج شنبه پیش برای باربد گفتم که رفتیم در واقع خودشون با ما تماس گرفتند و گفتند که موسسه ما از دانش آموزان برتر مدارس دعوت به عمل آورده و شماره شما را از طریق معرفی که به ما کردند به دست آوردیم
گفتند میخوایم راجب فلان موضوعات از نزدیک برای اون جمع انتخابی که باربد هم جزشون هست صحبتی داشته باشیم
واقعا من قبل رفتن تحقیق کردم دیدم از بچه های مدارس برتر مثل تیزهوشان و نمونه دولتی تعدادی را انتخاب کردند
خلاصه قبل ورود به همایش که در دانشگاه تهران بود
به ما یه پکیج دادند صندلی هامون هم مشخص بود چون کد داشتیم رفتیم سر جامون نشستیم
جو سالن خیلی حسن خوبی برام داشت
جونم براتون بگه مدیر موسسه آمد ضمن معرفی خودش و توضیحاتی را راجب مباحثش برای ما داد
بعد در نهایت برای اینکه بچه ها را سنجش کنه گفت من یک سوال مطرح میکنم دانش آموزان بگند این مال چه درسی است ؟( سوالش دو پهلو بود)
هنوز سوالش تموم نشده بود باربد اروم گفت خب معلوم این سوال مربوط به درس مطالعات اجتماعی است .
همهمه شد عده بیشتر میگفتند سوال ریاضی
عده کمی مطالعات اجتماعی
و برخی میگفتند سوال علوم است

طراح سوال گفتند خب اروم باشید کی ها گفتند ریاضی است
یک عده دستشون بردند بالا
گفت چه کسانی گفتند سوال مطالعات اجتماعی است
چند نفر محدود من جمله باربد دستشون بردند بالا
گفت افرین شما که پاسخ دادید سوال مطالعات اجتماعیه بلند بشید سرپا بیاستید 
از جمع درخواست کرد که براشون دست بزنید 
واییی ننه من از ذوق میخواستم پرواز کنم
اینقدر خوشحال و هیجان زده شدم شروع به قربون صدقه باربد کردم 
دورت بگرده مادر 
فدات بشم باهوشممم
زندگیم ، همه عمرم ، جونم ، نفسم 
احسنت به تو که تیزهوشییی 
باربدم حسابی صورتش پر از غرور و حس برندگی 
اصلا یه وضعی بودد
فکر کنم اگر فضا داشتم از ذوق بلند میشدم وسط سالن بشکن و بالا بنداز راه مینداختم 
درست بود کنار باربد قربون صدقه اش میرفتم اما پشت سریم و صندلی بغلم شاهد این ابراز احساسات یک عدد ننه ندید بدید باشند
یعنی ننه اینقدر بی ظرفیت تو عمرشون ندیده بودند
خلاصه همینجور که در حال عشق و صفا و دردانه نوازی بودم که پسرم میان این تعداد بچه خاص و باهوش تازه جز محدود افراد بود که تونست فوری به سوال پاسخ درست بده .
در حال شور و شعف و صفا بودم حیف حیف اون فاز و حال و هوا که طراح سوال به بچه ها گفت بفرمایید بشنید پاسخ شما اشتباه بود
این سوال نه سوال مطالعات اجتماعی است نه سوال علوم است بلکه سوال ریاضیه
واییییی خدا کجا قایم بشم از چه دری فرار کنم 
پشت سریم یه آقا بود که احتمالا شنونده ابراز هیجانات من بود از خنده کم مونده بود پخش سالن بشه 
اینقدر در به در این  آقاهه ، خندید ، خندید ، خندید خخخخ ها ها ها 
که میخواستم بهش بگممم کوفتتت اینقدر نخند خووو گناه دالم بسه دیگه خخخخ
کلی روانشاد شد تاتر کمدی میرفت اینقدر نمیخندید
خدایش من خودم هم از خنده اون آقاههه خندم گرفته بود 
عاقا عاقا ، خواستم از سالن خارج بشم با یه وضعی سرم صد و هشتاد درجه چرخوندم شناسایی نشم با این دسته گلی گه به اب دادم . الفرار از سالن خارج شدم خخخخ
( شوخی میکنم ، مگه چی شده بودم خودم نباختم و عادی دل به نشاط از سالن خارج شدم
احتمالا آقاهه تو دلش گفته اره جون خودت مثلا هیچی نشده جات بودم با قرص برنج خودکشی میکردمخخخخخ)
راستش از سالن خارج شدیم اینقدر با مساله عادی رفتار کردم که حسن که جای پارک گیرش نیومده بود وقتی رفتیم توی ماشین باربد خودش با خنده ماجرا و ادای هیجان زدگی منو برای باباش اجرا کرد
باباش هم کلی خندید
بععععله اون شب موجب خنده خاص و عام شدم
خلاصه حواستون باشه تا مطمئن نشدین برای بچه هاتون ضعف نرید که آبرو براتون نمیمونه
اما جدا از این حرفها بعد از خنده ها و شوخی ها اخرش به باربد گفتم عزیزم معیار باهوشی تو را پاسخ درست یا غلط اون سوال تعیین نمیکنه ای کی یو بالای تو ثابت شده است همانطور که میدونی من از تو آزمونهای هوشی مختلف و معتبر گرفتم و همیشه نمره هوش تو عدد بالا در آمده و زیر مجموعه تیزهوش ها بودی
اون حرفهای که تو سالن بهت زدم صد هزار بار دیگه هم بهت میگیم خووو مامان چیکار کنم من دنبال بهانه ام که  برات غش کنم حس کردم فضاش برام ایجاد شده


خلاصه دوستان گفتم براتون بگم شما هم فیض ببریبد بخندین ببینید اون روز عجب سوتی اساسی دادم .
این مامان ها وقتی ذوق زده بچه هاشون میشند غیر قابل کنترل هستند فرقی نمیکنه چه شغل و جایگاهی داشته باشی اون لحظه یه مامانی که میخوای از شوقت پرواز کنی




دوستان و همراهان عزیز سلام به روی ماهتون 
میخواستم به عرضتون برسونم فعلا به علت مشغله فرصت ندارم  پست جدید منتشر کنم  . 
در اولین فرصت که مقدور شد ، حتما حتما مینویسم در حال حاضر فقط از طریق اینستام میتونم فعال و از حال هم با خبر باشیم  .  با عرض پوزش از طریق واتساپ و تلگرام برایم مقدور نیست پاسخ گو  تک تک کامنت های محبت آمیز شما باشم لطفا پیام ارسال نفرمایید  . مگر برای هماهنگی انجام درخواست مشاوره روانشناسی باشه که طبق روال برای شما وقت مشاوره را حتما  ترتیب میدم 
قطعا بیشتر لطف شما به من رسیده و بی نهایت از مهرتون سپاس دارم 
امیدوارم خیلی زود بتونم بنویسم 
فعلا به خدای مهربان میسپارتون 


آیدی پیج اینستام shafayedaroon@

سلام به روی ماهتون آن هم بعد از مدت ها ان شاالله که خوبید 
اوقاتتون آرام و دلپذیر در این هوای سرد پاییزیی
یه عده مون هم که امروز شاهد ریزش برف بودیم
مثلا خودمون میزنیم به اون راه که حواسمون پرت بشه با این آش جدید افزایش بنزین چه تنش و بلوای برای مردم ایران ساختند کلا فضا پر آشوب شد
طلب خیر در روح جمعی برای مردم ایران و رفع ظلم ستیزی و ظلم پذیری
آیندگان حتما از عدم عدالت حاکمان ما و ستم های که در حقون شده قضاوت خواهند کرد
بگذریم .
خب مریم چه خبر ؟
سلامتی شما ، تلاش و تکاپو برای زندگی مثل قبل پابرجاست . چکاپهای امسالم شروع شده
تازه رفتم پیش دکتر کیانی نژاد که پیگیر جراحی صفرام بشم با معاینه گفتند اون فتقی که قبلا گفتم پاره است الان پارگیش شدیدتر شده و نیاز به جراحی داره باید براش اقدام کنیم
یک سری افتادگی ها هم در ناحیه شکمی تشخیص دادند اونم نیاز به جراحی داره
یعنی سه تا جراحی را باید انجام بدم و همگی به علت چسبندگی های شدید شکمی که از جراحی های قبلی ایجاد شده الان به صورت کاملا باز باید انجام میشه
خیلی خوشبخت و خوش شانس باشم دکتر بتونه با یک بیهوشی هرچند طولانی هر سه تا مورد با هم انجام بده
گفت به خاطر لیک دادن صفرا که احتمالش است اگر این اتفاق حین جراحی بیفته نمیتونیم جراحی های دیگه را ادامه بدیم باید سریعی جراحی صفرا را جمع کنیم چون برات خطرناکه ، اون ها را در نوبت های بعدی انجام میدیم
گفتم دکتر خواهشا کمک کنید من بتونم همه را در یک جراحی انجام بدم چون عمل هام باز انجام میشه از نظر دوره نقاهت ، درد و خونریزی و هرچیزی فکر کنید خیلی آزار دهنده است
گفت همه سعیم برات میکنم
بعد گفت من همیشه به عنوان یک بیمار فوق العاده و خاصم از شما همه جا میگم و به بیماران دیگرم روحیه میدم جداً شما فوق العاده ای
گفتم دکتر چقدر لطف ممنونم از انرژی که به من میدین سعی کنم طاقت بیارم و ادامه بدم
واقعیتش انگار دیگه هر سال این اتاق عمل رفتنه جزیی از روال شده
خندید و گفت چاره چیه شما از پس اینها هم برمیای

برام یک سری آزمایش های کامل خون و تومورمارکرها
سونو شکم و لگن
سونو تیروئید و .
نوشت که انجام بدم
همه اینها را امروز نوبت گرفتم روز سشنبه انجام بدم جوابش اماده شد براش میبرم بر اساس جواب ها اگر شرایط جراحی داشتم برام دستور جراحی و بستری را مینویسه که وقت عمل تعیین بشه

از طرفی باید پیگیر بیمه ام بشم ببینم چند درصد را ساپورت میکنه اونم خودش یک پروسه خاصیه که خدا نصیب نکنه مزخرف ترین بخش این مسیر است
کلی پول هرماه از میدی بیمه که در این شرایط تو را خوب ساپورت کنند متاسفانه بین بیمه ها و جراحان روابط خوبی برقرار نیست
متاسفانه الان دیگه نود درصد جراحان به خاطر بدقولی بیمه ها ، دیگه با بیمه عمل نمیکنند و میگن که بیمار هزینه را بده خودش شخصی بره درصدی که بیمه بهش میده را بعد عملش بگیره
که اونم من تجربه اش دارم هی باید بری و بیای تا چند ماه بعد بیمه از اینور و انور هزینه هات کم کنه یه درصدی بهت بده
دکتر کیانی نژاد جز این پزشکان نبود اما دو سال اخیر ایشون هم دیگه حوصله پروسه بیمه را نداره و به این ماجرا پیوسته و میگه با بیمه عمل نمیکنم
با تاسف بسیار زیاد ، باز این وسط متضرر اصلی بیمار هست که کسی فکر نمیکنه خب چگونه میشه که یک بیمار با این شرایط درمانی و معیشتی از کجا هزینه سنگین جراحی و بیمارستان را تامین کنه که بعد بخواد درصد خودش از بیمه بگیره
به هرحال من واقعا تو این تجربه مشکلات ، علاوه بر خودم ، فکر بیمارهای دیگه هم هستم که چه مشقت های را باید از ورود تا خروج از بیمارستان پشت سر بگذاریم
من که آدم رها و متوکلی هستم خیلی به بعدش فکر نمیکنم مرحله به مرحله میرم جلو ان شاالله کارها و جراحی ها بدون موانع و حاشیه های کمتز انجام پذیر و با گشایش کار انجام بشه
بابت همین هماهنگی ها دقیقا نمیدونم کی و چه موقع جراحی هام انجام میشه فقط میدونم تا پانزده آذر نیست
چون یک مقاله را که براش خیلی زحمت بسیار کشیده بودم در همایش بین المللی روانشناسی بالینی به عنوان سخنرانی پذیرفته شده و این همایش چهاردهم و پانزدهم آذر هست و باید این دو روز متوالی در همایش از صبح تا غروب شرکت کنم نمیخوام این فرصت و امتیاز از دست بدم
هر ماجرای بستری است بعد از این همایش اگر عمری باشه بهتره اتفاق بیفته
خلاصه من را خیلی جهت راحتی امورات درمانیم ، توان و صبوری ، این جراحی ها دعا کنید
برای حسن و باربد دعا کنید
حسن میگه هر چند وقت یک بار باید یک عالمه استرسه، انتظار اتاق عمل تا خوب شدن زخم هات را پشت سر بگذارم
بنده خدا راست میگه این و باربد هم این وسط خیلی اذیت میشند و استرس میکشند
منم میخندم میگم بی خیال بابا استرس چرا دیگه ؟ اینها هم میگذرند
اونم طبق معمول میگه پوست کلفت شدی برات اتاق عمل و جراحی عادی شده
میگم گزینه دیگری جز طبل بی عاری مگر هست


اگر قرار شد جراحی هام انجام بشه ، انجام کولونسکوپیم میگذارم بعد از جراحی هام

دکتر افشار فرد که جراحی مامو پلاستی را اسفند پارسال برام انجام داده بود بابت او زخمی که به سختی جوش خورد به خاطر ترمیم جای زخم نوبت داد گفت اخر بهمن ماه بیا مجدد این زخم ویزیتش کنم که تاریخ تعیین کنم و این ناحیه عمل را با سر کردن برات مجدد ترمیم پلاستیکش کنم .
فقط نگرانم ایا با سر کردن میتونم طاقت و دوام دردش را بیارم که این کار انجام بده
خلاصه این هم از برنامه های درمانیم و چکاپ های است که پیش رو دارم . حتما شما را از نتایج مطلع میکنم
از خدا میخوام هرگز تجربه مسیرهای درمانی و بیمارستانی را برای خودتون و عزیزانتون نداشته باشید
اگر هم درگیر این ماجراها هستید نگران نباشید از من با سابقه به شما وصیت که صبر و تحملش را هم خدا به شما میده ،فقط نهراسید و نلرزید تا از مسیر عبور کنید .










خب حالا که اینترنت از همه جا به روی مردم مظلوم فلسطین ،ستمدیده لبنان ، عذر میخوام ایران بستن حداقل گفتم اینجا که باز هست وقت بزارم چند تا پست منتشر کنم 
به هر حال با من همراه و پویا باشید .

یکی از صفحه های که توی اینستا مدتها فالو کردم مربوط به یک خانمی است که ایشون یه پیج پر فالور داره و موضوع پیجش عمدتاً در مورد چاقی و کاهش وزنش است
اما از احساسات دیگرش ، سفرهاش ، تصاویر شخصی و خاطرات گذشته اش و. مینویسه
استخوان بندیش خیلی درشته، ایشون یک دفعه هم بعد عروسیش تا صد و سی و پنج کیلو چاق میشه
بعد از اون شروع میکنه به کاهش وزنش اما به خاطر شرایط درونی و مشکلاتش در این زمینه داره ، وزنش افزایش و کاهش داره و هنوز هم جز افراد تپلی به حساب میاد با اضافه به اینکه خودش هم فیزیک درشتی داره
از نظر مالی ، سفرهای داخلی و خارجی که میره ،شواهد نشون میده از قشر مرفه هستند
همسرشون شغل درست حسابی و قد وزن متعادلی داره
جای برادری خوش پوش و خوش تیپ هستند
صد البته که ، عکس ها و تصاویری چند دقیقه ایی و ثانیه ایی که همیشه خودم گفتم ، نمیتونم کل زندگی یک نفر تعمیم بدیم و بگیم این ادم خوشبخت و بدبخته
اما درکل در تصاویر. همسرشون با شوق و علاقه در کنار ایشون هستند و خودش هم از روابط شویش و رفتارهای همسرش با خودش ، کاملاً ابراز رضایت میکنه
چیزی که در پیج ایشون در همون ابتدا نظرم جلب کرد و دوست داشتم بیشتر باهاش آشنا بشم این بود که :
برای من ، واکنش ایشون ، در ابتدا یک آپشن مثبت و جالب این بانوی عزیز حساب می آمد
بخشی از فالورهای ایشون تا به امروز کامنت های فوق العاده توهین آمیز ، تخریب شخصیت ، بی احترامی ، حرفهای ناشایست ، تمسخر و را برای ایشون کامنت میکنند و این خانم ابداً، این کامنت ها را پاک نمیکنه و یا گاهی به حدی ریلکس و پاسخ سطحی میده که از تعجب ادم میمونه
حتی فالورهای دیگرشون که طرفدارش هستند از حسادت و خباثت اون افراد از خود بیخود میشند و مقابله میکنند یعنی اونها که بهشون توهین میشه نمیتونند تحمل کنند اما خود این میاد
خواهش میکنه که به هم بی احترامی نکنید
مثلا براش مینویسند شبیه گودزیلا میمونی
شب شوهرت وحشت نمیکنه کنارت میخوابه
شوهرت به چه غلط کردنی افتاده تو را گرفته بعد تو این ریختی شدی
تو خودت هم بکشی هیکلت بی ریخته مثل مردهای پهلوان میمونی
شوهرت خیلی خیلی خوشکل تر و جوان تره
تو انگار مادرشی ، خدا شانس بده
با این قیافه ات چه اعتماد بنفسی داری این لباس پوشیدی پاهات تو آینه دیدی از پایین لک لک میمونی از بالا شبیه گوریل هستی
چشمهای خانمه انحراف داره و برای پوشیدن یک نقصش نود و هشت درصد مواقع با لنز هست
چقدر بابت نقصی که تو چشماش هست و واقعا دست خودش نبوده تمسخرش میکنند

تازه اینهایی که من نوشتم گوشه کوچک توهین های، خیلی معمولی پیجش است، کلمات ناشایست تر از این چیزهاست
صد البته طرفدارهای هم داره یکش خود من کلا در مجموع حس خوبی بهش دارم حس میکنم خیلی ادم صاف و صادقی است و کلا تشعشع این ادم برای من یک تشعشع مثبتی است

خلاصه اولش میدیدم این اینقدر بی تفاوت از این حجم توهین ها میگذره با خودم میگفتم چقدر خوبه این ادم میتونه اینقدر بی اهمیت به این حجم چرندیات و رفتارهای منفی به خودش باشه که حتی کامنت ها را پاک هم نمیکنه
برام خیلی سوال میشد مگه ممکنه اینقدر بی تفاوت ؟
جواب ندادن و بحث نکردن با ادمهای بی وجدان و انسان نما برام توجیح بود و حتی یک ریکشن منطقی اما از اینکه نه کامنتشون و پاک میکرد و نه بلاک میکرد برام عجیب بود
واقعیتش در نگاه اولیه برام یک انسانی که چقدر خودباوری خوبی داره، جلوه داد
حتی ازش دو بار به طور خصوصی پرسیدم که، شما که توی پیجت تبلیغ نمیکنی که از دست دادن فالورهات اهمیت داشته باشه مشخصه تک تک کامنت هات را هم میخونی چی میشه که این همه کامنت های توهین آمیز هیچ وقت پاک نمیکنی ، من که فقط یک مخاطبم میخونم حس بدی به من از اون نوشته ها منتقل میشه
هر دوبار نوشت چون برام اهمیت نداره
باز هم به خودم گفتم برام پاسخش و ریکشنش قابل درک نیست
تازه این کامنت ها را اقوام و بستگان ، خودش و همسرش، حتی خود شوهرش هم میخونند
بعد از چند وقت که از این خانم محترم شناخت بیشتر پیدا کردم دیدم که ایشون تمام عکس و فیلم هاش درحد عروس آرایش میکنه حتما مژه مصنوعی خیلی خفن ، لنز و موهای اکستنشن شده بور و بولندش همیشه داره
و نود درصد مطالبش عکسه و کمتر فیلم میزاره ، هر وقت میخواد فیلم بزاره بنده خدا عذاب علیم میکشه و تا این یک دقیقه فیلم را حرف بزنه ، کلی صورتش از اضطراب دچار حرکات غیر معمول میشه
بنده خدا بابت این شرایط هم که به شدت مسخرش میکردند و میکنند
خلاصه جدا از ادمهای بیمار و آزار گر مجازی، شواهدی از فرهنگ بیمارمون و آدمهای حسود که فقط دنبال معایب دیگرانند گویی که انگار خودشون هیج نقص و ایرادی ندارند. برای اینکه از شرایط های خوب دیگران از حسادت دلشون خنک کنند دنبال عیوب آنها میگردند و فرصت پیدا میکنند توی فضای مجازی خشن ترین جملات را با عقده های حقارتشون به سمت افراد منتقل کنند که خود این بحث و تحلیل طولانی میخواد و من فکر نمیکنم اینستاگرام هیج ملتی به اندازه اینستاگرام ایرانی ها این وضعیت اسفبار و بیمار گونه را داشته باشه
خب این خانم شرایط مالیش ، همسر مهربان و متعهدش
سفرهای تفریحش خیلی حسادت یک عده را تحریک میکنه و مجبورند اینگونه برای آتش حسادتشون زخم بزنند به عبارتی زخم و ناکامی های درونی خودشون را با این خشنونت التیام بدن
اول اینکه اگر این خانم اینقدر همه اوضاعش،خوب بود بنده خدا بدون عوارض بیماری جسمی فقط به خاطر افسردگی و اضطراب درگیر این خوردن و افزایش وزن نبود
که خودش هم هرگز اینجور نشون نمیده که همه چی خوبه ، دلیل جذب من به پیج ایشون اینه که نمیخواد با پیجش همش تصاویر نمایشی و خوشبختی ساختگی را بزور نشون بده گاهی قشنگ احساساتش مشخصه چقدر غم درونی داره را مینویسه

در نتیجه من بعدها برام با شناخت بیشتر از ایشون مسجل شد که اون عدم پاک کردن کامنت های اینگونه اش که ابداً برام توجیح پذیر نبود ریشه اش در قدرت و خودباوری ایشون نیست بلکه بلعکسه
ببینید داستان کامنت نقد آمیز و مخالف کاملا با کامنت توهین آمیز متفاوته
متوجه شدم با شواهدی کارشناسانه ، که ایشون در دنیای واقعی به شدت تنهاست و شاید توان و قدرت رابطه را به خاطر اضطرابهای اجتماعیش نداره
ترس از مرگ و تنهایی هم که درش بیداد میکنه
آمده یک فضای مجازی ساخته و مخاطبینی برای خودش جمع کرده یک جور این فضا ترس از تنهایش را التیام میده و فقط میخواد آدمها باشند حتی اگر بدترین حرفها و توهین ها را بهش ابراز کنند
نمیخواد بلاکشون کنه که مبادا از تعداد اون ادمها کم بشه میخواد فقط باشن ولو به بهای توهین و بی احترامی
و دقیقا زخم و آسیب این ادم از همین تقطه است
که میخواد به هر قیمتی ادمها را نگه داره
و این قیمت میتونه هزینه و عواقب سنگینی برای آدم در زندگیش در پیش داشته باشه
طبیعتا اگر ایشون عزت نفس و خود باوری خوبی داشت حتی برای دکتر رفتن درگیر لنز و آویزه های اضافی نمیشد و خودش در این این موقعیت پذیرش میکرد ،حداقل برای رفت و آمدهای معمول به خودش سخت نمیگرفت .
پس اینم یکی از نشانه های که نشون میده بی توجهی به کامنت ها مربوط به یک ادم خودباور و قوی نیست

دو تا آسیب بسیار بزرگ در دو دسته از آدمها وجود داره :
دسته اول: آدمهایی که کل خوشحالی و ناراحتی زندگیشون بسته به تایید و یا عدم تایید دیگران وابسته است و زندگی جهنمیشون ، بازیچه نظرات دیگران هست
و دسته دوم ادمهایی هستند که ترس از تنهایی دارند و به هر قیمتی و هر حقارتی میخوان ادمها را در زندگیشون نگه دارند ( اصولاً این ادمها اضطراب و ترس از مرگ و مردن هم درشون پررنگ هست )
اگر کسی هر کدوم از این موارد بالا را در خودش احساس میکنه حتما از روانشناس بالینی خوب و کاربلد کمک بگیره .
این پذیرندگی فقط شامل افراد غریبه و آشنا نمیشه بلکه میتونه بستگان درجه یک و دوم افراد هم باشه و حتی میتونه همسری باشه که به خاطر اینکه مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته است سالیان سال به تخریب شخصیت و نادیده گرفتن همسرش رفتار کنه که بخواد اونو به مرز بی ارزشی برسونه تا خودش مهم و برتر دیده بشه
اگر همسر فرد خودشیفته این ترس از تنهایی و مشکلات وابستگی را هم کتار داشته باشه وامصیبتا که دیگه مشخصه در چه بازی و چاهی افتاده
مراقب باشیم که هیچ انسانی با هر نسبتی که با ما داره اجازه نداره که شخصیت ما را تخریب بکنه اگر کسی در این رابطه بیمار گونه موند و بازیچه شد یا به عبارتی بدون اعتراض ادامه داد باید از یک رواندرمانگر روان کمک بگیره
انسان سالم و نرمال پذیرنده توهین شخصیتی افراد دیگه نمیشه اگر در فضای واقعی هست که از اینگونه افراد دوری میکنه و جز خط قرمزهاش است اگر در فضای مجازی مثل اینستا ، تلگرام ، واتساپ و برخورد میکنه که سیستم بلاک دارند بدون بحث و توضیح دادن آنها را بلاک میکنه
غیر این واکنشش باشه و پذیرندگی گزینه انتخابی فرد پذیرنده باشه با خطر جدی روبه روست و خبر از یک زخم و ریشه عمیق درونی میده



پی نوشت : اول اینکه یه یادآوری کنم که قبلا هم گفتم هدف من از روایت و تحلیل بخشی از رفتار افراد مختلف ‌صحبت و نقد زندگی اون افراد نیست
یا به عبارتی صحبت روی اون شخص نیست ، بیشتر هدف بحث ، روی نکته ها و اون آسیب ها هستش در واقع شیوه نوشتاری من این است که با مثال های واقعی درک منظورم به طور قطع برای مخاطبم ملموس تر کنم





 همون طور که گفتم میخواستم این پست را در مورد دشارژ شدن بنویسم که این اصطلاح یعنی چی ؟
چرا نباید دشارژ بشیم ؟ دشارژ شدن چه عدارضی بر ما میگذاره ؟
دشارژ شدن دو نوعه یا خارجیه یا راخلیه

دشارژ خارجی :
یعنی انرژی که در ما وجود داره یک باره خارج میشه
به عبارتی انسان شدیداً طالب تعریف و تمجید و ستایش از سوی دیگران است و اگر این انرژی به اون نرسه دشارژ میشه
مثلا خودشیفته ها یکی از نشانه های باززشون اینه که مرتب باید مورد تمجدید و تایید قرار بگیرند و اگر کسی تاییدشون نکنه حالشون بد میشه در نتیجه براشوت ایجاد دشارژ خارجی میشه
شارژ و دشارژ شدن در انسان ایجاد خستگی و فرسایش سلولی میکنه در واقع وقتی ما با یک شادی پر میشم و با یک اندوه خالی میشیم شارژ شدن و دشارژشدن برامون رخ میده
برای مثال سیم های برقهای ساختمان بعد از مدتی اصطلاحاً نمیدونم تا حالا شنیدین یا نه ؟ برقکارها میگند این سیم ها خسته شدند چون برق متناوب بالا و پایین میشه از بالا و پایین شدن سیستم جریان برق این سیم ها خسته میشند
ما انسانها هم وقتی یهو با یک اتفاق به شدت غمگین و شاد میشیم دچار خستگی و فرسودگی میشیم

خلاصه برق مستقیم، دیگه بالا و پایین نداره، شارژ و دشارژ نداره
پس چه اتفاق خوب چه بد برسه برای آدمی که شارژ یا دشارژ نمیشه ، از نظر انرژی درونی بالا و پایین نمیشه

برقکارها برای رفع خستگی سیم های برق،
برق متناوب را که بالا و پایین میشه از طریق سیستم هاو تجهیزات کامپیوتری مستقیم میکنند یا به عبارتی دیود یا ( یک سو کننده ) میکنند در نتیجه با این کار آن برقی دیگه حالت سینوسی و متناوب را نخواهد داشت

پس باید سعی کنیم نسبت به اتفاقاتی که در جریان زندگیمون میفته، در رابطه هامون نسبت به مسائل مثل برق مستقیم باشیم یعنی شادی و و غم ما به حد متعادلی باشه جوری نباشه که فکر کنیم با شادی دیگه خوشبخترین هستم با غمی که آمده دیگه زندگیمون تموم شده و به نهایت بدبختی رسیدیم
و در رابطه هامون گدای تعریف و تمجید دیگران نباشیم
ازما تعریف و تمجیدی کردند تشکر و قدر دانی میکنیم ولی پر نشیم بریم تو فضا
تعریف نکردند ناراحت نشیم احساس بی رغبتی کنیم
انتقاد و درست و سازنده کردند میپذیرم و حتی تشکر میکنم
رفتار مغرضانه ، خصمانه داشتند یا به بهانه انتقاد تخریب شخصیت کردند میخواستند عقده های حقارت خودشون نشون بدن این افراد سمیرو منفی را حذف و دوری میکنید که دشارژ نشید

اگر فرد نسبت به موضوعات خیلی انرژی شادی و غم نشون نده دیگه تخلیه انرژی نخواهد داشت
و وقتی این موضوع را در خودش کار کنه میتونه جلوی عصبانیت ، خستگی و فاز منفی را بگیره


و اما دشارژ درونی چی هست ؟
بعضی اوقات دیدین بدون اینکه اتفاقی بیفته ما در فاز منفی میریم و دلیلی برای ناراحتی ، ناامیدی ، اندوه ، استرس ، اضطراب و. خودمون نداریم
۱-بار خاطرات منفی که مرور میشه یا میاد و میره .
۲-انتظارات و توقع هات نابه جا یا منفی
۳-بار منفی آرمانهاو آرزوهای تحقق نیافته

در واقع سه مورد بالا ما را دشارژ درونی میکنه

وقتی فرد خودش را از این بارهای منفی رها میکنه انرژی ذهنش ذخیره میشه و فرد ضد ضربه خواهد شد ظرفیتش بالا میره و به مقام شاهد بودن میرسه یعنی در درونش هرچی پیش میاد شاهدانه برخورد میکنه
به عنوان مثال شما در یک کاسه اب کوچیک یک سکه بندازید میبینید اب اون کاسه به اطراف پرت میشه چون ظرفیت کاسه کوچیک و کم بوده ، حتی با انداختن یک سکه هم ابش لبریزشد این حکایت ادمهای است که ظرفیتشون کم است و با یک تلنگر و اتفاق حتی کوچیک لبریز میشند اما شما یک دریا را نظر بگیرید داخلش هرچی بندازین در مقابل ظرفیت دریا اتفاقی نمیفته اون شی در دریا گم میشه پس ما وقتی ظرفیت سازی میکنیم سختی ها و مشکلات زندگی که برای ما اتفاق میفته چون ظرفیت بالاست ما را از پا نمیندازه یاد میگیریم پذیرشمون بالا ببریم و شاهدانه و صبورانه به آن مشکل نگاه کنیم تا در آینده راز و اون سختی برامون باز بشه
پس درپایان خیلی زیاد مراقب شارژ و دشارژ نشدن در رابطه هاتون باشید که اینقدر رفتار و افکار دیگران بر حال خوب و بد شما اثر نگذاره این دشارژ شدنها اگر زیاد تکرار بشه موجب بیماری خواهد شد
اگر سوالی از این مطلب دارید یا ابهامی هست حتما بپرسید 







براتون نوشتم دیروز حسن چقدر دچار استرس شد وقتی فهمید دوتا توده در جدار شکمی  توی سونوگرافیم گزارش شده
اولش را با استرس زیاد گذروند بعد دید من خیلی به بی خیالی طی میکنم رفته رفته رفتار و نوع واکنش من حال آن را هم عادی کرد ، به حدی که دیشب با ماجرا شوخی می کرد با هم کلی خندیدم . 
ماهیت توده های بدخیم و سرطانی اینه که هی میخوان برند به اطرافشون بچسبند و رشد کنند برای خودشون صفا کنند با افتخار متاستاز بدن
گفت این دو توده تو شکم تو اگر هم بدخیم باشند از غصه دق میکنند 
گفتم چرا ؟؟؟ خخخخ
گفت هی میخواند به یک جا بچسبند مبیند جای نیست برند بچسبند شکمه خالی دوتا تخمدان ها که نیست ، رحم که نیست ، چادرینه ، لوله ها ، بخشی از روده ، بخشی از معده نیست 
هر جا میگردند که بچسبند نیست ترجیج میدن دق کنند 
خلاصه دوتامون غش کردیم خنده  

ادامه پست قبلی به زودی در پست بعدی

این دو پستی که میخوام پشت هم بنویسم توضیحاتش میتونه ارزنده ترین پست هایی باشه که تا به امروز نوشتم
حتما با دقت بخونید منه مریم بهش عمل و تمرین بسیار کردیم و فوایدش بسیار دیدم
شما را هم دعوت میکنم به این حال خوب ،سعی کنید به آنها عمل کنید تا درک کنید گاهی زندگی میتونه اینقدر کیفیتش بالا بره که به قبل و بعد نا آگاهی و آگاه شدنتون، تقسیم بشه
با توجه به ادامه ماجرای نتیجه سونوگرافی صفرام به ذهنم رسید الان وقت خوبیست که یکی دیگر از پست های آموزه های عرفانیم که سعیم به عمل به آن هست و نتایج خوبش میبینم برای شما بنویسم
پس مشتاق ها، دستهاشون بالا ، طلب خیر برای یکایکتون ، لطفا شما هم این طلب خیر دوست داشتید برای من اعلام کنید

میخوام تو این پست ها
یه اشاره به فاز مثبت و فاز منفی بکنم
راجب شارژ و دشارژ شدن یا نشدن براتون بگم
اشاره به اینکه در مورد اتفاقات زندگی شاهد باشیم یعنی چی ؟
و مجدد یادآوری و اشاره جزیی به اهمیت کنترل ذهن و استفاده از ابزار خاموشی بکنم


اینطوری شروع میکنم که ما باید همواره. فازمون مثبت باشه و تمام سعی خودمون بکنیم از فاز مثبت خارج نشیم یعنی اینکه با ترس و ناامیدی و دلهره و اندوه حسرت ، حسادت ، خشم ، قضاوت و.که همگی مربوط به فاز منفی است وارد این فاز نشیم و با خاموشی دادن و تلنگر ،فاز مثبت برای خودمون حفظ کنیم
ادمهای که فازشون مثبت است
انسانهای رهایی هستند که در لحظه زندگی میکنند بیم آینده و روزهای نیامده را ندارند
حضرت حق ، پروردگار عالم و مصلحت هاش بی قید و شرط میپذیرند با او ، بابت داده ها و نداده هاش معامله نمیکنند
مثلا شنیدین میگن صدقه هفتاد بلا را دفع میکنه .
این جمله، این باور را برای بعضی از ادمها ساخته که اگر صدقه دادند دیگه خبری از حادثه نباید باشه
کمک کردن به افراد نیازمند مربوط به افراد با فاز مثبت است اما اگر کسی کمکی به نیازمند کرد و حادثه ای براش رخ داد و به چرا ؟ چرا ؟ و تضاد و بحث معامله با خدا پرداخت این مربوط به فاز منفی و شبکه منفیه
در نتیجه فرد فاز مثبت در دلش و باورش با توجه به حوادث شک نمیفته که خدایا من که صدقه و کمکم کردم پس چرا بلا سرم اوردی
باید به این باور درونی برسه که خدا بلا به سر کسی نمیاره بلکه در جریان قانونمندی دنیا ما در مسیر زندگیمون بنا به یک سری مصلحت ها یک سری تجربه های خوشایند یا ناخوشایندی خواهیم داشت و دنیا طبق برنامه ریزی ما خیلی پیش بینی نمیشه که همش اتفاقات دلخواه ما رخ بده

یا فردی عزیزش را از بیماری از دست میده و دچار این مصیبت میشه شکایت که خدایا اینهمه دعا کردیم اگر تو وجود داشتی دعامون را میشنیدی پس تو نیستی و وجود نداری
جدا از اینکه واقعا رنج از دادن عزیز بسیار سنگینه
ولی فردی که فازش مثبته ، وقتی از هیجانات غم و اندوهش تا حدی فارغ شد این شکوایه را به خدا نداره و دچار تردید بود و نبود خدا نمیشه درک میکنه که مرگ یک قانونه و هیچ گریزی ازش نیست و وقتی به پذیرش رسید میفهمه خداوند عدواتی با اون نداشته قانون مرگ در این تایم برای عزیز از سفر کرده اجرا شده یک روز هم این قانون شامل خودش و همه خواهد شد.


فردی که فازش مثبت است باشادی و غم خیلی پر و یهو خالی نمیشه یا همون اصلاح شارژ و دشارژ که بعد میخوام براتون بگم براش رخ نمیده
یعنی با یک اتفاق خوشایند اوج نمیگره ، دجار منیت و نمیشه با یک اتفاق غمگین خالی نمیشه و حس نمیکنه دیگه بدبخت ترین دنیاست به درک این میرسه غم و اندوه یا شادی و خوشحالی هیچ کدام در مسیر زندگی ماندگار نیست و هر اتفاق خوشایند یا ناخوشایند که دنیوی هستند اثرش زودگذره مثل اتر میپره
ولی همواره سعی میکنه شکرگذار باشه و از نعمت های زندگیش لذت ببره
با خودتون فکر کنید چند تا از چیزهای که تا الان آرزتون بود و بهش رسیدین و فکر میکردین وقتی به آن میرسید کل خوشبختی زندگیتون در برمیگره
اما واقعا اینطوره ؟
قطعا پاسختون خیر است .
از خودم مثال میزنم . آرزوم بود روانشناس بشم شدم
با حسن آشنا شدم کلی ختم و دعا آن موقع برداشتم که بدون مشکل به هم برسیم ، و رسیدیم
و خیلی چیزهای دیگر ، که قطعا براشون شاکرم اما ایا رسیدن و نرسیدن به یک خواسته در طول زندگیم باعث شد کلا بدبخت یا خوشبخت مطلق بشم .
قطعا خیر اینگونه نیست
پس چرا مثلاوقتی بهمون میگن خودمون یا فرزندمون ، دانشگاه، رشته مورد نظرممون یا نظرش قبول شده دچار احساس اوج خوشبختی ، شارژ میشیم
اگر نشدیم غمیگین و دشارژ میشیم فکر میکنیم بدشناس ترین هستیم
اگر تلاشت بی نهایت کردی به چیزی که میخواستی نرسیدی بگو شاهد میشم صبر میکنم ببینم حکمت این نشدن چی است شاید مسیر بهتری برای من در راه باشه
اصلا شاید من تو این جهان هستی کارهای خوبی کردم این قبولی دانشگاه که به نظر اوج خوشبختی منه قرار در مسیر دانشگاه حادثه ای برام رخ بده اما برای اون کارهای خوبه که کردم هستی میخواد در جبران اون کارها از من محافظت کنه ، پس باید دانشگاه قبول نشم تا نگذاره دچار حادثه بشم
مثل کسی که از پرواز و سفر مهمی جا میمونه اولش ممکنه بگه چقدر من بدشانسم این سفرم از دست دادم اما بعد متوجه بشه اون هواپیما سقوط کرده و تنها بازمانده اش خورشه که نجات پیدا کرده
ما چه میدانیم که در پی این چیزهای که به ظاهر امتیاز و موفقیت های ماست شاید مسیر پر بلا و خطر برای ما باشه
کسی که فازش مثبته میگه خدایا داده ات شکر
نداده ات هم شکر پذیراش میشم شاهد میمونم تا در آینده حکمت ماجرا بر من روشن بشه

انسانی که فازش مثبته ، وقتی گفته میشه ، خیلی با اتفاق های خوشحال کننده پر نمیشه معنیش این نیست به احساس پوچی و افسردگی رسیده بلکه بلعکس به آگاهی به ارزش های مهمتر معنوی و درونی مثل یک گنج دست پیدا کرده

پس هر وقت غم و اندوه و ناامیدی از گذشته و آینده به سراغتون امد یاد نوشته های من بیفتین که این فاز یک فاز منفی است و میخواد شما را در سیاه چال خودش غرق کنه هر چه زودتر خودتون را با اعلام خاموشی و قطع کردن از این ترس و نا امیدی غیر قابل پیش بینی رها کنید نگذارید با قدرت دادن به فاز منفی جذبهای منفی تری داشته باشید و اتفاقات بد را برای خودتون با قدرت ذهن دعوت کنید
افرادی که ترس از بیمارشدن خودشون و اطرافیانشون ،
ترس از بدختی ، ترس از مرگ را دارند بدونند به طوری جدی در فاز منفی هستند و باید خودشون از این جهنم نجات بدن همیشه گفتن از چیزی که میترسی سرت میاد پس نترس و این ترس بی پایه و اساس را بریز دور
من هر صبح تا چشم باز میکنم میگم خدایا امروز و خودم را به تو واگذار و رها میکنم
تو را بابت این داشته و آن داشته ام و. شکر و سپاسگزاری میکنم
خدایا تو بهترین روزی رسان من هستی، روزی من را تو میسازی اون را به تو میسپارم در نتیجه امیدم جز تو به هیج انسان دیگری با هیج مقام و منصبی نیست .
حال خودم را با بی عدالتی های که بعضی ادمها در کشورم برای قدرت طلبیشون میکنند خراب نمیکنم چون قدرت والا تر ، فقط و فقط تو هستی
چون بدون همه این ابزارها مثل کودک عریان متولد شده بی هیج وسیله ای به سوی تو باز میگردیم
حسرت هیچ مقام و منصب و پست و زندگی پر زرق و برقی را نمیخورم چون من نمیدونم داخل این بسته بندی زیبا چه چیزهای آزار دهنده و زشتی نهفته باشه
به همین که هستم خوشحالم و همین مریم را کمکم کن بسازم و به درک ارزش های والاتر برسم
از خودم راضیم من میون میلیاردها سلول پیروز شدم تا پا به این دنیا گذاشتم چرا حسرت بخورم جای دیگری باشم همین پیروز شده میلیاردها سلول را احیا میکنم و رشدش میدم
خدایا اگر چیزی به من میدی شاکرم، اگر نمیدی یا رنج و سختی در آن هست صبر و توانش را هم بده من پذیرای تمام مصلحت های تو هستم
ای معبودم ، محافظت عزیزانم را به تو میسپارم تو حافظشون باش
و.
خلاصه اول صبحم با این مناجات دلبرانه آغاز میکنم
طی روز یک سری دیگرش میگم شب هم قبل خواب یک سری مناجات میکنم .
تا اینجاش در حد حرفه حالا در طی روز عمل کردنه مهمه
مثلا وقتی میگم عزیزانم را به تو میسپارم دیگه شلوغ شدن برای اعتراضات ، برف و بوران و. باعث نمیشه بشینم بابت حوادث برای باربد و حسن که خارج خونه هستند به دلهره بیفتم و نگران بشم ، اگر هم پیام از شبکه منفی در ذهنم امد که بترسم و بلرزم چون میدانم که نمیخوام از فاز مثبت خارج بشم اون را با کنترل ذهن خاموشی میدم خودم را از ذهنیت منفی خارج میکنم و دلم را در آرامش نگه میدارم

مورد بعدی اینکه
بالاخره ما روانشناس ها هم ، هم مثل هر صنفی ، اخبار پارتی بازی ها و مسائل بی عدالتی را داریم و چند شخصیت قدر طلب را در این حوزه میشناسیم که با فضای ی و سو استفاده های دیگه ، ریاکاری به ریاست هایی رسیدن و زیر پر و بال یک سری افراد نالایق گرفتند همکارانم بعضی موقع تا مرز سکته حرص میخورند برای منم خبرها و تصاویر هنر نمایی هاشون میفرستند یا خودم میشنوم و میخونم
قبل تر ها که آگاه نبودم من هزار برابر اینها از این آدمها و فضاهای اینجوری حرص میخوردم دچار نفرت میشدم حس میکردم فایده اش چی هست هر چقدر هم من تلاش کنم و جلو بزنم به جای نمیرسم اینها مثل خرچنگ به همه موقعیتها چسبیدن
و این نگاه را به جهت همون فاز مثبت عوض کردم که موجب نشه از پا بیفتم و خانه نشین بشم
ذاتا از بی عدالتی خیلی بدم میاد و برای همین فضای حاکم بر ایران و تمام اصناف دلم میخواد مهاجرت کنم .
چون از جامعه ها و و مراجعانم میشنوم این درد بی عدالتی و فساد درد مشترک تمام مشاغل هست در واقع خانه از پای بست ویرانه . بگذریم
اما چی شد که اخبار این مسائل صنفی و افراد متظاهر دیگه حالم بد نکرد و مانع انصراف من از تلاشم نشد این بود که به این نقطه رسیدم که ،به ارزش هام در زندگیم اشراف بهتری پیدا کردم و متوجه شدم ، واقعا به هر قیمتی هر جایگاهی را نمیخوام ، به هر قیمتی پیشرفت هایی که پشتش کلی حق تباه شده را نمیخوام
و اصلا دلم نمیخواد پیشرفت کنم که به فلان موقعیت برسم تمام این مقام ها تحصیلات و جایگاهها همه محدود به همین دنیاست
حتی اگر روزی بخوام مجدد ، تحصیلاتم بیشتر کنم در واقع ادامه تحصیل که ته نداره هر چقدر دلت بخواد میتونی درس بخونی، خلاصه در پی پیشرفتی باشم که علمم ، برای کمک به زندگی بهتر خودم و انسانهای دیگر باشه نه اینکه پی فلان پست باشم که چشم هزاران نفر دنبالشه
و حتما تلاشم نه تنها کمتر ،بلکه بیشترش میکنم چون آدم زنده به پویایی و رشد نیاز داره و هیج قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست حتی اگر این ادمها برای منفعت هاشون هزاران دسیسه و ترفند داشته باشند در من ترس نگرانی و دلشوره ایجاد نمیشه تکیه گاه و نقطه امن من خداست خودم را به اون سپردم و میدونم ادمها بازتاب اعمال خودشون را میبینند و شکی در این باور ندارم پس هر کس بدی و ظلمی میکنه در ابتدا و اون تیر را به خودش نشانه رفته در نتیجه حسرت ذره ای از اون جایگاهشون نه تنها نمیخورم بلکه میگم خدایا چیزی به من بده که قدم به قدمش به بابغض و حق خوری دیگران ساخته نشده باشه و من نمیخوام، نعودبالله ، میترسم از این داشتن های وسوسه بر انگیز .
تازه تا به یاد این ادمها میفتم، به جای خشم و کین براشون طلب خیر را هم اعلام میکنم ( بهتون قبل تر ها معنی طلب خیر را گفتم یعنی خدایا خودت مصلحت و هوشمندیت را با توجه به ِآنچه هست طبق قوانین قانومندتت اجرا کن
دیگه به من مربوط نمیشه اون ادم از نظر من بعدش به چیزهای بهتری میرسه یا نمیرسه، نمیشنم در انتظار انتقام و سیاه بختیش باشم
چون طلب خیر منافات داره با تعیین و تکلیف و انتقام جویی
اگر ادم مقابل شما، اوضاعش بهتر شد نمیگید چرا پس این بدی کرد ولی بهش خدا امتیاز دادی اگر هم شاهد اوضاع بدترش شدین ،شادمانی نمیکنید که این حق من بود نوش جونش خدایا خوب حالش گرفتی
این قضاوت ها را ادمی که معنی طلب خیر را درک کرده انجام نمیده اون فقط رها میکنه بدی و نفرین نمیکنه ، چه آن بخواد و نخواد طبق قوانین هستی کسی که به شما ظلمی روا میکنه و حقی ضایع میکنه باز تاب اعمالش را مبینه
خب سوال چه موقع بازتاب کارش مبینه ؟ با این سوال ، باز تعیین و تکلیف شد. درگیر زمان نمیشد چون وقت و تایمش را ما تعیین نمیکنم هر وقت تایمش باشه اتفاق خواهد افتاد پس فرد فاز مثبت رها میکنه درگیر کی ، چه موقع ، چگونه وباید ها نمیشه )


گفتیم پذیرندگی اتفاق خوب و بد زندگی فردی که فازش مثبته به حدی است که برای اتفاقات تلخ و سخت زندگیش دچار تضاد و تعارض با خدا نمیشه
وقتی که دکتر به من گفت صفرا شما سنگ نداره قطعا موجب خوشحالیم شد این اتفاق خاص را لطف خدا به خودم دونستم و شکر گذاری کردم
و هنوز نمیدونم داستان دوتا توده در شکمم چی هست خوش خیمه ، بدخیمه
به هرحال هر چیزی ممکنه بر اساس اون باور هیچ شادی و و غمی نباید به حدی باشه ادم پر و خالی بکنه و سختی ها نباید موجب تضاد ما با خدا بشه
هنوز که من اطلاعی از وضعیتم ندارم پیشاپیش میگم
اگر توده ها مشکلی نداشت که شاکرم
اگر هم داشت و بدخیم بود باز هم شاکرم و تردیدی برای من در رابطه ام با خدا نمیگذاره
بعد از این همه بالا و پایبن شدن ها و درس گرفتن ها ،حتی چرا من و این حرفها را هم نخواهم داشت
حتما بشنوم اولش ناراحت میشم حتی شاید گریه کنم
ولی نمیگذارم فاز منفی بر من چیره بشه

ببینید انسان به سمت سقوط و خطا خیلی گرایش داره
و ماهیتش هم طمع پذیر است وقتی دکتر به من گفت صفرات سنگ نداره چند ساعت بعد به خاطر اون طمعی که در ما آدمها است با خودم گفتم حالا چی میشد من برای درگیری تخمدانم همین اتفاق میفتاد و من اونها را با رحم از دست نمیدادم
فوری به خودم امدم که دارم دشارژ میشم و میخوام برم در فاز منفی
به خودم گفتم اون در آن زمان باید اتفاق می افتاده شاید بهترین من همون اتفاق بوده خدایا من نه گلایه و اعتراضی برای اون حادثه ندارم
همانطور که برای این اتفاق خوب و مبارک شاکرم برای حادثه رحم و تخمدانم شکرت میگم و گردنم از مو باریک تر اگر بگم کاش و چی میشد و چرا
فقط قدرت و توان بده با عوارض هاش کنار بیام
همین و بس

قبل از اینکه بحث شارژ و دشارژ را بنویسم
میان این پست و پست با موضوع دشارژ اول
جهت زنگ تفریح یک پست کوچولو میزارم

ادامه پست بعدی به زودی .
امروز هم باز یک روز خیلی خاص آن هم با تشخیص سونولوژیست برای ما بود
از صبح ساعت هفت با حسن که امروز مرخصی گرفته بود اول به سمت آزمایشگاه رفتیم و بعد از انجام آزمایشات کلی من ، به سمت مرکز تصویربرداری نور واقع در سعادت آباد رفتیم
بعد از کلی انتظار و پروسه پذیرش و یک عالمه آب خوردن در حد انفجار بالاخره اسم من را صدا زدند
خانم مریم ‌.ب با مدارکتون بیاین داخل
به وسیله دستیار دکتر به تخت سونو هدایت شدم

آقای دکتر :خانم علت مراجعه شما چی هست ؟
چرا دکتر برای شما این سونو را درخواست داده ؟

من : آقای دکتر من سابقه دوبار سرطان دارم
سرطان کولون، درگیری سیگموئید اندازه توده چهار سانت و نیم استیج سوم و درگیری لنف داشتم
نوع توده آدنو کارسینوما و non-invasive بود جراحی باز شدم توده و قسمتی از روده برداشته شد ، یک ماه بعد از درمان شیمی درمانی متوجه متاستاز تخمدان شدم ، در نتیجه تحت جرای هیسترکتومی قرار گرفتم و مجدد شیمی درمانی شدم
آقای دکتر خلاصه کنم داستان بیش از اینها داشتم در کل شصت بار شیمی درمانی و نه بار سابقه جراحی دارم
دوتای اخری ، اولی جراحی معده بوده
و اسفند پارسال ماموپلاستی کردم
در طی یک ساله و نیم گذشته پنجاه کیلو هم کاهش وزن داشتم
پارسال با درد و ناراحتی شدید در ناحیه شکمی به بیمارستان مهراد مراجعه کردم بستری شدم ، اونجا با سونو و ام آر سی پی متوجه سنگ صفرا شدند بعد جراح بیمارستان مهراد دکتر جابر انصاری دستور جراحی فوری را دادند من چون ضعف و کم خونی از جراحی ماموپلاستی داشتم با م جراح خودم اقای دکتر کیانی نژاد با وجود هشدارهایی که جراح موافق جراحیم به من داد که خطر، عدم انجام جراحی تهدید جانیم میکنه رضایت شخصی دادم و از بیمارستان خارج شدم
با اقای دکتر کیانی نژاد قرار گذاشتیم که این جراحی را وقتی انجام بدم که شرایط جسمیم مساعدتر باشه
و بتونم از پس اتاق عمل بربیام
الان هم اینجا هستم که شما گزارش از وضعیت صفرا برای دکترم بنویسید که ایشون برای جراحی من میخوان برنامه ریزی کنند که برام مشکل ساز نشه
درضمن اینم سونوهای قبلیم از لگن و شکم و
ام آر سی پی که همراه خودم اوردم میتونید گزارش ها را ببینید

دکتر گفت شرایط خاص و پیچیده ای داشتید من شما را سونو میکنم
اول تیرویید شما را چک میکنم
خوشبختانه هر دو تیروئید شما سالم و لنف های اطرافش بدون مشکل و نرمال است
بریم سراغ سونوی شکم ( در حالی که سونو میکرد بلند هم برای دستیارش توضیح میداد که نتیجه را بنویسه و برای من هم میگفت )
کلیه های شما سالم و بدون سنگ است
مشخصه که رحم و تخمدان وجود نداره
کبد شما سالم و بدون توده است و گره های اطرافش مشکل و تورمی نداره
این خودش خیلی خوبه جالبه که کسی که کانسر کولون میگیره اصولا متاستاز بعدیش سمت کبد میره اما اینم نادر است برای شما سمت تخمدان رفته که تونستی تخلیه اش کنی و ریسک خطرات برای خودت کم کردی
حالا صفرات چک کنم
سکوت اتاق فرا گرفت با وسواس چندین بار گفت نفس عمیق بکش ، نفست نگه دار
برگرد به دست چپ
دوباره صاف بخوابید ، نفس عمیق بکش حبس کن
برگرد به چپ
خانم همونطور که خوابیدین دارم سونوتون میکنم شما مانیتور نگاه کنید این صفرای شماست کاملا سالم و بدون سنگ هیچ سنگی من مشاهده نمیکنم
قطر دهانه صفرا سه سانته خیلی طبیعی و عالیه حتی تا پنج سانت هم نرماله اما برای شما سه سانته
و این طبیعی و سالم بودن صفرا را نشون میده

من : آقای دکتر خدا را شکر میکنم خبرتون خوشحالم کرد ،ولی پس اون سونو و ام آر سی پی چی میشه ؟؟

خب من اون ها را نمیدونم چرا بوده ولی الان نیست
چیزی که الان دارم میبینم، اینه که الان سنگی نیست
چیزی که نمیبینم نمیتونم گزارش کنم
عجب شانسی اوردین و کار خوبی کردین که صفراتون را خارج نکردین
گفتم دکتر فتق اطراف چی که دکتر تو معاینه میگه خیلی باز شده حتی با دست خودم داده گرفتمش
اونم سونو کرد گفت راستش باز مانیتور نگاه کن از فتق شما خیلی مهم تر اون دوتا توده را مبینی
گفتم بله
پس فعلا بی خیال فتق بشید اول پیگیر این توده ها باشید
به نظر توده های کیستی میان، اینها الان مشاهده شده که جراحت یا برای بررسی بیشتر ام آر آی میده یا باید جراحی کنه بفرسته پاتولوژی که مشکل بدخیمی خدای نکرده نباشه به جراحت نشون بده تصمیمش با ایشون
گفتم آقای دکتر من بالاخره جراحی را که دارم اماخیلی خوشحالم که صفرام از دست نمیدم
گفت بله خیلی خوبه ، خانم ممکنه اصلا این توده ها در اثر عوارض جراحی های قبلی یا بخیه ها ایجاد شده باشه و هیج چیز مهمی نباشه
گفتم آقای دکتر من غم و نگرانی ابداً براش ندارم هر چی خدا بخواد من پذیراش هستم بعد خندیدم گفتم بی غم تر از این حرفهام بخوام از الان به دلهره بیفتم
از مسیرهای زیادی عبور کردم انتخابم اینه که برای این توده های نامشخص نلرزم
بالاخره نتیجه اش که مشخص میشه
آمدم از اتاق دکتر بیرون
حسن با شنیدن این نتیجه عدم سنگ صفرا دچار شک و نا اطمینانی شد و براش غیر قابل باور بود
در چهره اش حس میکردم اینقدر تشخیص سونوی جدید بابت عدم سنگ صفرا براش،مبهمه نمیتونه خوشحالیش حتی بروز بده، یعنی نمیتونست باور کنه ، میگفت یعنی چی شانس اوردی جراحی نکردی این چه سیستم پزشکیه
چقدر این دکترها غیر قابل اعتماد هستند
سه تا سونو و یک ام آر سی پی که همگی در پارسال و اوایل امسال مشکل موجود سنگ صفرا را تایید کردند الان من چطور باور کنم
عزیزم ما مرکز خیلی معتبری آمدیم و دکتر به وسواس سه بار چک کرد ولی سنگی ندید به جای این حرفها قشنگی های معجزه خدا را ببین و شکرش کن که باز رحمانیت و مصلحت خوبش به ما نشون داده 
تو دیگه چرا عزیزم 
تو که ناز و رحمتش چشیدی   
خوب ان موقع جراح براساس آزمایش سنگ دیده باید جراحی میکرده برای منم خطر آفرین بوده
مگه تو فهمیدی، توده لگنم چی شد ؟ کجا رفت
اصلا دکترها فهمیدن چی شد ؟
خب اینم مثل همون
بزن بریم خیلی تو عمقش نرو به نتیجه ای نمیرسی مهم اینه که من الان سنگ ندارم و صفرام میتونم حفظ کنم ، حسابی از این نتیجه خوشحالم
بعد گفت این توده ها نگرانم کرده
واییی حسن از دست تو ول کن هزار تا دوخت و دوز توی شکم من با این همه جراحی شده شاید همون ها را دیده میگه توده است
نگرانی را بزار کنار تا بعد ببینیم دکتر کیانی نژاد چی میگه
گفت پس سری بریم بیمارستان تهران کلینیک بگو شنبه بابت این نتیجه سونو برای دکتر کیانی نژاد بهت وقت بده
گفتم اول تو حیاط خوشکل اینجا چند عکس با هم برای اینستام بگیریم بعد بریم

راستش من خودم از گفته این دکتر سونو کلی شگفت زده شدم ، انتظارش نداشتم اما چون بیشتر تجربه شفا را داشتم به حدی که پزشکان توجیح پزشکی برای اتفاق قبلی نداشتند ، اما به هر دلیلی برای من اتفاق افتاد
و وقتی سونولوژیست گفت خانم شما اصلا سنگ در صفراتون وجود نداره
مثل حسن شک و دو دلی به دلم نیفتاد
خدا شکر کردم و گفتم اتفاق مبارک و شیرینه به هرحال شفای من دست و خواست خواست حالا که اینگونه داده پذیراش میشم
و در مسیر بیمارستان تهران کلینیک از خوشحالی نتیجه سونوی صفرام را به ستاره دوستم و استاد عرفانم تلفنی خبر دادم
هر دو ابراز خوشحالی کردند و اونها هم گفتند اتفاق مبارکی است .
بیمارستان تهران کلینیک رفتم از منشی درمانگاه با وجود اینکه تا هفته دیگر وقت ها پر بود چون شرایط اورژانسیم توضیح دادم برای شنبه به من وقت دادند
حتی منشی جریان توده ها را شنید گفت فردا هم دکتر هست یک جور برات وقت میزارم زودتر میخوای باهاش درمیون بزار
گفتم چون جواب آزمایشم پنج شنبه حاضر میشه بزارید برای همون روز شنبه با آزمایش های کاملتری بیام
اخه راستش یک جورهایی دلم آرومه و نیاز به عجله نمیبینم
با حسن آمدیم خونه
ناهار که از دیشب آماده کرده بودم گرم کردیم خوردیم
اینقدر حسن من را عادی و معمولی دید اونم استرسش خوابید داره با باربد امتحان فرداش کار میکنه
قرار امشب با هم شام را بیرون بخوریم برای حس و حالمون این دورهمی خوبه والا شام بیرون یک بهانه است ما خودمون  بالاخره حال خوب باید بسازیم حتی با یک کار خیلی ساده 
اونم میان دهها هیاهوی که دارم هم باید خودم احیا کنم و هم خانواده ام را  که بتونم ادامه بدیم


پی نوشت : امروز از اول صبح از رفت آمدی های پزشکیم فیلم گرفتم اگر اینستا از دست قوم ظالمین آزاد شد همه را استوری میکنم خواهید دید . امیدوارم خوشتون بیاد حتما شما را از ادامه نتایج پزشکیم باخبر میکنم 

اینترنت را وصل کردند اما پشت این آزادی اینترنت که امروزه از واجبات زندگی اکثریت مردم هست
یک اندوه و انزجار عمیق نشسته
حال بد مردم را به وضوح میشه احساس کرد
چه لطماتی از نظر مالی و روانی به مردم زدند
چقدر افرادی که خارج نشین هستند و از خانواده ها شون دور هستند این روزها دچار بحران روانی شدند

آزاد شدن امروز اینترنت چه آزادی تلخیست .
در واقع حقت را گرفتند و الان بهت برگردونند
مرگ را دادن تا ملت به تب راضی بشند کلی از جوانها را در بند کشیدن و عده ای را کشتند بالاخره یک روز از خون این جوانها لاله می روید .
هیتلر ، صدام ، قذافی ، ابوبکر بغدادی رهبر داعش و.
همگی حس اینو داشتند که اب حیات خوردند و از لحاظ قدرت هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه
بالاخره بغض و سکوت این رزوها، یک روز مثل آتشفشان شعله ور خواهد شد شعله های که با هیچ آبی خاموش نمیشود.
برای همگیمون قلبی آرام و صبر جلیلی از خدا آرزو میکنم. میدونم که چقدر از این روزها ملولید .
ناامید نباشید ، یک روز هم در خونه ما عروسی میشه . شک نکنید


امروز آزمایش هام و سونوگرافی را پیش دکتر کیانی نژاد بردم
آزمایش ها خدا را شکر همگی عالی و نرمال بود فقط خیلی جزیی کلسترولم بالا بود
تمام تومور مارکرها نتیجه اش عادی و رضایت بخش بود
از بابت نتیجه سونوگرافی و نبود سنگ صفرا دکتر بسیار خوشحال شد
گفت اون دوتا توده هم با توجه به نتیجه تومور مارکرها مطمئنا مورد خاصی نیست نگران نباش
موقع جراحی خارجشون میکنم که خیالت راحت بشه
گواهی و معرفی نامه جراحی فتق وخروج این توده ها و را نوشت که برای اقدامات مراحل بعدی تا بستری شدن استفاده کنم

خلاصه دیدین دوستانم ، چه خوب شد خودم کباب و هلاک نکردم که ای وای این توده ها از کجا آمدن و خیال بد نکردم
هیج چیز به اندازه رها بودن و در لحظه زندگی کردن ارمغان به آرامش نمیاره
به اندازه سرسوزنی ذهنم را درگیرش نکردم کاملا از سشنیه تا به امروز شنبه زندگی روتین و عادیم پشت سر گذاشتم
آشپزی کردم ، سرکار رفتم ، دور دور رفتیم ،
خریدهای مایحتاج خونه را انجام دادم
استاد عرفانمون را بعد از سه ماه دیدیم و درسمون را گرفتیم 
 جمعه خونه مادرشوهر رفتیم اونجا یک عالمه براشون انار دون کردم دوتا ظرف پیریکس بزرگ شد که بتونند زن و شوهر چیک تو چیک هرشب با سریال های ترکیشون انار خورن داشته باشند این کار براشون سخت بود خیلی خوشحال شدند 
آشپزخونشون حسابی تمیزکردم که به دلشون بچسبه  
این چند روز بیشتر قسمت های سریال مانکن با هم سه نفره دیدیم و.
از همه مهمتر ناخنم پنج شنبه بعد از ظهر رفتم اساسی قرتی کردم خخخخ اونم ژل لاک برق برقی، هی مبینم برق میزنه خوشم میاد


اخرش هم که دکتر شکر خدا گفت نگرانش نباشم مورد خاصی نیست
حتما باز هم منو خیلی دعا کنید بقیه مراحل بعدی را هم روان و پرتوان پشت سر بگذارم همانطور که گفتم اگر جراحی بخواد انجام بشه برای نیمه آذر به بعد بابتش اقدام میکنم که قبلش بتونم برای شرکت در همایش بین المللی روانشناسی بالینی و سخنرانی مقاله ام برسم تا امتیازش از دست ندم .

من برم برای آقایون کاپوچینو برای خودم شیر داغ کنم دور هم یک قسمت دیگه از سریال مانکن با هم ببینیم





بعضی وقتها کامنت میدین و درخواست دارین که راجب فلان موضوع هم بنویس یا اینکه در این شرایط نظرت چی هست
چون پست های که مینویسم طولانی است اکثریت مواقع مطمئنم اون مطلب درخواستی قبلاً ، پست جدا یا لابه لای مطالب شبیه هم پست ها نوشتم واقعیت برای دوباره نویسی و تکرار دوباره ، فرصتی ندارم و هم اینکه ممکنه اون دنبال کننده های پیگیر از تکرار مکررات خسته بشند
اینقدر هم مطالب نوشته شده زیاده متاسفانه خیلی سخته مطلبی که قبلا نوشتم را میون این همه مطالب بگردم و پیدا کنم، اما اگر در فرصت و توانم باشه حتما پیدا میکنم و به درخواست کننده مطلب مدنظرش ؟ برای مطالعه اش ارجاع میدم

یکی از مطالبی که خیلی درخواست کردین در موردش بنویسم در مورد نگرانی های مالی برای آینده و هزینه های زندگی است از من پرسیدین شیوه برخوردم با مسائل مالی چگونه است
حس میکنم لابه لای پست ها تا حدودی این را هم توضیح دادم اما چون درخواست راجب این مطلب زیاده تصمیم گرفتم از شیوه و نظر خودم برای شما بنویسم
قبل توضیح تاکید کنم که، این شیوه و روش من هست که چون پرسیده شده توضیح میدم در واقعا انتخاب من است بحث صحیح و غلط بودن نگاه و عمل من یا شما به مسایل مالی نیست . توصیه هم نمیکنم حتما شما هم مثل من رفتار کنید
هر کس نسبت به موضوعات بسته به افکارش و باورهاش ، شخصیش یک انتخابی داره
اگر شما این طرز برخورد من را را پسندیدن مختارید بهش فکر کنید
اگر مورد قبولتون نبود مشکلی نیست شیوه خودتون را پیش بگیرید حتما شیوه خودتون به افکار و شخصیتتون نزدیکتره هر کس هر طور راحته

بریم سر اصل مطلب
وقتی خیلی تاکید زیاد دارم که در لحظه زندگی کنیم فقط مربوط به موارد خاص نیست بلکه موارد مالی هم شاملش میشه
این بحث هرچند گسترده است و توضیحات بهترش را با محدودیت اینجا به خوبی نمیشه توضیح داد اما سعی خودم را میکنم منظورم تا حدی برسونم

کشورهای پیشرفته مردمانش به خاطر ثبات اقتصادی و امنیتی که جامعه بهشون میده مردمانش درگیر پس انداز برای آینده و روز مبادا نیستند و من خیلی در این زمینه با افراد مختلف خارج نشین صحبت کردم میگن ابداً برای مردمان اینجا این هول و نگرانی مالی مثل ایران نیست اینها پول درمیارند و برای زندگی بهترشون در حال خرج میکنند
ولی متاسفانه مردم ایران همیشه ترس از نگرانی فرداهاشون دارند و ترجیح میدن به جای لذت بردن از لحظه هاشون برای آینده پس انداز کنند
مطمئن باشید با همین فشار اقتصادی مردم ما برای خودشون اکثریت تا دلتون بخواد پول و ملک طلا و دلار اندوخته کردند از همشون بپرسی در چه حالی میگن نداریم زیر فشار اقتصادی داریم له میشیم
هیچ نداریم
راست میگن چون پولی برای حال خودشون خرج نمیکنند عمدتا از همه چیزشون میزنند تا پولها را جمع کنند یا تبدیل به احسن کنند
خب من به شدت مخالف این نوع شیوه هستم
متاسفانه انگار این رفتار توی مردم ایران به صورت عادت درامده و انگار پس انداز و اندوخته کردنه براشون یک لذت اشتباه شناخته شده و جالبه چون وابسته این کار شدند طرف سالمند شده ولی هنوز برای آینده داره از همه چیش میزنه من نمیدونم آینده این ادمها چه موقع میاد
بارها ، بارها دیدم حتی اون ادمها مشابشون در ذهنم الان هستند
طرف پیر، پیر، حرص اندوخته کردن داره و از همه چیزش میزنه، به خاطر کهولت سن ، میفته میمیره هیچ بهره ای از مالش نبرد انگار امد تو این دنیا فقط زحمت بکشه جمع کنه بزاره برای افراد بازمانده برای خودش هیچ فایده ای نداشت یا به عبارتی انگار تو این دنیا بود ،که برای بقیه بدو بدو کنه
در بهترین حالت حتی اگر در سالمندی، به خودش بیاد ممکنه پول و امکانات باشه اما تفریحاتی که به درد اون سن بخوره دیگه نباشه یا اینقدر چربی خون و فشار خون و مسائل دیگه داشته باشه که نتونه از غذاهای که در جوانی بابت قناعت از خودش محروم کرد الان بخوره
به نظرم وقتی ما نیت میکنم ما این پول برای روز مبادا مریضی ، مشکل و .پس انداز کنیم  انگار اون روز مبادای مشکل دار را پیشاپیش به زندگیمون دعوت میکنیم 
انتخاب من لذت بردن از زندگی در حال، بابت مسائل مالی ، البته با توجه به درامد و موقعیتی که داریم  است که باید برنامه ریزی بشه
به درخواست حسن حدود سه ساله مدیریت مالی خونه و برنامه ریزیش با من است
همانطور که قبلا گفتم به خاطر هزینه های زیاد درمان مجبور به گرفتن وام های زیادی شدیم و همچنین کماکان چون رفت و امد های پزشکی و هزینه های سنگین درمان من ادامه داره هنوز یکی از وام ها تسویه نشده وام دیگری جایگزینش میشه در نتیجه پولی برای پس انداز برای ما نمیمونه
مگر اینکه یک چیزی بخوایم قسطی یا با شرایط خاص بخریم تا به زندگیمون اضافه بشه
با همه این شرایط پیچیده شخصی اوضاع اقتصادی
اما یک طور برای حالمون زندگی میکنیم که افرادی که دو ، سه برابر درآمد ما که هیچ چندین برابر درآمد ما هم دارند جرات اینگونه زندگی را ندارند به وفور دیدم
همش از ترس آینده و قناعت تمام نیازهاشون سر کوب میکنند
ببینید منظورم از جرات و نوع زندگی ریخت و پاش، تفریحات و سفرهای آنچنانی نیست
اول که من با ریخت و پاش و اسراف الکی به شدت مخالفم و این مورد هنر و نشانه لارجی ادم نمیدونم بلکه اسراف شگی ادمها را به من نشون میده
دوم اینکه ما درآمد ریخت و پاش کردن را هم فرضاً بخوایم نداریم
پس لطفا حرفهای من را در سطح معقول و متعادل در نظر بگیرید صفر و صدی از نظرتون عبور ندین

واقعا هراس من و حسن در مورد هول مسائل مالی آینده به صفر رسیده
در گذشته پیش از این بیماری با وجود که شرایطم مالیمون آسونتر بود این تفکر آینده بهتر مالی، جز دغدغه های هم من و هم حسن بود، گاهی اعصابمون خورد میشد اول با تجربه های بیشتر و درک واقعیت ها و ارزش های زندگی ،  من خودم از این دغدغه رها کردم
بعدش وقتی دیدم حسن به خاطر اینکه همش نگرانه با حجم هزینه های زندگی و درمان من که ممکنه کم بیاره و واقعا مدیرتش هم از دستش در میرفت بیشتر موقع ها کم می آورد، اینم موجب میشد استرسی سنگینی را تحمل کنه دیگه اول به نیت رفع استرس اون خودم مدیریت مالی را به عهده گرفتم اونم از این دغدغه کاملا فارغ شد
بعدها هم که باز به حقیقت های زندگی بیشتر اشراف پیدا کردم فهمیدم چقدر زندگی حالمون، از رفاه زندگی آینده نامعلوم و نیومده مهمتره ، نگرانی از آینده مالی ، داشنه های بیشتر و تامین آینده مالی باربد نگرانیش به صفر رسوندم
شما بگو به اندازه سر سوزن به این موضوع فکر کنیم ، که نمیکنیم
چون نمیدونیم اصلا فردا صبح از خواب بیدار میشیم یا نه ، که بخوام برای بیست سال دیگه باربد خودم نگران نکنم
سعی میکنم به جای پس انداز کردن پول و مال روی شخصیت و تربیتش سرمایه گذاری کنم مگر من خودم برای زندگیم تلاش نمیکنم و ایام با این شرایط سخت نمیگذرونم الان به حد توانم‌ حمایتش کنم و براش هزینه تفریحی و آموزشی میکنم 
 اون هم بزرگ و مستقل شد خودش زحمت بکشه برای خودش نیازهاش فراهم کنه 
اگر هم اون موقع داشتم و میتونستم، باز باهاش همکاری میکنم نبود هم روی همت خودش بیشتر سرمایه گذاری کنه
هر چیزی هم از من در این دنیا موند که با خودم نمیبرم همه اش برای اون است . 

طرف خودش به بلا و سختی و مصیبت میزنه و از هر رفاه ساده ای برای خودش میزنه
ازش میپرسی چرا ؟
میگه برای بچه هام
نه خودش نه بچه هاش یه رستوران نمیرند
حسرت اسباب بازی به دل بچه هاش میزاره
میخواد پول جمع کنه خونه و ملک بیشتر برای بچه هاش بگذاره چون رستوران و اسباب بازی به درد بچه هاش نمیخوره
اما به این فکر نمیکنه عزت و نفس بچه توی همون کودکی شکل میگیره بزرگ بشه کاخ و هزار هکتار هم بهش زمین بدی وقتی عزت نفس نداشته باشه به خاطر نیازهاش دچار عقده حقارت باشه هیچ فایده ای نداره
اون بچه بزرگ بشه حتی اگر داشته باشه انجام خیلی هزینه ها را برای خودش نمیتونه انجام بده چون بی ارزشی در وجودش نهادینه شده
یک وقتی یکی نداره که برای بچش خرج کنه اونم آسیب داره اما آسیب پدر و مادری که میتونتد خرج کنند اما از خودشون و بچه هاشون میزنند و بچه در آینده براش آشکار میشه خیلی بیشتره
از انور به بهانه قناعت و ساختن اینده به سر و ریخت خودشون توجه نمی کنند که پدر و مادر از خود گذشته و بهتری باشند کاملا نتیجه عکس میده معمولا بچه ها حس خوبی نسبت به پدر و مادر های اینجوری ندارند .
باید آدم به خودش توجه و احترام متناسب بگذاره تا در خانواده جایگاه و ارزش بهتری پیدا کنه
متاسفانه به خاطر مشکلات درونی و نا آگاهی هدف به اشتباه گم میشه

یکی دیگه از موارری که نسبت به مسائل مالی ترس و هراس نداریم اینه که متناسب با درامدمون برنامه ریزی میکنیم و توقعات رویایی نداریم
متناسب با درآمدمون نیازهامون و حتی سفرهامون انتخاب میکنیم شرایطمون با بقیه ادمها قیاس نمیکنیم


در خونه ما همه به یک میزان و کیفیت میخورند و مینوشند و میپوشند معمولا حسن از روحیاتش اینه که دوست داره بیشتر نیازهای من و باربد براورده بشه خودش در الویت نمیگذاره
اما من سهم الویت اون و تساوی اون را محفوظ میگذارم و حتما به خرید های اون هم توجه میکنم از این خبرها نیست چهارتا مانتو من بخرم اون یه پیراهن و شوار هم نخره
یا همه خریدهامون برای باربد باشه به یک اندازه با توجه به درامد خرید میکنیم
تو خونه ای که زن یا مرد فقط تو فکر ریخت و ظاهر خودشون تنها هستند و زنه سه تا پالتو در سال میخره یا بلعکس مرد ده تا کت و شلوار در کمدش داره زن سه سال یک بار هم مانتو نمیخره این خونه فاجعه است داره به بچه ها این پیام میده که
چون بچه ها طبق دیده ها و ظواهر نتیچه گیری میکنند در باورهاشون میره فرد مهم و با اهمیت خونه همون کسی است که لباس هاش بهتره و فرد بی اهمیت خونه همونه که به خودش نمیرسه لذا این فرد ارزشی نداره
بعد بچه ها بزرگ میشند هق هق گریه میکنیم چرا این همه از خودم گذشتم ولی قدرم بچه هام نمیدونند

خب بسیار اشتباه کردی

شاید تو خونه ما از روی علاقه.و عشق گاهی یه چیز بهتر به هم بدیم اما اینجوری نیست که همیشه گل غذا و میوه های بهتر و با کیفیت ، مال یک فرد به خصوص باشه


بریم سر بحث مالی اینکه من چطوری میشه که با تمرکز به ساختن حالم درگیر نگرانی برای آینده مالی نیستم
ببینید یکی درآمدش مشخص و متوسطه مثل ما که باید روی همین درآمد برنامه ریزی گذران زندگی کنیم
یکی واقعا درامدش زیاده در کناری که همه نیازهای حالش را برطرف میکنه پول هم برای پس انداز میمونه اون بحثی درش نیست خب خرجش داره به طور نرمال میکنه اون چیزی که میمونه پس انداز میشه
اما اینجا بحث سر ادمهایی است که میخوان به هر قیمتی پول پس انداز کنند و ملک وواملاک بخرند و بالاتر توانشون به داشته های زیادی برسند .

گفتم که ما طوری زندگی میکنم که افرادی که چتد برابر ما درامد دارند جرات هزینه های ما را ندارند
من که میکروفن دستم نمیگرم شرایطم برای بقیه توضیح بدم اصولا تمام ادمهای که با ما رفت و آمد میکنند بر اساس ظاهر ماجرا فکر میکنند در امد ما خیلی عالی است چون با معیارهای خودشون مقایسه میکنند و احتمالا فکر میکنند زمانی در این سطح میتونند آتها به خودشون هم توجه کنند که در آمد بالایی داشته باشند و برداشتشون اینه خوش به حال فلانی حتما یک حساب بانکی تپل داره چه خوب هم میخوره و میپوشه ومیگرده
اما از حقیقت ماجرا باخبر نیستند که اتفاقا این ادم حساب بانکیش صفره درامدش هم خیلی خیلی کمتره اما برای لحظه های زندگیش و حرمت به نفسش ارزش قائله و میدونه برای آینده نامعلوم ،حالش تحت فشار نگذاره
ملک سر ملک خریدنه براش امتیاز و افتخار محسوب نمیشه. تازه بچه اش هم چشم دلش سیره جاهای که برای بچه های اونها حسرته بچه این رفته و دیده و خورده
من ادم متوکلی هستم و بسیار معتقدم روزی رسان من خداست با همین باور در عجیب ترین و سخت ترین لحظه های زندگیم در نموندم و چنان روزی از آنجایی که فکرش هم نمیکردم رسیده که باور نکردنی
بارها و بارها و بارها و برام اتفاق افتاده
نه فکر کنید یک روزی مفت رسیده باشه مثلا موقعیت کاری شزایطی پیش امده در نتیجه تلاش اون روزی رسیده یا پاداشی را بابت یک جریان برامون واریز کردند
اینجوری نیست بلند شم برم کل حقوقم اول برج بدم مثلا یک دکوری شیک بخرم بگم اینو خوشم امده میخرم بعد روزیم خدا میده
نه اینطور نیست گفتم در یک خط معقول و برنامه ریزی شده و توقعات مناسب، زندگی را میگذرنم یک جا شرایطی پیش میاد که واقعا نمیدونی برای هزینه اش چیکار کنی ترس و نگرانی به خودم راه نمیدم
فقط اعلام میکنم که خدایا تو بزرگ روزی رسان منی حامی عزت و شرافت من باش مدد کن
اینقدر عالی جور میشه حتی نمیتونم بگم بعضی وقتها همیشه و همیشه راه آسان شده
مدت اخیر عزیزی را به مهمانی گرفتم
خیلی برام مهم بود جلوی شوهرش احساس خوبی داشته باشه ریخت و پاش نکردم اما انچه که دلم میخواست هم را براش تدارک دیدم فردا مهمانی صبح اس ام اس بانک نگاه کردم دیدم ته کارت خرجمون فقط صد هزار مونده
حدود دوازده روز دیگه تا حقوق بعدی را داشتیم تازه میخواستم استارت دکترهام بزنم .‌
شما بگو حتی یک بار نگفتم وای چه بکنم چه نکنم چطوری دکتر هام برم  
گفتم خدایا تو خودت میسازیش من نگران هیچ چیز نیستم و اصلا زندگی از قشنگیش کم نشد
دو روزه بعد حسن امد گفت مریم خبر خوش به خاطر فلان موضوع امشب یک میلیون به کارتمون واریز میکنند
یهو تقاضا مشاوره های حضوری و تلفنیم افزایش پیدا کرد
درنتیجه همه هزینه هام جور شد هم ماه را سر کردیم ، دکترها و آزمایش ها ‌ و تصویر برداری هام را هم انجام دادم . تاتر و شام بیرون هم رفتیم

سابقه زیاد دارم مثلا رفتیم بیرون دو سه روز تا برج مونده هوس خوردن مثلا فرض بگیرید پیتزا کردیم نود درصد ان چیزی را که داشتم بیرون شام خریدم چون واقعا دلمون‌ خواسته و هوس کردیم من سرکوبش نکردم
البته یک جاهایی هم تونستم خودداری کردم سرکوب با خودداری فرق میکنه
سرکوب یک جا ناجور سر باز میکنه نتیجه خشم است
خود داری نتیجه اش تمرین خود سازیه

خلاصه اینقدر این نود درصد ها داشتم تعدادشون از دستم دررفته ، مهمانی دادم ، سفر رفتم ، تاتر و شام بیرون رفتم ؛ کادو خریدم ، پول قرض دادم و یه خریدی که لازم بوده انجام دادم، تولد گرفتم . اووووه خیلی کارها انجام دادم
به خودم منعی ندادم شما بگو یک بار درمونده یا معطل بشم حتی نبوده
بگم موقع هزینه کردنه تو ذهنم توقع این نبوده از آسمون جایگزینش میرسه حالا بزار خرج کنم ابداً
اتفاقا چون توقع نبوده رسیده چون شما برای کائنات باید و نباید بگذارید براش تعیین تکلیف کنید بلعکس قفل میشه و بهتون نمیرسه
انجام دادم رها کردم و در فکرم ترس و نگرانی راه ندادم هیچ فکری نکردم خالی خالی بعد راه باز شده
همین الان برای جراحی های اخیرم هر کی جای من بود میگفت اصلا دکتر نمیرم وقتی فعلا شرایط پرداخت هزینه هاش ندارم کجا برم ( چون من انتخابم دکتر دیگه و بیمارستان دولتی نیست با این شرایطم خطرناکه هر جا نمیشه برم فقط دکتر کیانی نژاد فعلا انتخاب منه )
خلاصه حسابداری بیمارستان که میگه دکتر تحت هیچ شرایطی با هیج بیمه ای عمل نمیکنه باید جراحی کنید بعد برید از بیمه خودتون درصدتون بگیرید
میگن بیمه ها هم هی میخوان هزینه ها را دور بزنند
من به هیج کدوم از این نشدن ها و آیه های یس توجهی نکردم یه طلب خیر از ته دل برای دکتر کیانی نژاد یک طلب خیر برای پزشک معتمد بیمه اعلام کردم گفتم من راهم میرم جلو هر چه پیش آمد راضیم
دکتر کیانی نژاد که دیدم بدون توضیح و درخواست من گفت من دستور جراحیت مینویسم برو بیمتون تایید بگیر و شما را باید پزشک معتمد خودش معاینه کنه که بتونه برات تایید بنویسه
گفتم یعنی شما درصد بیمه همون اول قبول میکنید
گفت بله قبول میکنم
ولی حسابداری گفت شما ،تحت هیچ شرایطی قبول نمیکنید
بله درست گفته اما برای شما که اینهمه بیمار خودم بودی قبول میکنم
بععععله این از دکتر کیانی نژاد
اطلاع دقیق دارم برای مریض های قدیمی اش این روند قبول نکرده
پزشک معتمد بیمه را هم رفتم
شانس دیدم اینقدر دکتر خوبی هست که حد نداره اول تا جریان بیماریم شنید و حجم پرونده های پزشکیم دید چشم هاش شد پر از اشک گفت خیلی جوانی برای این همه اتفاقاتی برات پیش امده تا معاینه کرد گفت من هر کمکی بتونم برای تاییدهای بیمه تو اتجام میدم که بیمارستان اذیتت نکنه
حتی شماره شخصیش داد گفت به کسی ندین دو سه روز به من وقت بدین ببینم یه تاییده خوبی براتون انجام بدم
اینم از خانم دکتری که سر راهمون قرار گرفت
حالا مونده اون هزینه و درصدی که خودم باید بدم و بیمه دیگه ساپورت نمیکنه
هزیته های بعد جراحی داستانهای نقاهت و برو بیای بعدش هم هست
برای این دو خوان بعدی هم نگران نیستم اونم تا روز جراحی گشایش میشه .

ببینید اگر شما برای کاری طلب خیر اعلام کردید بر خواست شما جلو نرفت نباید دشارژ بشید سعی کنید رضا باشید و شاهدانه به ادامه نگاه کنید. بگید حتما مصلحتم اینوری بود

وقتی کسی زندگی مالیش در لحظه رقم بزنه همیشه مرتبه و شیکه
خودش آراسته اس
برای خودش احترام قائله
خونش جان و گرما داره
سفره اش همیشه پربرکته
از مهمان امدن نمیترسه تازه خوشحال هم میشه
از مهمانی رفتن و کادو دادن نمیترسه
زندگی با ریتم صلح و گشایش براش جریان داره
اینش مهم نیست اما حتی در ظاهر ماجرا هم بقیه اون فردی توانمند و با عرضه مبینند
حسرت زندگیش ادمهایی میخورند که توان مالی خودشون چندین برابر اونه اما غافل اینکه اونها حتی میتونسنند رفاه بیشتری داشته باشند اما به خاطر اون عشق پس انداز برای آینده، لحظه هاشون سوزندن

این هم نگاه مالی من به زندگی و سبکی که در پیش میگیرم
این نکته را هم بگم مدیریت زندگی خیلی مهمه عاشق خرید کردنم اونم در فروشگاههای بزرگ بچرخم
ولی برای این خرید برنامه ریزی دارم به خاطر نظمی که در چیدمان کابینت هام است و کمد سوپرمارکتی در خونه داریم میدونم موجودی سوپر مارکتم چی هست تاریخ مصرف هاشون میدونم لذا پام میزارم توی فروشگاه بی هدف هرچی ببینم برنمیداره بر اساس نیاز و موجودی خرید میکنم
اگر یک زن واقعا مدیریت و اعتماد به نفس خوبی در زمینه هزینه های زندگی داشته باشه آقایون خرج زندگی را به دست خانم هاشون بدن اون زندگی بسیار خوب و عالی میگذره






مثل یک ماشین سریع یک بند، این چند روزه بدو بدو کردم
باربد از جمعه علایم مریضیش را بروز داد تب کرد و بی حال شد
شنبه و یک شنبه مدرسه را به علت آلودگی هوا تعطیل کردند و توی خونه استراحت کرد
امروز هم که باز خودم نگذاشتم بره احتمالا فردا هم میزازم استراحت کنه بالاخره اگر ویروسی باشه همکلاسی هاش گناه دارند درگیر بشند هر چند که الان دیگه این سرماخوردگی کلی شیوع پیدا کرده
از طرفی بتونم مریضیش زود جمع و جور کنم
هم از بابت خودش و هم خودم
در نتیجه مضاعف مراقبتش میکنم
‌دایم در حال درست کردن انواع سوپ ، اب مرکبات ساعت به ساعت میگریم ، شغلم و. درست میکنم و بهش میدم ، بلکه با اینها سیستم ایمنیش بالا ببره
خوشبختانه اشتهاش بد نیست و همکاری میکنه
فعلا درمانی که براش دکتر تجویز کرده درمان سرماخوردگی و گلو درد هست نه آنفلونزا ولی با این وجود گفته ما مراقب باشیم که اگر احتمال آنفلونزا داشت خودمون هم نگیریم
من هم که نزدیک جراحیم هست انفلونزا بگیرم فاجعه است
مرتب با ماسک در حال ضد عفونی سرویس بهداشتی ، اشیایی که دست میزنه را با پنبه الکل پاک میکنم
نمیدونم چقدر میتونم ا با این کارها از انتشار ویروس جلوگیری کنم
یک کار خوبی که من توی فصل زمستان انجام میدم به شما هم پیشنهاد میدم انجام بدین
اینه که مرتب نوشیدنی عسل با اب لیمو خانگی براشون درست میکنم و توی یخچال میزارم
حس میکنم، همین مقاومت و اشتهای باربد از جهت اینه که قبلش این نوشیدنی را مرتب خورده

در همین شرایط ، تایمی که خواب بوده با همین هوای آلوده رفتم پیگیر انجام کارهای قبل جراحیم شدم تقریبا کارهاش انجام دادم
ساعت چهار میرم که دکتر کیانی نژاد ببینم برام وقت جراحی را تعیین کنه
که بعدش که بریم دنبال بقیه ماجراهامون .


یک مطلب دیگه میخواستم بنویسم‌ هرچند قبلا هم در موردش توضیح دادم اونم اینکه واقعا ما نمیتونیم با تصاویر و فیلم های یک دقیقه ای در اینستا در مورر کل زندگی یک ادم نتیجه گیری یا قضاوت کنیم
اون فیلم نشان دهنده کل خوشبختی و بدبختی اون ادم نیست زندگی هزار تا صعود و فرود داره پر از مانع و حاشیه است دیدن تصاویر کوتاه اینستا منبع خوبی برای خیلی از باورها و برداشت های ما نیست
حالا این، از یک طرف اشتباهه از اون بدتر کسی که وارد پیجی میشه بدون که بدونه طرف مقابلش کیه زحمت نمیده نه تنها پست های دیگر اون پیج را بخونه حتی بیو را مطالعه نمیکنه همون قسمتی که زیر عکس هدف صفحه را ،معمولا صاحب پیج مینوسه
با دیدن اخرین عکس یا فیلم پیج حتی به نظر میاد کپشن را هم نخونده شروع به اظهار نظر فوق العاده سطحی با ته بی شعوری میکنه
یک تصویر یک دقیقه ای را میبینه میشینه کل زندگیت را نتیحه گیری میکنه با پرچسب ها و قضاوت هاش شروع به نصحیت های احمقانه میکنه
خیلی ضعف بزرگیه که ما بدون دلایل ، شناخت ، اطلاعات کافی بخوایم اظهار نظر بکنیم خیلی به این موضوع حواسمون باشه اعتبار و شخصیت خودمون در اثر عدم رعایتش میشکنیم
کسانی که این کار را میکنند فوق العاده ادمهای سطحی هستند
پیج اینستای من در بیو نوشته شده لایف استایل یک روانشناس بهبود یافته از سرطان
در لایف استایل مشخصه طرف از تفکرش ، سبک زندگیش ، آشپزیش ،بخشی سفرهاش ، مهمانی هاش ، گاهی خریدهاش ، کارش، برنامه های سلامتیش و. با مخاطبش مشترک میشه
از آنجای که نوشتم بهبود یافته از سرطان ،قطعا بخش عمده مخاطبان من بیماران سرطانی و خانواده هاشون هستند
کلمه بهبود یافته برای اونها امید را زنده میکنه پس مشخصه صاحب این پیج هدف خیر و مثبتش اینه که، میخواد با سبک واقعی خودش و تجاربش به ،مخاطبانش روحیه خوب و امید بیشتر بده
و نشون بده درسته بهبود یافته است اما این مسیر پر طمطراق با درمان همیشگی ادامه داره و با پذیرش این ماجرا چگونه میشه هم درمان مدیریت کرد و هم زندگی با کیفیت انجام داد
این هدف من بوده خدا را شکر ، خدا را شکر، خدا را شکر و.دقیقا با کامنت ها و فیدبک های که گرفتم .
هدفم نتیجه که خواستم داده و کاملاً تاثیر گذار بوده
صفحه اینستای من نه پیج بیزینسی است ، نه داخلش فعلا فعالیت تبلیغاتی میشه ، سود مالی نداره تایمی که براش میگذارم دقیقا مثل اینجا از سر عشق کمک و کاهش درد ادمهای دیگره در واقع یک تایمی از زندگی من هست که انفاق شده و من بی چشمداشت دارم این کار را انجام میرم
وقتی تاثیر مثبت و حال خوب ادمها را متوجه میشم، انگیزه من را در ادامه دادن تامین میکنه
هیچ منتی نیست و میدونم ، چقدر تا بی نهایت یک عده از شماها همیشه ابراز لطف و قدر شناسی کردید چه مخاطبان اینجا چه اونجا . اهمیت و توجه من مدنظرتون است

اونهایی که پیج اینستا من را دنبال میکنند یک بخشی از پیجم از آشپزی هام فیلم و تصویر میگذارم هدفم آموزش طرز تهیه غذا نیست چون اختصاصا پیجم من صفحه آشپزی نیست ، باید حوصله تمام مخاطبانم در نظر بگیرم وبیشتر از آموزش آشپزی ، حس خوب از گرمای زندگی با وجود مشکلات به مخاطبم بدم که میشه در شرایط سخت هم لحظه های خوب را رقم زد
این بخش آشپزی اتفاقا خیلی طرفدار داره
اصولا من عادت ندارم بخوام مثلا یک طراحی مصنوعی از پیش تعیین شده بکنم به نیت اینستا فیلم بگذارم همون که واقعیش هست در لحظه فیلم و عکس میگیرم ، فقط برای حس یهتر یک موزیک مناسب روی کلیپم پخش میکنم
مدتی بود از آشپزی هام فیلم نگذاشنه بودم
وقتی دیشب شامم حاضر شد و غذا را کشیدم چون پشت اون تدارک یک حسی برای حال بهتر خوابیده بود گفتم یک فیلم و عکسی بگیرم
استرس های قبل عمل ، برو و بیاهاش ، نگرانی های که ایجاد میکنه ، ناخوشی باربد ، هوای آلوده ، مشکلات غم آلود و اخیر جامعه و. حس و حال زندگی را با خطر روبه کرده اگر ما تو لحظه های سخت به داد خودمون نرسیم زندگی و خودمون از دست میریم
یک وقت فقط زندگی خودمون نیست ، زندگی خانواده مون هم است با یک کارهای کوچیک حتی با زحمت میشه اون حال و هوا را بهبود بخشید
من تمام سفره هام حتی با ساده ترین غذاها مرتب و منظم با مخلفات میچنیم چون برام مهمه اهمیت میدم
اما همیشه وعده های غذایمون مثل فیلم های سینمایی مفصل و خاص نیست
اما یه کار خوب میکنم اونم اینه که ما چون رفت های خانوادگیمون به دلایل دوری و غیره محدوده
در هفته حداقل یک بار مثل یک مهمانی کوچیک برای خودمون در وعده غذاییمون میبینم انگار که قشنگ قرار کسی بیاد خونه به همون میزان به تزیینات و دورچین ها اهمیت میدم
خیلیییی خیلیییی باربد دوست داره یکم فاصله میفته میگه مامی مهمانیمون یادت نره
درست مهمان رفتنمون محدوده ، اما ، ما که نباید خودمون محدود کنیم چه کسی واجب تر از خودمون در موضوع اهمیت و توجه
حتی گاهی برای خوش گذرونی در میان وعده یه سینی های درست میکنم اسمش گذاشتم سینه مزه که با چیزهای مختلف تنقلاتی کوچولو کوچولو این سینی را پر میکنم مهم نیست چی باشه هر چیزی که امکانات خونه باشه درستش میکنم معمولا همزمان با هم یک فیلم هم تماشا میکنیم
وقتی این سینی را آماده میکنم باربد کلی خوشحال میشه خیلی براش جالبه

دیروز با همه مشغله ها و مریض داری با توجه به فضای سنگین اجتماعی و شخصی که بالا گفتیم تصمیم گرفتم شام مهمونی برای خودمون تدارک ببینم
که یه تنوعی در این جو باشه
یهو موقع که غذا را کشیدم گفتم من که این دیدگاه را دارم. دیدگاهم با عکس غذا بزارم که در این شرایط از روانمون مراقبت کنیم که از پا نیفتیم
حالا شام خاصی هم نبود یه پلو شوید لوبیا با خوراک ماهیچه بود
سوپ ورمیشل
یه سیر ماست درست کردم چون با این غذای جنوبی از واجباتش است
یه سالاد شیرازی درست کردم
انار هم که من مرتب دون میکنم توی یخچال میزارم
یه کاسه کوچولو از اون هم گذاشتم
سیر ترشی داشتم گذاشتم
زیتون یه شیشه مادر شوهرم از شمال اورده بود از اون هم یک کاسه کوچولو گذاشتم
فلفل هالوپینا داشتم اونم گذاشتم
همه مواد لازم تو خونه داشتم
تنها چیزی که دیروز خریدم یه دلستر لیمویی بود
حالا همه این مخلفات که خورده نمیشه اضافه اش دوباره برمیگرده داخل شیشه هاشون تا مدتها استفاده میشه
جریان گوجه سالاد شیرازی هم این بود که ما مصرف گوجه و ربمون بالاست باربد خیلی دوست داره اهل احتکار میدونید نیستم طبق معمول وقتی گوجه قیمتش هشت هزار بود توی زمستون این قیمت نرماله من دو کیلو نیم خریدم بعدش یهو گرون شد چون سفت بود خوب موند با احتیاط مصرف کردم
هنوزم هم چند دانه دیگه توی کشو سبزیجات دارم
خلاصه بهتون میگم چرا دارم این توضیحات را میدم
این میز شام دیشب به چشم یک فالور تازه وارد خیلی آمده بود اصلا وضعی
شانس اوردم نرفته بقیه غذاهای پیجم ببینه
همین یک پست آتیشش زده بود
نوشته بود معلوم که پولداری و وضع مالیت خیلی خوبه
معلومه خوشبخت بی دردی ( تو دلم گفتم اییییی چشمت دراد )
به فکر مردمی باش که دارند زیر فشار مالی له میشند و این غذای که میگذاری دلشون میخواد نمیتونند تهیه کنند . نیازی نیست از این فیلم و عکس ها بزاری ( شگفتااااا به تو چه مربوط من چی توی پیجم میزارم)

معلومه کدبانوییییی ( با ز تو دلم گفتم تا کور شود هر آنکه نتواند دید )
همینجوری زررررر نصحیتی بی مربوط، قضاوت و نتیجه گیری بی پایه و اساس
بعدش هم منو آنفالو کرده بود
نکرده بود هم جوابش نمیدادم خودم از پیجم پرتش میکردم بیرون یه ادم سطحی یه حرف سطحی میخوام چی به این ادم بفهمونم
از اون آدمها که دلم میخواست بهش بگم منقارت ببند
اصلا نمیدونم برای چی صفحه من فالو کرده بود که متوجه ماجرا و شرایط من نبود حتی گیرم من سابقه بیماری هم نداشتم اخه این شام معمولی چی داشت که حس کرده بود من مرفه بی دردم ، پولدارم ، اخر خوشبختبم
ببینید بعضی ها ، چقدر کمبود فهم و هوش دارند مثل علف هرز فقط رشد جسمی کردند ولی مغز را آکبند نگه داشتن
به قول حسن گوجهههه چشمش گرفته خخخخت
گفتم دلم میخواست بهش میگفتم بیش از اینکه درد پولداری من تو قلبت نشسته یکم صفحه اینستا منو بخون تازه بعد از مطالعه کل اینستای من ، تو فقط با پنح درصد زندگیم آشنا شدی نود و پنج درصدش نمیدونی
حالا به جای این نتیجه گیری سطحی از من بپرس بگو با این اتفاقات ، تو چطور زندگیت مدیریت میکنی ؟
ارزش ها چی هستند ؟
چی برات در زندگی مهمه یا مهم نیست ؟
شاید یه چیز یاد گرفتی
من این دومین فالوری است که در طول مدتی که توی این پیچ اینستام فعالم میان میگند شاید یکی نداره این غذا را بخوره شما عکس فیلم این غذاها را میزاری
چقدر این حرف بیخوده البته بگم نفر اولیه بعد از مدتی که تو پیجم چرخید امد گفت منو ببخش. زود قضاوت کردم شما دارید به افراد بیمار با این کارتون امید میدین حرف من نسنجیده بود بهش گفتم عزیزم شاید شما محدود در اینستا میچرخی اما اینجا پر از پیج های غذایی مدل به مدله که هزار هزار برابر از میز های من شیک تر و اشتها بزانگیز تره پر از رستورانهای آنچنانی که فیلم غذاهاشون هست
من فقط گاهی از وعده های معمول غذایم تصویر گذاشتم
اما این یکیییی فالور دومیه خیلی نابود بود نمیخواستم باهاش حتی یک کلمه وارد مکالمه بشم

یکی که اینقدر با دیدن عکس های غذایی اینستا حالش دگرگون بشه بنده خدا دل اینستا آمدن نداره .
ادم دلش میخواد یه وقتها به بعضی ادمها بگه اکی من پولدار ، خوشبخت ، بی درد بیا یک هفته ، یک ماه جامون عوض کنیم من کل خوشبختی و بی دردی که در نظر تو آمده بهت بدم ببینم میتونی دوام بیاری
شب که تو در خواب ناز به سر میبری من اکثر مواقع از درد بی خوابم یا تو خواب میپرم در خودم میپیجم چون دیگه این دل و روده ناقص کلی مشکل داره
هفته دیگه جای من برو دهمین جراحیت را انجام بده از بالا تا پایین شکمت شکاف بزنند ببینم حالت چطوریه
فقط در نظر بگیرید یک برش سطحی کوچولو با چاقو به دست کسی بخوره چند روز گرفتاره حالا این برش عمیق ، عمیق در نظر بگیرید با حجم وسیع و طولانی که روی جسم من در جراحی ایجاد میکنند باز بیشترش در نظر بگیرید که اون ناحیه بارها باز شده

همه اینها را اگر با این موارد اینستایی که نتیجه گرفتی و چشمت پر کرده بهت فقط یک ماه تقدیم میکنم ببینم به حالی میفتی
من کامنتش پاک کردم
چون هم رفته بود هم حرف بی پایه و اساس بی منطق جاش اونجا نبود تاکید کنم کامنت فقط مخالف نبود نقد به جا نبود ادم گوش بده یه چیز یاد بگیرع
یه ادم که از هیچ باخبر و چیزی حالیش نبود فقط یاد گرفته بود هرچی به نظرش میاد یه ریز بگه
از همه مهتر این همه دنبال کننده های فهمیم و اینکه در اصل ماجرا هستند هدف من را از اتتشار این تصاویر درک کرده بودم اینقدر کامنت ارزشمند گرفتم که میون این همه گل و گلستان اون علف هرز کندم دور انداختم .حداقل اینستا آپشن خوبی به نام بلاک داره
واقعا بعضی ادمها با بودنشون سودی که ندارند دنیا را اشغال کردند یکی هم که داره با نیت خیر یک کار خوب انجام میده ایجاد مزاحمت میکنند

خدایا اول من را بعد بقیه  آدمهای که در مسیرم میگذاری را به راه راست هدایت کن

آمین آمین آمین 




انسانها خیلی زیاد پیچیدگی دارند ، به دلیل ارتباطهای گسترده ای که دارم تجربیات نسبتا زیادی از آدمهای مختلف دارم
عمدتاً دقت کردم اکثریت آدمها متاسفانه وقایع خوب و پیشرفت آدمهای دیگر را نمیخوان حتی اگر خودشون هم به اون پیشرفته دست پیدا کرده باشند باز دلشون نمیخواد بقیه به آن برسند به زبان ساده زورشون میاد
انگار داشتن اون موردی که بهش رسیدن لذتش کمتر اینه که کسی هم به اون داشتنه دست پیدا کنه
یا به عبارتی امنیت و خوشحالیشون در اینه که اون چیزی بهش رسیدن بقیه نرسند
حتی اون ادم یک فرد غریبه باشه و به دست اوردن و نیاوردن اون چیز ، هیچ تاثیری در زندگی اون شخص مقابل نمیگذاره اما باز متاسفانه اون بخش منفی درونش دلش میخواد بقیه به اون موفقیت نرسند
بله با اطمینان کامل میگم اکثریت اینگونه هستند متاسفانه اگر این حس منفی با ماست باید رفعش کنیم
حتی خودمون باید پیش قدم بشیم راه آسان تر و درست تر را به افرادی که اشتیاق داشتن اون مورد خاص را دارند یاد بدیم بگیم از این مسیر ما رفتیم تا موفق شدیم میخوای تو هم امتحان کن
یا بارها دیدم مثلا طرف جراحی بینی ، لاغری و . انجام داده در خلوت خودش سخت از جراحی که کرده ، به علت عوارضی که داشته پشیمونه
یا مثلا چون شاغل بوده فرزندش از نوزادی در مهد گذاشته توی خلوت خودش وقتی عواقب های که دیده با خودش مرور میکنه میگه برگردم به گذشته هرگز این کار را نمیکنم و بچه ام از نوزادی مهد نمیزارم
( الان اینها مثال های دم دستی من هستند تایید یا رد این مثال ها بحث اینجا نیست، فقط یه مثاله )
اما کافیه یکی از اینها بابت تجربه مورد نظر بپرسه اینقدر از خوبی تصمیمشون میگن تا طرف راضی به انجام راهی که خودشون رفتند، نره ، ول کن نیستند
در واقع باور اینه من کباب شدم چرا تو کباب نشی و نسوزی .
یا این غرور نابه جا اجازه نمیده اقرار کنه که تصمیمم غلط بوده .
حتما حتما تو این شرایط بدون اصرار و حرص خودن واقعا تجربه واقعی خودتون را بگید و بعد هم توضیح بدین اگر برمیگشتم به گذشته این انتخاب به خاطر این دلایل نمیکردم
و حتما بگید من با توجه به شرایط و موقعیت خودم این تجارب به دست اوردم بازهم موقعیت فردی تو با من فرق میکنه به هرحال امیدوارم با شنیدن تجربه من تصمیم بهتری بگیری
چه اشکال داره اگر ما راهی رفتیم آسیب دیدیم کمک کنیم بقیه براشون تکرار نشه
درد کشیدن مردم و تکرار تجربه ناخوشایند ما به وسیله مردم هیچ تاثیری در کاهش و التیام دردی که کشیدیم نداره ، اما با انسان دوستانه رفتار کردن قطعا اثرات مثبتی بر روح ، روان و حتما زندگیمون میگذاره .
همین لاتاری ۲۰۱۷ ما قبل از اینکه نتیجه ویزا کلا بچه ها مشخص بشه اکثریت یه گروه در تلگرام داشتیم تمام خوشی ها ، انتظارها و استرس هامون مشترک بود یه عده زیادی ویزا شدند یه عده خوردن به بن شدن آقای ترامپ که مانع ورود ایرانیها شد
شاهد حجم ناراحتی و بر باد رفتن زندگی باز مانده ها شدند کسانی با هم در یک مسیر و راه بودیم باوجود اینکه خودشون ویزا داشتند حتی تصویر اینکه اگر جز این بازمانده ها بودند براشون سخت بود چه برسه جاشون باشند
به هرحال اون گروه هنوز هم هست اما چون ما دویست کیس مسیرمون عوض شد یک گروه اختصاصی برای خودمون زدیم که اونجا راجب مشکلات و پیگیری اطلاعات پروندمون ، با هم باشیم
هر چند تا همین الان خیلی انتظار کشیدیم اما پروندمون که باید سی سپتامبر ۲۰۱۷ مثل همه سالهای لاتاری بسته میشد چون به این مشکل خوردیم قاضی ددلاین پرونده ما را برای سی سپتامبر برداشت تا بتونیم بدون محدودیت زمانی پیگیری کنیم
این پزونده هنوز بازه براش جلسات دادگاه طبق روال برگزار میشه وکیل ها نتیجه پیگیرشون به ما اعلام و ایمیل میکنند واقعا نمیدونم بعد از این همه انتظار چه خواهد شد وکیل هم همش میگه خیلی شانس کمی داره اما اخرین خبری که هست اینه که هشت ماه پیش استیناف دستور داد پرونده بره دادگاه پایین تر و رای بهتری برای ما داده بشه ( حالا ممکنه دادگاه این پرونده را بخواد مختومه کنه ) اما همین رای استیناف یعنی یه شانس رو به جلو برای ما بود و اینکه دوازده نوامبر یعتی کمتر از یک ماه پیش دولت میتونست روی دستور استیناف اعتراض بزنه اما اعتزاضی نکرد یعنی هشت ماه بهش فرصت اعتراض دادن اما اعتراضی نزر
و اینم یه شانس دیگه برای ماست تا اخرش ببینم به کجا میرسه

حالا نکته ای میخوام بگم ما بریم ، نریم تاثیری در زندگی بقیه نمیگذاره اما تو این چند وقت متوجه یک مطلب ناراحت کننده شدم خیلی از بچه های ۲۰۱۷ که ویزا شدند الان داخل امریکا هستند به شدت زورشون میاد ویزای ما درست بشه
تا کوچترین حرفی از پرونده ما میشه خودشون میکشند که دیگه به هیج عنوان لاتاری ۲۰۱۷ درست نمیشه تموم شده رفته پی کارش از این حرفهای اینجوری اونم با چه حرص و جوشی میگند
جالبه چون موضوع خودشون نیست از اخبار های پرونده اطلاع دقیق و به روز ندارند
یعنی ترامپ هم خودش رضایت بده از ما عذر خواهی کنه اینها راضی نیستند ما ویزا بگیریم
خب نشد که نشد فدای سرمون شما چی ازتون کم و زیاد میشه
چرا ما ایرانیها اینجوری هستیم و خیر خواستنمون برای همدیگه اینقدر با فشار سختی هست حتی من از دوستان خارج کشور میشنوم میگن چینی ها و هندی خیلی زیاد با هم اتحاد دارند دست همدیگر را میگیرند اما ایرانی ها حتی اینجا زیر پای هم را خالی میکنند هم وطنشون بیاد اولین چیزی که به ذهنشون میاد این است که ، چطوری ازش سود ببرنند و ازش سو استفاده و حتی متاسفانه ی کنند


یا یه مطلب دیگه یادم آمد
یک نفر یکی از نزدیکانش را ، از بیماری سرطان‌ بیش از یک سال بود که از دست داده بود بحث پیشرفت درمان شد یهو گفت من آن روز زنده نباشم ببینم داروی سرطان کشف شده
من تموم وجود از این آرزو قفل شد تو دلم گفتم اخه چرا ؟؟
قبول دارم رنج از دست دادن عزیز آدم چه درد به قلبی ادم میاره
ولی این دیدگاه جالبی نیست باید عوضش کرد اتفاقا باید طلب کرد خدایا اگر عزیز ما از بی درمانی این درد رفت و ما درد کشیدیم هرچه زودتر علم پیشرفت کنه و درمان قطعی این درد پیدا بشه و بیماران دیگر نجات پیدا کنند
چون یک نفر را تو از این درد ، از دست دادی باید دارو کشف نشه این همه ادم بیمار هم از دست برند چون تو نمیتونی تحمل کنی خب این نمونه بارز حس خودخواهانه است باید رفعش کرد
مقابل هم آدمهای داریم که چون دردی کشیدن تونستند برای بقیه همدردان عزیزشون کشفی از اون درد پیدا کنند.
قبل تر ها توی تجربه هام اینجا نوشتم من توی مسیر بیماری با افرادی آشنا شدم که همسرانشون یا پدر و مادرهاشون و. در گیر این بیماری بودند
خداهه من گواههه بی چشمداشت با وجود اینکه خودم رنجور و بیمار بودم از نظر روانی بیش از حد توانم حمایتشون کردم هرجا استرس و نگرانی داشتند با من در میون میگذاشتند با جان و دل و رضایت کامل همراهیشون کردم اینقدر این همدلی و همراهی عمیق بود متوجه میشدم گاهی فراموش میکنند که خود من هم الان یک مبتلا هستم و یا حتی خود من را عاری از خیلی از مشکلات این مسیر حس میکردند
هنوز هم راضیم و خوشحالم به این کار مثبت
متاسفانه عزیزانشون به مراتب از این بیماری از دست دادند در دوره سوگواری هم بی چشمداشت همراهیشون کردم بعضی هاشون مشکلات بچه هاشون ، درگیری با خانواده همسر ، انحصار و وراثت ، دلتنگی هاشون و. به من میگفتند و عمده گریه هاشون پیش من میکردند
حتی بود که برای بعضی هاشون راه به راه شیمی درمانی با اون حالم سرم جدا میکردم میرفتم مراسم تشیع عزیزانشون که از صدهزار نفر میدونم کسی تو این شرایطش این کار را نمیکرد من اون لحظه اینقدر همدردی با طرف مقابلم برام اهمیت داشت که این کار با وجود سختی شرایط شخصیم انجام دادم
مسجد ، مراسم های دیگری هم میخواستند باشم میرفتم فکر کنید مراسم فردی که سکته قلبی کرده نمیرفتم کسی که با درد من یعنی سرطان از دنیا رفته میرفتم
کم کم در اکثریتشون متوجه یک خشم بی دلیل نسبت به خودم شدم که متوجه شدم این خشم مربوط به اینه که چرا تو زنده ای و عزیز ما از این بیماری مرد برام کاملا در رفتارشون مسجل شد
هم زیاد دوست داشتند به رابطه با من ادامه بدن هم اینکه خشم خوب شدن من ناارومشون میکرد و این ماجرا اذیتشون میکرد
من از آرامش ، امید ، زندگی برای آنها میگفتم ولی متاسفانه آنهااااا
یادمه یکیشون یک روز گفت دکتر رضوانی به من گفته سرطان درمان نداره خوب شدنش معنی نداره بالاخره هرکی سرطان میگیره ده سال هم شده باشه میمیره .
من همیشه به ادمها فرصت میدم اینو گذاشتم پای حال بدش و مصیبتی که کشیده خلاصه این نظر دکتر آنکلوژ شوهرش که میدونم ، ابداً همچین حرفی نزده را
حداقل دو بار دیگر در تماس های بعدیش در حرفهاش گفت .
منی که به بچم تذکر میدم جلوی بچه فلانی که پدر نداره اسمی از بابا نبر ، به همسرم میگم من با فلانی هستم شما با گوشیم اصلا تماس نگیر که موجب حس خلا و ناراحتی اون ادم نشیم
انوقت برادرشوهرش و جاریش هنوز چهلم نشده عکس های سفر و روزن زن قربون صدقه رفتن همدیگر را داخل اینستا گذاشته بودند و چقدر این ناراحت شده بود
خب اون واقعا شعورش نمیرسه تو که فامیلش هستی را درک کنه و نمیمیره اگر صبر کنه یه مدت عکس های اینجوریش منتشر نکنه
اما من که غریبه ام و نسبت فامیلی ندارم اینهمه تو این مدت باهات خالصانه همراهی کردم و حتی توی اینستام تو اون دوران حواسم به انتشار عکس هام بود
چرا نیتت نسبت به من این شکلیه که خشمگیتی از نتیجه درمانم حرصت میگیره چرا این زنده موند شوهر من مرد
طبیعتا وقتی نیت اون ادم مقابل خودم اینجوری میبینم تا مدتی گذشت و درک میکنم بعد مدتی دیگه با خودم میگم. خیریه ناز و نوازش برای ادمهای سنگ دل که باز نکردم طبیعتاً خود من دیگه اون فاصله لازمه را ایجاد میکنم
فقط این مثال یکیشون است گفتم تقریبا این خشم در اکثریتشون دیدم
دلم نمیخواد این تذکر مسخره را بشنوم که خب بیشتر درکشون کن شاید به خاطر مصیبت سختشون این احساس را داشتند نه من اینو پای بی چشم رویی و درون ناصافشون میگذارم دلیل نمیشه من چون سرطان گرفتم انتقام و خشم بیماریم از بقیه طلب کنم و از سلامتی بقیه حرص بخورم
قراره رنج از اما ادم بهتری بسازه . ( و حتما دیدم کسانی که از رنج چه انسانهای بهتری و همدل تری شدند قطعا از قبل هم، ذات پاکی داشتند الان شکوفاتر شدند ).
کسی که تو شیمی درمانیش مراسم های تشیع جنازه شرکت میکنه یعنی قانون مرگ را با خودش حل و فصل کرده از اینکه کسی مرد و نمرد شنیدنش برای خود من ترسی ایجاد نمیکنه یا از طرف مقابلم ناراحت نمیشم که از ماجراهای مرگ و میر برام بگه بلکه نیت اون افراد هست که به من حس خوبی نمیده یعنی واقعا اگر من و یا امثال ما از این بیماری بیفتیم بمیریم اونهایی که عزیزانش از دست دادن زنده میشن یا غم و اندوه فراقشون با مردن ما کمتر میشه، قطعا نمیشه
مرگ یک قانونه شامل همه ما میشه هر کس به طریقی این قانون به سراغش میاد حتی با یک خواب که دیگه بیدار نشه
بحث این خشم ها و چرا چرا ها بیهوده است

این قلب سیاه و خشمگین برای چی هست که ادم بشینه بگه چرا عزیز من مرد این زنده موند
اتفاقا بگو خدایا شکرت که یه بچه بی مادر نشد
یک مرد بی همسر نشد یک زندگی به این تلاطم نخورد

امیدوارم تمام کسانی که این مطلب را میخونند اگر خدای نکرده با نگاه به سه مطلب که در پست نوشتم این اوضاع شامل حالشون میشه حتما به رفع و خودسازی خودشون به طوری خیلی جدی بپردازند و با این خودخواهی و بد خواهی های درونشون مقابله کنند
تمام این نیت ها و خواست ها چه مثبت چه منفی در تشعشعی که در ما ساطع میشه اثر میگذاره
دیدین بعضی ها را تا مبینین میگن فلانی نمیشناسم نمیدونم چرا انرژیش اینقدر مثبت یا منفی بود این انرژیه همون تشعشع است که شما احساسش میکنید یعنی بازتابی از درون اون آدمه .






بعد از ظهر برای تعیین وقت جراحیم  به دکتر کیانی نژاد مراجعه کردم.
تا اینجا بیمه در سهم خودش با توجه به شرایط من همکاری مساعدی با من کرده به قول دکتر کیانی نژاد آنچه که حقت هست را برات اعمال کرده
خدا را شکر درگیر کاغذ بازی و مسائل اضافی نشدم
از بس که همیشه دورمون زدند یک جا تو این مملکت حقمون میدن باورمون نمیشه
خلاصه تا اینجاش خوب بوده تا مراحل بعدیش از پذیرش تا بستری اگر داستان نداشته باشند
دکتر مجدد منو معاینه کرد گفت یک مقدار نگران چسبندگی های داخل شکممت فقط هستم .
تاییده پزشک معتمد بیمه را بهش دادم دستور بستری را برای بیمارستان نوشت داخلش نوشت بیمه ایشون مورد قبول و تایید بنده است که وقتی صبح سشنبه برم پذیریش درخواست پیش پرداخت نجومی با من نکنند .
خود همین همکاری بیمه و رضایت و همکاری دکتر واقعا لطف خداست در این شرایط
وقتی گفت تاریخ جراحی شما فلان روز و تاریخ هست  چشم در چشم حسن تلاقی کرد بدجور رنگ از رخسار حسن پرید حالا میدونست برای چه موضوعی آمده اما با گفته دکتر روبه رو شد حالش دگرگون شد از سوالهای مکرر و لکنتی که تو حرف زدنش پیدا شد معلوم بود چقدر سطح استرسش زیاده .
دکتر میخواست  یک روز قبل عمل  بگه بستری بشم 
گفتم دکتر چون باید داروهای پیدرولاکس قبل عمل مصرف کنم اگر اجازه بدین من در منزلم باشم در عوض روز عمل صبح خیلی زود میام بیمارستان که آزمایشات خون و نوار قلب و غیره سریع انجام بدم
دکتر گفت بعد از نه بار جراحی خودت میدونی برای دهمینش چیکار کنی باشه من مشکلی ندارم اگر خونه راحت تری خونه باش که اگر نیاز بود بعد عمل بیمارستان بیشتر بمونی کلافه نشی
اخرش هم گفت مراقب باش سرمانخوی ، مریض نشی که ابداً نمیشه با حال مریض جراحیت کنم تا میتونی از افراد مریض دوری کن اگر مریض شدی خبر بده که جراحیت تا خوب شدنت کنسل کنم
از بیمارستان خارج شدیم
هوا وحشتناک آلوده و خفه بود ولی دیدم حسن خیلی دپرس هست تصمیم گرفتم پیاده تا خونه بیاییم تا این هیجانش یکم سبک بشه حتی مسیر را طولانی تر ، هم کردیم

تو راه هم بهش گفتم بهتره تاریخ جراحی را به باربد از الان نگیم فعلا الکی ذهنش مشغول و درگیر نکنیم یک روز قبل بهش میگیم

از سوپر مارکت موقع خرید برای باربد یه تخم مرغ شانسی کوچولو خریدم حسن گفت این برای چی برداشتی
گفتم میدونم از سن باربد گذشته اینها تو کودکی برای باربد موجبات خوشحالی بود گاهی بد نیست حس ان موقع را براش بیدار کنیم
امدم خونه گفتم باربد به یاد گذشته ها برات خریدم
چقدر دوست داشت و خوشحال شد
گفت مامی میشه کاکائوش بخورم گفتم اگر خوشحالت میکنه بخور کاکائو برای سرماخوردگیت خوب نیست اما حس خوشحالی بهتر میتونه سیستم ایمنیت بالا ببره .
دیگه برقی مشغوله پخت شغلم و ذرت مکزیکی ، اب گرفتن میوه و شام کشیدن و جمع و جور کردت شدن شدم
به باربد چیزی از جراحی نگفتیم
اما خودش با خنده و شیطونی گفت مامی ، معتادم باز میخوان بی هوشت کنند وقتش رسیده بدنت درد گرفته ، بی هوشی خونت کم شده
منم تو خودم مچاله شدم صدام بنگی کردم گفتم اره دیگه خیلی بدنم درد میکنه باید بی هوشم کنند
شنیده که مواد بی هوشی ترکیبات مخدر داره از طرفی من با این ماجرا و داستان بی هوشی و حس و حالش قبلا خیلی شوخی کردم توی ذهنش مونده
گفتم چقدر خوبه که باربد هم از من یاد گرفته با دردها شوخی کنه چون دقیقا این شیوه منه الان حس کرده جراحی تو راهه با تمرکز به این شوخی بی هوشی داره نگرانی خودش کم میکنه .

. طلب خیر را برام دوست داشتید اعلام کنید


بعدنوشت : چون ممکنه به علت شرایط تغییراتی در تاریخ جراحی ایجاد بشه ترجیحا روز و تاریخش عمومی  فعلا منتشر نمیکنم  تا بعد ببینم چی میشه .









در حالی که ساک بیمارستانم برای بستری فردام مهیا میکنم
خدا را ثنا و شکر بی نهایت میکنم، از برای تمام داشته های که با رحمانیتش به من بخشیده از کوچیک تا بزرگش
بارها و بارها این ساک بستری را بستم دیگه تو این کار ماهر شدم
آمدم بگم خدایا پناهم باش دیدم پناهم داده
آمدم بگم امنیتم با تو باشه گفتم مگر غیر از اینه
آمدم بگم مراقبم باش دیدم همیشه مراقب و محافظم بوده و هست.
آمدم بگم خدایا تو از الان با من باش ، خودم به حرفم نیشخند زدم گفتم او همیشه باماست ،از ما جدا نیست از رگ گردن به ما نزدیک تره و حضورش فقط محدود به زمانهای خاصی نیست ما تجلی از خود او هستیم
او همه چیز را ، به قشنگی و خوبی آفریده و به ما ارزانی و حجت بر ما تمام کرده .اگر زشتی ، بدی ، نامهربونی ، بی عدالتی و است همه را ما آدمها خودمون در حق خودمون انجام میدیم هر وقت هم میخوام مسئولیت اعمال خودمون نپذیریم میندازیم گردن خدا

آمد بگم خدایا مراقب عزیزانم همسرم وپسرم باش به قلبشون قوت بده دیدم همیشه مراقب بوده و همواره هست و آنها را نمیگم می سپارم به او بلکه سپرده شده به او هستند و خواهند بود
اگر دلت رضای خدا باشه همیشه اتفاق خوبه قرار نیست اونی که تو نتیجه اش دلت میخواد پیش بیاد
تو رهایی و هرچیزی که اتفاق افتاد حتی اگر دردناک باشه با نهایت آرامش پذیرشش میکنی .
مدتهاست نتیجه ای که به نظر خودم ظاهر بهتری داره را در شرایط های سخت از خدا طلب و برای او تعیین و تکلیف نمیکنم . میگم نتیجه همونی باشه که مصلحت تو در آن جریان داره و من ، دقیقا دقیقا همون را میخوام
برای  این جراحی هم ، همین را با دلی آروم ازش طلب کردم که من چیزی جز آن چه که تو میدونی بهتر از منه اون‌ را درخواست و طلب ندارم
از عزیزانم الخصوص از مهربان همسرم حسن عزیزم ، دردانه ام جان دلم ، باربدم ،میخوام با من همسو باشند قلبشون را به خواست و رضایت خدا التیام ببخشند ما در این مسیر هر سه نفر در نقشی که داشتیم از تجارب دردناکمون درس های بزرگی گرفتیم همواره شاگرد خوبی در این عالم ناسوت باشیم
طلب خیر برای همه شما نازنین ها ، عزیزانم ، کادر بیمارستان و اتاق عمل ، جراحم آقای دکتر بهرام کیانی نژاد .
روزگارتون خوش و دلتون مملو از آرامش .
.
پی نوشت :دوستان عزیزم فرصت نکردم برای  اینستا  و وبلاگ دو تا متن سوا بنویسم دیگه  یک متن را برای هر دو منتشر کردم از صبح مثل ماشین برقی  مشغولم  ، تهیه  چتد تا غذا برای باربد و حسن بودم که من نیستم غذا داشته باشند ، در کنارش یک سری کارهای جانبی  و بستن ساک بیمارستانم را هم داشتم خلاصه شما را هم فراموش نکردم
که بی خبر از من نمونید  . مراقب خودتون و  مهربونی دلهاتون باشید 
زیر این پست کامنت هاش باز میزارم که بتونید با هم چت کنید و دوستانی که از حال من خبر میگیرند برای بقیه هم کامنت بگذارند 


حالا متوجه شدین چرا اسم پست را ، این را انتخاب کردم که بدی آدمها هم درجه بندی داره
یعنی پاکی و ناپاکی یا خوش ذاتی و بدذاتی ادمها میتونه تا بی نهایت باشه
مقایسه این خانم با ادمهای دیگه در شرایط،مختلف نوشتم که چگونه آدمها میزان و شدت ناخالصی خودشون را در عمل نشون میدن
اینقدر وجدان نداره که نمیفهمه حتی اگر جنگی هم داره بزاره یک مدتی از نقاهت جراحی بگذره بعد من
صبرم در مقابل بی شعوریش بیشتر باشه
باید شیون کرد چون ایشون داره یک رشته درمانی در رابطه با بیماران سرطانی دکتراش میگیره اما وقتی شعور کافی نباشه شش دور این دکترا هم بخونه درک نداره کجا چه موقع چه بایدبگه ؟کجا باید درک کنه مثل یک رباط درسهاش حفظ کرده امتحان داده غافل اینکه انسان بودن سر آمد همه این تحصیلاته
شاید اون خبیث بودن درونش الویت همه اینهاست که رو آمده
میبینید چرا همیشه میگم چقدر آدمها میتونند ترسناک بشند
دو الی سه تا دوستان نزدیک من شاهدن قبل از این مشکلات پیش بیاد میخواستم در مورد ایشون براشون بگم میگفتم خیلی تو باغ نیست بحث بدی و خوبیش نیست ادم فکر میکنه شاید به زور سیکل داشته باشه دکترا که اصلا باور کردنی نیست
حالا که بیشتر عمق فاجعه را در شخصیتش دیدم میگم
یعنی چطور ممکنه که این همه بین شعور و تحصیلات فاصله عمیق باشه
خیلی دلم میخواد یکی از مقاله های که در آینده کار میکنم ، همین موضوع میزان هوش هیجانی افراد تحصیل کرده باشه
ایشون که قشنگ مشرق و مغربه

من اگر برام قضاوت مخاطبم از بابت این نقد سریع و رکم مهم بود پستم خصوصی مینوشتم که با همون دوستانی که من را بهتر میشناسند مشترک بشم اما اشکال نداره قضاوت یا هر چیزی بشم اما عمومی از این ادم دلم میخواد بنویسم اگر اینجا را حتی یک درصد هم شده بخونه آنالیز خودش ببینه که اگر خودش ترمیم و درمان نکنه میتونه خیلی تنها و بی رفیق بمونه همه ازش فرار میکنند و در دایره ادمهای منفور قرار خواهد گرفت

خیلی جالبه تمام عکس های کاربریش ورق بزنید از کارما و برگشت و بازتاب اعمال ادمها به خودشون و خدا دوستی نوشته .معلومه قیافه گرفتن این ماجرا را دوست داره فهمی در عمل نداره
خودش دقیقا مقابل این نوشته هاست
به قول استاد عرفانم بعضی ها اصلا نمیدونند عرفان چیه فقط میان سر کلاس ها میخواند کلاس بگذارند بگند ما عرفان میخونیم
مصداق این آدمه میخواد بگه منم بله اهل دلم
اونم با قلبی سیاه پر از حسادت و کینه
صبح فریبا دوستم یه تحلیل قشنگی از این ادم کرد گفت مریم باور کن امثال این آموزش علاقه به عرفان بهانه میکنند که بهت نزدیک بشه بیادن از زندگیت سر دربیارن
مثلا این میخواد ببینه توی که این چیزها را تو وبلاگ مینویسی واقعا زندگیت همینگونه است نمیتونه تصور کنه میاد نزدیک مبینه اوووو چقدر دقیق مدیریت میشه چه زندگی روی باب اصولی
بعدش عرفان و این چیزها کیلو چنده
بعدش حسادت ها و مقایسه های خودش و زندگی تو میاد بالا
متاسفم که مجبورم اینقدر شفاف اینها را بنویسم اما عین واقعیته
پیشاپیش هم بگم تحلیل من برای شخص ایشون است شامل دختر خانمهای گل مجرد که با عزت زندگی میکنند خودشون مجردیشون به دلخواه انتخاب کردند نبست پس به کسی بر نخوره این یک تحلیل فردی است
ایشون مجرد چند ماه از نظر سنی از من بزرگتره امد تو یک خونه که زنی که چند ماه ازش کوچتره مادر یک پسر چهارده ساله که با وجود بحرانها و بیماریها همسرش بهش توجه و اهمیت مضاعف میده
مشخصا ایشون شاید یکی از آرزوهاش ازدواج باشه با دیدن خانواده ای منسجم ، گرم و صمیمی هی این حسادته در درونش شعله ور شد اینقدر که جاش به نفرت و کینه ورزی داد .
حتما چرا نباید من یه همچین زندگی داشته باشم ؟
یکی اینگونه نوازش و محبتم کنه ؟
با خودش نگفت، اگر تو این حریم هستم زن این خانواده من را وارد خونش کرده
اگر شوهرش قبول میکنه تا خوابگاه اونو برسونه چون زن اون خونه میخواد
اگر خونه مرتب و منظمه و آرامش درش احساس میشه سلیقه اون زن خونه است بارها اینو گفت که خونتون بی نهایت آرامش عجیبی داره
با خودش فکر نکرد اون میز پذیرایی که مخصوص من برای احترام به من چیده شده را زن خونه چیده
اون حسادته جلوی چشماش گرفت باعث شد بی جهت با بهانه جویی و دشمنی و با کسی بهش محبت کرده راه بندازه
منم از ماجرای اون پست قدیمی تیز و فرز متوجه تمام این تغییرات احساسات و خطرناک ایشون شدم ترجیح دادم بهش امان و فرصت ندم و خط قرمز روش بکشم اون پست قدیمی را با هوش خوب بخونید غرض و مرض و یهانه جویش قشنگ داخلش هویداست
دقت کنید حتی احتیاط میکنه توی چت کردن از طرفی هم دلش نمیخواد رابطه اش با خانواده من بهم بزنه ولی شعله حسادته توی درونش زبانه زده
شاید به فرض محال من میخواستم تو این مدت امتحانش کنم که امتحان نبود دیگه ثابت شده بود اما دیشب با اون حرکت قصی القلبش نشون داد چقدر این ادم حرص زندگی من را داره
اینقدر حرص بخور که بسوزی در آتش خودت جزغاله و پودر بشی
خیلی من حرمت نگه داشتم به همچین روزی نرسه یا سکوت و جداب ندادنش اما دیشب ایشون ثابت کرد حتی لیاقت این حرمت و سکوت هم نداره
خوبه که این وبلاگ سندش با نوشته است
کامنت هاش دارم تا مدت ها می آمد می نوشت که مریم از اون چیزی که مینویسه یا میگیه خیلی بهتره
میتونم بهتون نشونش بدم بی سند حرف نمیزنم
پس چرا گربه جان ؟؟؟؟
چون حسادت اجازه اش نداد در رابطه به یک سری احترام ها و لیاقت ها برسه
خدا میدونه وقتی برای استاد تعریف کردم چون دیده بود ما پذیراش شدیم و با چشم دیده بود بهش عزت و احترام هر هفته میگذاریم
گفت ایشون باید اصلا نمیگذاشت این بحث ها پیش بیاد باید ظرف شما را با یک شاخه گل پس میداد و تشکر هم میکرد .
گفتم والله استاد خودم هم همیشه تو رابطه نگاهم به موضوع قدر دانی و قدر شناسی خیلی مدنظر هست شاید دلیل موفقیت حفظ رابطه های خوبم همین موضوع باشه تمام سرمایه من رابطه های خوبی که دارم برای حفظشون هم خدایی کوتاهی نمیکنم ازشون مثل یک گیاه قشنگ مراقبت میکنم
اما ایشون سوتی های در رفتارش نشون داد من برای پذیرش مجددش احساس امنیت نمیکنم .

ببینید قرار نیست چیزی اثبات بشه اما یه خواهشی دارم بعضی از دوستانی که با من رفت و امد نزدیک در این وبلاگ‌ دارند گفتند میخوان برای عیادت من به خونمون بیان خواهشی دارم یاداوری کنید من مدارک پزشکی دوتا عملم مخصوصا این عمل اخرم که فریبا جون هم دیده اتفاقی همینجوری تو بیمارستان آمد خوند میتونه شهادت بده به شما هم نشون بدم که جراحی اخیرم کاملا درمانی و بسیار بسیار حیاتی بوده .میدونم شما هم میدونید اما دلم میخواد ایشون بیشتر سرافکنده و روسیاه بشه که با گوشی دوستش و یا وادار کردن دوستش به چه حرکت و قضاوت کثیفی اونم تو اون ساعت شبانه دست زده یعنی شک ندارم با اون حالم و فشاری که به من بود از کارش بازتاب سنگینی خواهد دید .
یه نکته دیگه بگم هرچند دوستان با شخصیت صمیمی من از این حرفها به دور هستند و وقتی میگن ما بیام همراهت واقعا یک همراه واقعی هستند بی منت
اما در کل متوجه میشید با این همه مشقت ها و اصرارها چرا من با خودم همراه نمیبرم و این همه شبهای اقامت در بیمارستان بی همراه وسپری کردم
که گیر یه ادم بی اصالت پریشان احوالی مثل این بی شخصیت نیفتم بعد بعد مثلا دوستش از جانب این بگه دوستم دو روز از ناراحتی غذا نخورد اصلا نمیفهم چرا غذا نخورده .بعد بگه برای عملش فریبمون داده
شگفتاااا فریبشون دادم خحححح
که بگه عملش این بوده یا اون بوده
بعدش هم منت تن لش بی خاصیتش سرم هوار کنه
بیزارمممم از این ادمهای پوچ و بی هویت

امروز گفتم یک نفر در یک روز چقدر دعای خیر و نیکی برای خودش جمع میکنه یکی مثل این چقدر سیاه بخته که فقط تو یک روز یک عالمه این آرزو هر کی سوا سوا براش انجام داد
امروز هرکی به من زنگ زد یا خودم به هرکی زنگ زدم اینقدر تو شوک بی شعوری حرکت این ادم بودم از حرکت دیشب این ادم تعریف کردم همه بدون که بدونند بقیه هم این دعا را کردند در یک حرکت دسته جمعی
اول خودم ، بعد حسن ، مامانم ، بابام و در ادامه دوستام هرکی تا فهمید گفت الهی که این عمل های زیبایی تو قسمت خودش و دوستش و عزیزانشون که اکر واقعا شریک مزاحمتش شده بشه الهی آمین
به هرحال کسی دعای بد نکرده اونچه او من را قضاوت کرده برای خودش طلب کردم
با ستاره دوستم که استاد عرفانه حرف زدم گفت واقعا چقدر ادمها بد شدند من سر درد شدم ایشون دیگه باهاش هیچ مجادله ای نکن و جواب پیامی بهش نده فقط رودرو با مدارک پزشکیت باید به شرمساری بیفته
گفتم ستاره من تماس میگیریم بهش بگم بیاد مدارک ببینه چهار بار تماس گرفتم گوشیم جواب نداد
براش پیام نوشتم خودم هم از شنیدن صدات کراهت دارم فقط میخواستم بهت هشدار بدم اگر مزاحمتی از سمتت بیاد به تمام مقدسات سوگند ازت شکایت میکنم چون بابت این ادم خیلی انگیزه این حرکت دارم
حتمااا در اولین دیدار حضوری کلاسم با استادم در مورد این ادم بی چشم و رو که تو این فاصله امد و رفت حرف میزنم میدونم حرفهای قشنگی از این ماجرا به من خواهند گفت

میخواستم بیشتر از کمالات ایشون بنویسیم حسن دید با این شرایطم همش مشغول تایپ هستم گفت چیکار میکنی گفتم بابت این ماجرا دارم مینویسم خواهش کرد در دو قسمت تمامش کنم چون گفت با این حالت خسته میشی و انرژیم هدر میره لذا به این پدیده نادر نچسب به همین دو پست بسنده میکنم
الهی که از شر ادمهای خبیث و حسود دور باشید






دیروز به اصرار زیاد خودم مرخص شدم دکتر نظرش این بود بهتره بیمارستان بیشتر بمونم
اما قانع اش کردم که خسته میشم از شب های طولانی بیمارستان در کنارش بهش گفتم من شبها همراه نگه نمیدارم در نتیجه حداقل در منزل باشم همسرم هست جاهای که احساس کوفتگی و درد میکنم برام یک مقدار ماساژ بده تا دردش کم بشه
با شرط و شروط اینکه هیچ کاری جز راه رفتن در خونه مجاز نیستی انجام بدی ، حتما هم یکی در خونه باید کنارت باشه دوشنبه هم باید بیای زخم هات و بخیه هات چکاپ کنم حاضر شد درن ها را دربیاره و دستور ترخیص صادر کنه
از همون راه بیمارستان حسن رفت مامان و بابام از کرج اورد ، که موقعی که خودش و باربد خونه نیستند این چند روزه تنها نباشم
دردهام فوق العاده زیاده چند تا جراحی و ترمیم با هم انجام داده
هم برش طولی و هم عرضی زیاد جراح در شکمم ایجاد کرده پارگی فتق خیلی زیاد بوده دوخت و دوزشون کرده ، توده ها را خارج کرده یک بخشی از چسبندگی ها را هم ترمیم کرده
توده ها خوش خیم بودند هنوز جواب پاتولوژی نیومده ولی میگفت نگرانشون نباش ظاهرشون بدون مشکل بوده و حجم بیشتری را به پاتولوژی از اطرافش برای بررسی دادم
این نقاهت را باید بگذرونم تا از این سختی و دردها عبور کنم و انرژی از دست رفته ام جمع کنم
نزدیک پنج روز فقط سُرم زدم و ممنوع غذا بودم فقط روز اخر مایعات آزاد گذاشتند اونم دو سی سی مثل دارو هر چند ساعت یک بار
الان مصرف غذای را دکتر برام آزاد گذاشته
اینقدر دردم زیاده با اندکی سرفه یه کوچولو خنده تمام ناحیه جراحیم به شدت دردناک میشه .
از طرفی بدن هم با این همه حجم جراحی مقاومتش کاهش پیدا کرده اما من روش کم میکنم ازش عبور خواهم کرد
اینقدر پیشنهاد همراهی و کمک از طرف دوستان برای همراهی و اقامت در بیمارستان داشتم که حد نداشته
چقدر عمه عفتم که روز اول هم از صبح تا شب در بیمارستان بود باز اصرار موندن در شب و همراهی را میکرد
اما میشناسید من را که معمولا مزاحم کسی نمیشم همراه نگه نمیدارم به هرحال هرکس میدونم سختی و مشغله های خودش داره
چقدر از مخاطب های وبلاگ تماس میگیرید میگین فقط تو بگو چی دوست داری برات درست کنیم بیاریم
خودتون شاهدین فقط ازتون قدر دانی میکنم و زحمت به کسی نمیدم
دوست های خانم دکتر برو بیا دارم میگن تو فقط بگو ما بعد کارمون یه سر میایم هم غذا برات درست میکنیم به خودت میرسیم هر کاری تو خونه باشه برات انجام میدیم .
در جواب فقط تشکر از من دریافت میکنند
حس خوبیه که مبینم آدمهای پیدا میشن به دور از غرور میخوان خالصانه یاری برسونند
چند تا پیام گرفتم که کاش میشد دردهای تو را بخشی ما برمیداشتمم و تقیسم میشد که تو کمتر درد بکشی
من میگممم خدا نکنههههههه نگید تر خدا
ولی تودلم حض میکنم مرحبا به این انسانیت که هنوز زنده است و این ادمهای خوب سر پا نگهش داشتند 

قبل از اینکه ادامه این پست بخونید برید در آرشیو عنوان پست داستانها تکراریست آدمهاش عوض میشند در تاریخ ۹۸/۷/۲۲ را با کامنت ها ی دوستان بخونید 
این پست قبلا رمز دار بوده اما چون الان بحث رسوایی یک ادم گربه صفت و بدذات هست پست را عمومی کردم  که به ایشون بپردازیم با شخصیت شیرینش بیشتر آشنا بشید 



قبول دارید بدی و بدذاتی ادمها هم درجه داره
مثلا ما یک نفر را در آشنای دور داریم هر وقت میخوایم از ادم حسود و بد خواه مثال بزنیم به عنوان نمونه اون میاد درذهنمون همین ادم ممکنه خیلی موفقیت ها ساده را هم برای من و بقیه دلش نخواد اما وقتی باخبر شد جراحی شدم خودش رسوند بیمارستان و واقعا ابراز ناراحتی و همدلی واقعیش نسبت به خودم احساس کردم یعنی میخوام بگم حتی این ادمه که همه جا رد داده اینجا دیگه دلش طاقت نمیاره اون آدمیت درونش هوشیار میشه . شاید بعدها هم باز موفقیته را نخواد و دلش طاقت دیدن این شرایط هم نداره
من با همسایه در ماجرای نتیجه اجرای حکم دادگاه هستم اما مادرش با وجود اینکه ناراحته برای دردسرهای که برای پسرش ایجاد شده و برای زمین زدن عروسش دهها نقشه کشید از همسایه دیگر فهمیده بود من در بیمارستان هستم حالم پرسید نمیتونستم چت کنم عکسم برای مادر همسایه فرستادم
دقیقا کپی نوشت
مامان همسایه :
اصلا پاشو چشمت نزنند ماشاالله موهای زیبایت را رها کردی مثل ابریشم میماند قربون اخمت بروم که ناشی از درد زیاد است .لبخند بزن تا باربد وهمه را خوشحال کنی این روزهای سخت هم میگذرد چون تو مثل شیر قوی وبا سرعت حرکت میکنی

و پیام های مشابه اینجوری برای من روزی چند تا ارسال میکنه
یعنی بعد انسان دوستی الان اهمیتش به حدی است که این خانم بدون توجه کردن به مسئله قضایی که با پسرش دارم چسبیده به نوازش و توجه به حال خوب من و میخواد از این سختی بگذرم انتخابش الان انسانیت این ماجراست

و اما و اما و اما چقدر ترسناکند ادمهای که هیچ چیز این خوی حیوانی و دیو صفتشون هیچ گاه نه تنها بیدارشون نمیکنه تازه شرایط های پیچیده افراد را فرصت بهتری برای خنجر زدن و آزار رسوندن میدونند
دم از خدا دوستی و کارما و کائنات هم میزنند .
اما از شیطان هم جلو زدند
همش میگم خدایا چه شر و بلایی از زندگی من به دور نشست .
امیدوارم که اون پست را که گفتم خونده باشید
خلاصه سحر شمالی نمیدونم با چه روی نداشته ای حدود یک ماه پیش به من پیام داد که از استاد بپرسید کلاسهاشون کجا تشکیل میشه هر جا باشه مشکلی نیست یا شمارشون را اگر اجازه میدن ازشون بگیرید به من بدین خودم تماس بگیرم
بعد هم گفته بود حتما ظرف غذاتون را به دستتون میرسونم ( اخرین بار براش غذا ریخته بودم با خودش برده بود)
منم واقعا هیج رغبتی به ایشون نداشتم خیلی رسمی نوشتم که اگر استاد یه عدم حضورتون پیگیر بود حتما میگم به شما خبر میدم .
از آنجابی که ایشون خیلی وقیح و خودشیفته هستند
نوشت ؛
خب عالیه اگر استاد واقعی باشن باید بدرستی مدیریت کنند شرایط رو چون انتطار میره باخبر باشن از همه چیز

فقط جمله را ببینید یعنی به نظر این خودشیفته خانم اگر استاد پیگیرش نشد استاد واقعی نیست
به قول استاد که خودشون هم گفتند ، شاید من ایشون دیگه نخوام سر کلاس بپذیرم این چه نظریه
دیدم اینقدر این بی شعوررر و داغونه من چی جوابش بدم از همه جا موقت بلاکش میکنم با این ابله گیج وارد مجادله نمیشم صبر میکنم اگر استاد ایشون واقعا پیگیر شد از بلاک درش میارم و بهش میگم بعد دوباره بلاکش میکنم
البته که من خونه ام هرگز دیگه ادمی که از لحاظ من نامحرم به حساب می آمد به هیچ قیمتی پذیراش نبودم مگر استاد میگفت کلاس دیگه ای ایشون بیاد
خلاصه به خودم گفتم شاید مریم این امتحان تو در این مسیره درسته ازش خوشت نمیاد و شخصیت گربه صفتیش برات مشخص شده اما اگر قسمتش ادامه این کلاس بود نباید مانع بشی
خلاصه استاد ما بعد از مدتها نبودن کلاس ما امدند همیشه ایشون روالشون اینه حضور و عدم حضور شاگردانشون میپرسند سه ربع از کلاس رفت هیج اشاره ای به ایشون نکرد
بعد یهو خودم سر صحبت از دلیل عدم حضورشون با نهایت صداقت باز کردم
ایشون گفت مگه من سراغش گرفتم که شما برای من توضیح میدین
حتی یادآور شدم که ایشون شماره شما را ندارند ببینم میگه بهش بده .
بماند نمیخوام خیلی توی شرح جزییات حس و حال استاد نسبت به ایشون برم فقط همین که ابدا ایشون پیگیر ادامه کلاس ایشون که نشدن هیچ
حتی چندتا کامنت همدلی و درک از بی چشم رویی ایشون و قدر نشناسیشون به من دادند فهمیدم که واقعا چه ادم بی لیاقتی به محبت های من و همسرم بوده

دیگه حتی اینو نیومدم داخل وبلاگ بنویسیم گفتم ولش کن اون که همه جوره در بلاک هست تکلیف کلاسش هم مشخص شد پرداختن در وبلاگ برای ادمی که برای من ذره ای ارزش نداره و تموم شده است دلیلی نداره مهم کم شدن شر این دردسر بوده

خلاصه دیشب من از شدت درد نیمه شب بیدار شدم دیدم کل لباسم از فشار زیاد خیس عرق شده
حسن هم خواب خواب دلم نیومد بیدارش کنم با چه زحمتی و آویزون به تخت و صندلی دراور از تخت امدم پایین خودم تا دستشویی رسوندم
بعد همینجوری که درد ادامه داشت گوشیم برداشتم خیر سرم که یکم خودم از شرایط، حواس پرت کنم .
دیدم توی اینستا یک خانم کامنت داده که
اینم بگم اینقدر کامنتش پر از بی شعوری و بی درکی بود من یک بار فقط بیشتر نخوندم دلم نمیخواست مجدد بخونم
مثلا این خانم دوست و هم خوابگاهی این سحر شمالی بود
حالا معلوم نبود ایشون چون از همه جا بلاک بود از دوستش خواسته بود با ایدی ایشون بشینه با نام دوستش ولی به کام دل شیطانی خودش عقده گشایی کنه
یا اینکه از دوسته میخواسته که خطاب به من این کامنت ها را بنویسیه
دوستش که از من شناختی نداشت مثل یک فالور بوده
ولی پشت اون ایدی یک ادم خشمگین و بد صفت حسوددددد مشغول نوشتن بود
هرچی بود منتسب به خود نمک شکنش بود
نوشته بود میخواستم این کامنت عمومی بنویسم ولی خصوصی براتون مینویسم که این خیلی زشته که شما میرید عمل های زیبایی انجام میدین بعد میان جهت جلب توجه و مظلوم نمایی و محبت دیگران به خودتون از درد میگین و شفاف سازی نمیکنید
همون کاری که با دوست من کردین ایشون دو روز به خاطر شما غذا نخورد جایی میخواست بره نرفت که به عنوان همراه پارسال بیاد بیمارستان بعد وقتی برگشت متوجه شد عمل شما زیبایی بوده و گفت ایشون ما را فریب داده عملش زیبایی بوده
این کارها درست نیست
یعنی کامنتش خوندم چنان فشاری بهم امد دو برابر خیس تر شدم
اگر غریبه بود بی برو برگشت بلاک میکردم میگفت بره به جهنم
ولی گفتم من بلاک کنم با این همه سند درمانی و دستور پزشکی که دارم حیفه اینها با اون عقل ناقص و پریشان احوالشون فکر میکنند که دیدی ما دستش خوندیم ما را بلاک کرد .
ولی بهش میگم همین صبح بیاد تمام اسناد پزشکیم که داخلش صریحا هر دو تا جراحی های من نوشته جنیه درمانی و پیشگیری از عود را بهش نشون میدم
بعد میگم حالا برو زود از جلوی چشمام دور شو میسمارمت به چرخه گردون روزگار برای این همه قضاوت و تهمت
با خودم گفتم این چقدر پست و کثیفه حتی صبر نکرده دوهفته از تیغ جزاحی های من بگذره بعد چرند و پرندش بنویسه دقیقا یادتونه تو اوجی هم که گیر مشقت های همسایه و فشار سختی بودم چه نمایشی از شعورش به جا گذاشت . یعنی مشخصه قصد و نیت پلیدش چی هست میخواد تو اوج فشارها ضربه بزنه
پستی و رذالت تا بی نهایت
براش نوشتم حرف شما بی ربطه من اینو میتونم به شما خیلی راحت شفاف کنم اما از خدا میخوام این عمل های زیبایی و دردهام قسمت خودتون و عزیزانتون کنه تا کمی هم شما و عزیزانتون خوشکل بشید
گفتم دوستت به اصرار خیلی زیاد خودش شب یه عنوان همراه با من امد اینکه برای خودش هرچی برداشت کرده تحویل شما داده و از همه مهمتر امین شرایط خصوصی من نبوده جای خود دارد
در ضمن من هیچ وقت با خودم همه میدونند همراه نمیبرم که مزاحم کسی نشم اما این کلینیک همراه را اجبار گذاشت .
دقیقا دیدم نوع چت کردنش و گاوووووو بودنش عین سحر هست هرچی میگی باز حرف خودش میزنه
بهش گفتم از کجا معلوم تو خود سحر نیستی
راست میگی شمارتو بده من باهاتون تماس بگیرم
گفت نه نمیشه
گفتم من دارم صداقت خودم ،شفاف به شما نشون میدم میگم مدارک پزشکی مبنی بر درمانی بودن جراحی هام به شما تشون میدم از این بهتر ؟
دیگه از این قابل اثبات تر
گفت نه همین جا برام مدارکت بفرست
خیلیی بدم آمد گفتم اصلا شما کی هستی که من بخوام مدارک خصوصیم‌برات مجازی بفرستم فقط و فقط حضوری میخوام خجالت زده تون کنم
دوباره حرف خودش زد گفت شما به شعور ما مخاطب هاتون اینطوری توهین میکنید گفتم اصلا در شما که با این شرایط من بحث بی جا میکنید اصلا شعوری وجود داره که بخواد توهین بشه
تو اون پست هم همون اول مچش گرفتم بعد گوش نمیداد حرف خودش میزد .
گفتم من یک سوال دارم من ادم بد و فریب کار چرا یک سال پیش فهمیدن من فریب کارم دوستت بعدش هم خونه ما امد و شما یک ادم فریب کار را فالو دارید
به نظرتون این نشونه تزل شما نیست
فقط دوستان ببینید به چه نخ های آویزون و پیگیر من هست و نمیتونه دل بکنه
گفتم شما میگید برای جذب فالور این کار میکنید
مسخره تر از این حرف هم هست من اگر فالور میخواستم صفحه خودم به حالت پریوات نمیگذاشتم
عمومی بود که دیده بشه
اگر اینجوری فکر میکنید جذب فالور اینجوری قسمتتون بشه
گفتم میگید برای جلب محبت و توجه هست ان شاالله زودتر از هر چیزی که فکر میکنید الهی به حق حضرت خق این جنس محبت نصیببیتون بشه .

گفتم الان بیشتر متوجه حکمت عدم شرکت دوستتون به کلاس عرفانش شدم و فهمیدم چرا استاد درخواستی به پذیرشش نداشت ؟
نوشت چرا ؟

گفتم واضحه بحث لیاقته باید یه لیاقتی این وسط باشه که مبینید فقط سیاه دلی هست
با استاد مفصل از ماجرا صحبت میکنم حتما نکات ارزنده خودشون به من راجب ایشدن میگند
دیدم چرت و پرت هاش ادامه میده گفتم من دیگه با شما حرفی ندارم از پیج منم زودتر برید بیرون هرچند که خودم الان بلاکتون میکنم کاری که همون اول باید میکردم و جواب ابلهی مثل شما را نمیدادم .

به قدری اینها کوته فکر کم هوش هستند فکر نمیکنه که من توی پیجم کم کم صد نفر فامیل و آشنا دارم مگر میشه پیچی که مادرشوهر و پدرشوهر و فامیل شوهر و عمه ها و عمه زاده ها دوستان نزدیک هستند مگه میشه سناریو ساختگی داخلش گذاشت همه از همه چیز مطلع و باخبرند
در واقع میگند کافر همه را به کیش خود پندارد خود این خانم تنشه یک توجه و نگاه محبت آمیزه واقعا شخصیت قابل تحویلی نداره بیشتر ادم تنهای هست

اکثر این افراد امدن عیادت من خوبه که شفاف شوهرم از تعدادیشون استوری گذاشته یعنی تو مغز فندقی نیومده به این کشف رسیدی بعد ادمهای نزدیک من که امدن بیمارستان متوجه نشدن
اینقدر قضادتهاهشون خنده داره و بی پایه و اساس بود که یه بچه ده ساله متوجه ردی کم هوشی اینها میشه
گیرم به فرضم یکی عمل زیبایی بکنه مگه به کسی هم ربط داره خوب من خوشبختانه سند نوشنه هام معتبرترین شواهد مسند دال بر صداقت منه من ایا نوشتم عمل متاستاز سینه دارم. ایا ننوشتم اینجا ماموپلاستی دارم گفتم ولی دلیلش درمانی است اونم چون میخواستم خیرم سرم اطلاعاتی به مخاطبهام بدم توضیح دادم گفتم چوم مسیر کولون به سینه برای متاستاز مستعد است تقریبا همه دکترها چون حجم سینه من بزرگ بود گفتند خطرناکه اگر متاستازی رخ بده تو این حجم بافت تا بیان پیدا کنند کار از کار گذشته حتما حجم سینه را کم کن که برای من از استاندارهای موجود کمتر هم کردند چون بیشتر بحث پیشگیری مطرح بود یک سری کیست ها م داشت بهتر بود خارج میشد
اگر غیر از این هر کدوم از شما بیاد بگه من نوشتم خلافش نشون بده من هر شرطی بزاره انجام میدم
من نمیدونم منظورش از دو روز غذا نخوردن بابت پارسال من که خودش کشت به عنوان همراه بیاد چی بوده چی بوده
اخه چی میشه ادم اینقدر چرندگو و دروغگوییی سال میشه
من همیشه در اتمام رابطه ها حواسم به حفظ حرمت شکنی ها هم بوده میگم رابطه میخواد تمام بشه دلیل نمیشه ادمها همدیگر نیست و نابود کنند
اما در مورد ایشون و رفتارشون دیگه صبر و ملاحظه انتخاب من نیست دلم میخواد آنچه که در ذهن و دلمون من و حسن راجب ایشون است دقیقا بنویسم
همانطور که گفتم یه وقتها بعضی ها را باید رسوا کرد تا به بقیه معرفی بشند شاید یه مقدار ادب بشن
در مورد ایشون تا جایی که دلم حرف داخلش هست پست میگذارم
توصیه های اینکه محلش نده ولش کن و بی محلش کن ادامه نده ممنوعه پس لطفا اکیدا خودداری کنید
دلم میخواد اینجا با توجه به چیزی که در ذهتم است ازش بگم چون تصمیمم در مورد وقاحت ایشون اینه
قشنگ میخوام آنالیزش کنم از خجالت شخصیت درب و داغونش دربیام .
هر چند نوشتن و تایپ کردن تو این شرایط برام فوق العاده سخت و انرژی بر است اما ننوشتن از ایشون برام سخت تره
در نتیجه شفاف سازی میکنم برای شما تجربه بشه

اول که دیشب که حسن بیدار شد و از ماجرای این مزاحمت و تهمت ها مطلع شد اونم گفت الهی که دردهای تو استرس های ما و به قول خودشون این عمل های زیبایی نصیب خودشون و نزدیکانشون بشه تا اینجوری جولان ندن
بعد گفت به خدا مریم من روزی که گفتی به عنوان همراه این اصرار داره بیاد میخوام اینو توی کلینیک بیارم خیلی تعجب کردم گفتم اخه این دیگه چیه پنج دقیقه هم ادم به زور تحملش میکنه مریم اینو میخواد چیکار

گفتم ایشون تصویر و نمونه بارز کامل یک دختر دست و پاچلفتی هول و سردرگمه چون لهجه غلیظ داره و تند تند صحبت میکنه شما متوجه مفهوم حرفش نمیشی
هشتاد درصد چیزهای که میگه برای کسی قابل فهم نیست
به قول خودش همش گم میشه چون ادرس یابیش فاجعه است
خب فکر کنید با این گیج و مشنگ من چه صنمی دارم جز خواستم بهش لطف کنم


در پست های بعدی به شخصیت شناسی ایشون وحسادت های بیمارگونه اش و دشمنیش از سر اینکه همسرم به من توجه داشت میپردازم فقط ببینید چه شر و بلای از این خونه رفت و باوجود بلاکی از ده جا باز متوسل به گوشی و شماره های دوستانش میشه اما منو دیگه میشناسه خدا شاهده کوچترین مزاحمتی داشته باشم راه قضایی را من رفتم بارهای بعدی رفتنش آسونتره جهت مزاحمت هاش شکایت میکنم 
سوای که حسن مسئول بخش آی تی یک وزارت مهم است اون را هم در نظر نگیرید 
پیگیری و پشتکار کارهای قضایی خودم منحصر به فرده
دیگه انتخاب با خودشه من هر مزاحمتی را ببینمم نه تنها ایشون حتمااااشکایت میکنم
در نتیجه درافتادن با ما تاوان بسیار بسیار سنگینی داره بهتره هرکی شیطنتی داره در دلش به نفرت مشغول باشه چون به نفع خودشه  چون ما مزاحمت و آزاری برای کسی هرگز نداریم امان از روزی که کسی بخواد مخل آسایش بشه تا پای جون میرم که ادبش کنم حداقل نمونه هاش تو این وبلاگ شنیدین دیگه این اخلاقم  است 

حالا متوجه شدین چرا اون سری سفت و سخت گرفتم چون گیرهای شخصیتش به خوبی پیدا کرده بودم میخواستم فکر نکنه دیگه جای امد و رفت داره

من وقتی از ایشون نوشتم و بارم به زمین گذاشتم شما هم مطالعه کردین حتما از دسترس عمومی خارجش میکنم . چون حیف این وبلاگ خوب پست هاش برای ادمهای بی ارزش باشه
ادامه پست بعدی به زودی
حتماااا در نظرات مشارکت کنید خیلی برام مهمه





هفتمین روز جراحیم است هنوز درد دارم
البته امروز کمی بهترم توی این هوای فوق العاده آلوده تهران ظهر رفتیم بیمارستان تهران کلینیک تا دکتر کیانی نژاد پانسمان تعویض و بخیه هام چکاپ کنه
خوشبختانه از آنجایی که دستش طلاست از وضعیت بخیه ها و زخمم برای هفتمین روز خیلی راضی بود
جای درن ها یکمی تجمع مایع بود که توضیح داد به مرور جذب میشه نگران نباشم
گفتم نفسم یک مقدار راحت نمیره و بیاد ؟
من هم یه بخیه بزرگ افقی دارم و هم یک بخیه عمودی از بالا تا پایین دارم
اون بخیه عمودی مربوط به جراحی هرنی ( فتق ) هست
گفت اون هرنی الان مثل یک لباس تنگ به هم دوخت و دوز شده حجم پارگی هم زیاد بوده در نتیجه بی هوشی از یک طرف ، نوع جراحی هرنی و زیر شکم ، دردهای زیاد از جراحی چون پارگی زیاد دارید طبیعتاً روی آسانی و سختی نفس شما اثر میگذاره به مرور بهتر میشه
بهش گزارش دادم یک بار تو این فاصله با چسب ضد اب و با نیروی کمکی ، دوش گرفتم
پانسمانم یک بار حسن برام عوض کرده
گفت عالیه
حسن بهش گفت خیلی درد داره ؟
گفت میدونم دردش وسیع است
موقع تعویض پانسمان و شستشو به من یاد داد به چه طریقی از جام بلند بشم که احساس درد کمتری داشته باشم
قرار شد آنتی بیوتیک هام را ادامه بدم و حدود دوهفته دیگر برای ویزیت زخم ها بهش مراجع کنم
البته بخیه ها جذبیه

به دکتر گفتم شاید سوالم براتون با این اوضاع و حالم خنده دار باشه اما اگر به فرض به سختی جور شد پنج شنبه برم محل کارم سه تا مراجع ببینم از نظر شما مشکلی هست ؟
گفت نباید طولانی روی صندلی بشینی اگر حس میکنی واقعا امکانش هست و طولانی هم نیست و این کار به بهتر شدن روحیه ات کمک میکنه حتمااا بروو
عاشقمشم مثل خودم نترسه
گفتم ممنونممم دکتررر چشم شما دیگه منو میشناسید که از رختخواب هر چه زودتر فاصله بگیرم سریع تر به زندگی عادی برمیگردم
حالا واقعا رفتن پنج شنبه من به کار خیلی جدی نیست عمدی پرسیدم
که حسن یکم ترس و نگزانی هاش کنار بگذاره
چون حسن همیشه بعد از عمل های من دچار وسواس های زیادی میشه و خیلی میترسه که من کارهای عادی را انجام بدم خود همین ماجرا به ظاهر لطف مکافات بعد عمل ماست تا ایشون این روند برگشت به زندگی عادی را قبول کنه داستان داره تازه باربد هم عین خودشه
من راه میرم تو خونه باشند پشت سرم راه میفتند
دو روز پیش حسن از خواب بیدار شد گفت یه اعصابی تو خواب ازم خورد شد
گقتم چرا؟؟؟
گفت خواب دیدم رفتیم مهمانی یک دیگه بزرگ بلند کردی و تمام بخیه هات پاره شده .
ایتقدر تو خواب هوار زدم
مریممممممم چی کردی با خودت و من
چقدر التماست کردم مراقب باشی
چرا رعایت نکردی
خخخخخ
بنده خدا تو خواب هم مشغول مراقب از روح منه
روح منم حرف گوش نکن دیگ و قابلمه سنگین بلند میکنه میزنه بخیه هاش درب و داغون میکنه
خخخخ

البته خب منم خدایش سابقه ام خرابه هی دلم میخواد مشغول به یه کاری باشم 
مرگم بیکاریه 
همینجوریش هر دوشون با من کشون کشون  تو خونه از این اتاق به اون اتاق راه میان تا یک سری کارهای مدنظرم در خونه با برنامه ریزی من و با همتشون انجام بدن

خلاصه گفتم یک خبری از احوالم بهتون بدم چون واقعا فعلا حال اطلاع رسانی و فعالیت در اینستا ندارم که دوستان را در جریان بگذارم
دوست دارم حالم یک مقدار بهتر شد از خودم در اینستا تصویر بگذارم . 

در زندگیم دو زمان ، از بابت مفید بودن و رشد کردن خودم را بازبینی میکنم یکی هر شب قبل خواب میزان کارایی و مفید بودن روزم با خودم مرور میکنم
مورد بعدی، تلاش برای یک سری تغییرات نسبت به سال قبل ،مثلا یک سری موارد برام هدف میشه در جهتشون قدم برمیدارم و در نهایت ،آخرهای هر سال نگاه میکنم چه قدم های برداشتم و چه دست اوردهای نسبت به سال قبل داشتم
حقیقت دیدن نتایج هدف هام و اینکه تونستم ایستا نباشم یه حلاوت خاصی داره
خدا را شکر ادم سخت گیری نیستم و با ارفاق به تلاش هام نگاه میکنم و تند تند خدا را شکر میکنم و حس خوب را در ذهن و دلم منتشر میکنم
مثلا اخر شب وقتی بازبینی میکنم به کوچترین کارها که توسطم انجام شده به خودم امتیاز میدم و حس رضایت را ایجاد میکنم
در زمینه سلامتی و زیبایی مثلا کرم اب رسان دورچشم زده باشم مولتی ویتامین هام را خورده باشم حتی رسیدگی به بهداشت دهان و دندان را هم مدنظر قرار میدم
تنگ اب یخچال ، یخ ساز یخچال را پر کرده باشم
ماهی را غذا داده باشم ، گلدان ها را اب داده باشم 
حتی وقتی برای شما اینجا مینویسم  .
و از کارهای خیلی پیش و پا افتاده بگیرید که مثال زدم تا کارهای بزرگتر چه داخلی جه خارجی همشون را مدنظر قرار میدم
شما فکر کنید همون کارهای ساده را توی خونه شما انجام ندین ،چقدر سیستم و نظم زندگیتون به هم میرزه
بعضی خانمها میان مشاوره از صبح تا شب داره توی زندگی، میدوه باز میگه من ادم مفید و به درد بخوری نیستم
احساس اضافی بودن میکنم
بنده خدا تو اگر یک روز همین کارها را انجام ندی اون زندگی از هم میپاشه
آن غیر مفید بودنه ریشه در نگاه و ارزش گذاری خودت است که در ذهنت داری پرورشش میدی
مشکل سردرگمیت هست اینکه ارزش گذاری هدف هات را نمیشناسی و شدی یه کلاف سر در گم

برای انجام برنامه هام برای خودم تکلیف و بایدی نمیگذارم که انجام کارها خسته ام کنه اما خودم متعهد به انجامشون میدونم و معمولا به ندرت پیش بیاد طبق برنامه هام کارهام انجام نشه اما اگر هم نشه درب و داغون نمیشم ، خودم را مواخذه نمیکنم میگم امید به خدا فردا اگر زنده بودم طلوع خورشید را دیدم انجام میدم
اما این فردا نمیشه پس فردا ، روز بعد ، ماه بعد و غیره
اگر دیدین کارها و هدف هاتون را با اوردن دلایل که این شد و اون نشد نتونستم انجام بدم شما دچار اهمال کاری شدین و منشا اهمال کاری درونیه که باید براش فکری کنید

از اونجایی نگاهم به زندگیم به همسرم رقابتی نیست و همیشه پیشرفت اون را ،پیشرفت خودم میدونم تغییرات حسن را هم جزی از تغییرات اون تایم برای اون سالم محسوب میکنم
معلومه خخخخخخ کلا دنبال بهانه ام به خودم امتیاز و ارفاق کنم تا اون حس رضایت درونی را بیشتر کنم.
وقتی صحبت از یک خانواده میشه یعنی یک سیستم به هم پیوسته هرکس تو این سیستم رشد کنه تاثیرش روی بقیه اعضا خانواده میگذاره
اما این به این معنی نیست مثلا زن یا مرد در حال رشد و تغییر باشند بعد یکی دیگه همینجور ایستا بمونه
بدون نگاه رقابتی هرکس مسئول رشد و بازدهی خودش است 
نگاه من اینه زندگی مسیرش درسته که یک نفر داخلش برنده نیست بلکه نتیجه و برنامه ریزی طوری پیش باید بره که همه داخلش برنده باشند
در این رشد ابداً نباید آسایش و آرامش خانواده با بحران روبه رو بشه اگر اینجور شد بدونید اون رشد نیست رشد شما باید طوری انتخاب بشه که شما بتونید مثل یک ادم نرمال موقعیت های زندگی و خانوادگیتون را الویت بندی کنید اگر الویت دوم اوردین اول قطعا به سیستم خانواده ضرر زدین
نمیتونید خودتون الویت بندی کنید از روانشناس حاذق کمک بگیرید .
شما نمیتونید شرایط بقیه را با خودتون مقایسه کنید بعد دچار خودسرزنشی بگیرید هر کس نسخه زندگیش منحصر به فرد خودش است
رشد کردن فقط شامل ادامه تحصیل و کار کردن نمیشه دایره رشد کردن خیلی گسترده است بستگی به میزان شناخت از خودتون داره
من اگر توی سال حتی دوتا کتاب بخوانم اون را میزارم جز لیست رشد کردنم اون سالن
اگر یه کلاس هنری برم که تا حالا نرفته باشم میگذارم جز رشد اون سال خودم
باشگاه ورزشی برم اینو امتیاز میدم به امسال که میرم

کافیه شما بخواین کاری را انجامش بدین، آنوقت انجام پذیره
همه اینها را هم قبول دارم یک سری محدودیت ها برای همه است ادمی موفقه که بتونه با محدودیت هاش گزینه ای را برای خودش انتخاب کنه
ثابت شده اون ادمی که همیشه در حال غز زدن به زندگیه و همش در حال اعلام مانع برای عدم انجام رشد خودش در زندگی است به این ادم ایده ال ترین شرایط را هم بدن باز هم حرکتی برای پیشرفتش نمیزنه
یکی از دوستانم شوهرش امسال دکترا قبول شده
گفت شوهرم چون صبح تا شب وقتش برای کار و دانشگاه پر است و پیشرفت زبانش لازمه مسیرش است معلم خصوصی گرفته میره معلم میره شرکتش بهش زبان یاد میده
یعنی ننشسته غر بزنه آی وای نمیشه که نمیشه ؛ چطوری برم تو این پری وقت کلاس زبان
اصلا حال که نمیشه کلاس زبان برم دکترا را بیخال شم
و کلا صورت مساله را پاک کنه
اون ادم چون میخواد به هدفش برسه راهش پیدا کرده بهاش میده ،حتما از هزیته های دیگر زندگیش زده و معلم زبان را اینگونه برای خودش با این شرایطش جور کرده

یک وقت ها در خانواده های خیلی خوب هر دو، زن و مرد، همزمان و دوش به دوش ، به فکر پویایی همدیگر هستند و خیلی با هم همکاری میکنند ، که به طوری تساوی هر دو رشد کنند این دیگه بهترین و منصفانه ترین نوع زندگیه
اما بعضی از زن و شوهرها یک وقت ها یکیشون برای رشد و پیشرفت خودش عمده مسئولیت های زندگی را سر اون یکی اوار میکنه
اینجا به دور از دیده رقابت اون کسی که تمام مسئولیت سرت اوار شده خانم و اقای عزیز این تو هستی که باید حواست به پیشرفت خودت و حقوقت در زندگی باشه و منفعل نشی
در این زندگی ها یهو چند سال بعد میبینی که طرفت کلی پیشرفت تحصیلی و موقعیتی داشته و تازه تمام آرامش رشد اون را هم خودت فراهم کردی اما نه بقیه متوجه این گذشت و زحمتت تو هستند و فقط فاصله را میبینند و در بی رحمانه ترین شرایط گاهی خود همسرت هم این لطف های تو را فراموش و نادیده میگیره و احساس بالاتر بودن میکنه . در نتیجه متاسفانه تو دچار خود کم بینی میشی
بنابراین هیچ کس جز خودت نمیتونه تعادل در زندگیت ایجاد کنه هیج کس جز خودت نمیتونه هوای تو را داشته باشه هیچ کس جز خودت نمیتونه به دادت برسه
باز هم میگم هر رشدی که قراره هدفش رقابت ناسالم باشه اینکه جلوی بقیه پز بدم که این شدم، که از پری و زری عقب نمونم ؛ هیج فایده نداره
انتخابی را داشته باش که احساس کنی در تو تحول ایجاد میکنه
انتخابی داشته باش به جای اینکه دنبال جایگاه و شهرت باشی یا اینکه وقتم پر کنم مثلا به بقیه بگم منم یک کاری کردم
ببین او انتخابت چقدر میتونه اول برای خودت و دوم خانواده ات و سوم جامعه ات مفید باشه هر وقت این آپشن ها را داشت مطمئن باش هم زدی به هدف هم اینکه خودت بعدها به طور درونی احساس رضایت مندی داری
با کمال احترام به تحصیل کردهای عزیز خدایش چقدر دکترا داریم که شعور و فهم تعطیل هستند
آیا این ادمی که بی شعوری از سر و روش میباره الان با مقطع تحصیلش رشد کرده ؟
هرکس باید بر اساس شرایط شخصی خودش تغییرات و دست اوردهاش را بررسی کنه
مثلا من چند روز پیش داشتم تغییرات و تلاشهای امسالم نسبت به پارسال بررسی میکردم
اولیش این بود که حسن امسال فوق لیسانس قبول شد .( خب گفتم که موفقیت حسن ، دست اورد منم است و ان شاالله از بهمن ترمش شروع میشه تا الان علاقمند به ادامه تحصیل دانشگاهی نبود رشته اش کامپیوتره دوره های مختلف زیا دیده آیلتس با نمره خوب داره به طور عملی در کارش ماهره میگفت انتخابم ادامه تحصیل دانشگاهی نیست اما الان چون اگر بخواد ارتقا پستی بگیره به این مدرک نیاز داره به همین دلیل تصمیم گرفت که امسال فوق بخونه )

دوم : تونستم راجب جراحی سنگین و سلامتیم اقدام بکنم ترس و دلهره موجب به تعویق انداختنش نشد میدونستم ریسک زیاد داره درد فراوان باید بکشم
اما فرار گزینه من هیچ وقت نیست انجامش دادم به این فکر نمیکنم که این مورد بدشانسی یا محدودیت منه ،این شرایط مال منه این درد برای منه مهم اینه که تونستم سپریش کنم
سوم موفق شدم پروسه پروانه مطبم را بگیرم یک پروسه بسیار دشواری بابت گزینش و مصاحبه داشت
قبل جراحیم رفتم مصاحبه دادم و قبول شدم و یک هفته بعد از جراحیم پروانه اشتغال و تاسیس مطبم را به من دادند هم رشته هایم میدونند که به دست اوردن این پروانه چقدر مکافات داره و خوان سختی است
بالاخره با تلاش خیلی زیاد به دستش اوردم ترجیح میدم برای تاسیس مطب شخصی یکم تامل کنم تا شرایطش برام مهیا بشه
همین محل کار جدید به من گفتند که تابلوم میتونم روی ورودی موسسه نصب کنم در مورد اونم ترجیح میدم یکم تامل کنم بستگی به انتخابم برای ادامه همکاری با آنها داره ، یک جای دیگه هم باز این پیشنهاد به من دادند که فعلا باهاشون موافقت نکردم این کارها عجله برنمیداره .

سومین مورد آشنا شدن با محل کار جدیدم است که میدونم یک سری تحربه های خوب برام به همراه داره

همین چند مورد برای امسالم کافیه توی فکر برنامه ریزی برای یکی دو تا هدف جدید اگر عمری باشه برای سال آینده هستم . چون گفتم هدف های من تکلیف نیستند که بخوام به خودم یا کسی جواب پس بدم
هدف یعنی باید ره آوردش حال خوب باشه
اگر درگیر عدد سنت نشی که هی بخوای بگی این کار اون کار از من گذشته مطمئن باش به هدف هات میرسی
گیر دادن به عدد سن یکی از مکانیسم های فرار برای تلاش است ‌.

هدفم از توضیح دادن و وقت گذاشتن از نوشتن سبک و شیوه خودم اینه که اگر شما هم دوست داشتید از تجربیاتم استفاده کنید قطعاً ادعای به کامل بودن و بی نقص بودن ندارم
من یک زنم حتما نواقصی دارم و خواهم داشت اما هدفم اینه که تلاش کنم امروزم بهتر از دیروزم باشه
اگر از تجربیات من خوشت میاد بهره ببر ، حس کردی تجربیاتم برات مفید و خوشایندت نیست مثل یک کوچه هست که اگر کاری نداری واردش نمیشی از اینجا رد شو برو جایی را انتخاب کن که به استاندارهات میخوره و برات مفیده
اره منم موافقم هر شیوه و هر تجربه ای مناسب همه نیست باید بلوغ ، آمادگی و پذیرشش،باشه .



به بهانه تلاش در راستای هدف گذاری یک تبریک ویژه بگم به دوست نازنین و پرتلاشم نغمه  عزیزم ،جان جانان بابت انتشار کتابش که میدونم خیلی براش زحمت کشید با چاپش حلاوت و شیرینی و همچنین افتخارش شامل حال منم شد نغمه خوب من ،تو شایسته بهترین ها هستی ، تو محبوب دل منی از بس که خوش دل و محترمی . 
همیشه شاهد افتخارات خودت و خانواده عزیزت باشم
.

پی نوشت : خانمی به اسم زهره سوال مهمی برای بیماری همسرت پرسیدی ولی تیک خصوصی زدی
وقتی شما تیک خصوصی را بزنی میهن بلاگ اجازه نمیده پیام عمومی کنیم بعد خدای نکرده حس نکنید من اهمیت ندادم شما پیامت محدود کردی سوالتون تیک خصوصی نزنید مجدد بپرسید جواب میدم









سلام ، سلام ، صد تا سلام به وجود نازنینتون
الهی که همگی خوب هستید .
باورتون نمیشه که برای اینکه حتما امروز اینجا پست بزارم توی برنامه ریزی تایم امروزم ، دیروز خودم مم کردم که حتما این کار را انجام بدم
وقفه و کم فعالیتیم به این معنی نیست که به اینجا و شما ها فکر نمیکنم در ذهنم هر روز هستید چون بهتون تعلق خاطر دارم نمینویسم انگار یه کار انجام نشده دارم
گاهی به دلیل اون حس عدم نوشتنه و نیاز به بودن در خلوت و گاهی به خاطر مشغله های فروان این وقفه پیش میاد
کماکان دارم، دوران بهبودی را میگذرونم یعنی هنوز بخیه ها و زخم هام در حال ترمیم و بهبودی هستند و تا خوب شدن کامل ازشون مراقبت های لازمه را میکنم
اونهایی که اینستام را دنبال میکنند تا حدودی با خبر از حال و احوالم هستند

یک سری محدودیت ها به خاطر شرایط جراحیم دارم اما خیلی خیلی زودتر از ان چیزی که فکرش را بکنید حتما با زحمت ولی به خواست خودم ، همت و از همه مهمتر تجربه داشتن از جراحی های قبلی ، خودم را سرپا کردم مثلا دیگه میدونم چه تکنیکی برای نشستن ، بلند شدن ، سرفه کردن ، راه رفتن و. به کار ببرم یا به عبارتی بر پدر تجربه صلوات که دیگه مدیریتش دستم آمده
این ننه سرتقون ، خخخ همون هفته اول جراحیش چیتان پیتان کرد رفت سر کار برای دل مراجع ها خودم را سرخاب و سفیداب کردم که رنگ پریدگی چهره ام را عمراً متوجه شده باشند
خنده پوست کلفتی هم که همیشه سرجاش هست
موقع بلندشدن از روی صندلی از همکارهای کلینیک کمک گرفتم
همون روز هم بعد از پایان کارم راه به راه رفتم یک مصاحبه کاری که از قبل هماهنگ شده بود را انجام دادم نتیجه اش هم موفقیت آمیز بود
کسی من را به این موسسه پیشنهاد داده بود اونها هم برای من درخواست همکاری فرستادند
محل کار قبلیم را خواهم داشت با اینجا هم همکاری میکنم ،اینجا خیلی به خونم نزدیکه پیاده نهایت ده دقیقه بشه
اصولا فعالیت در رشته ما کار ثابت نیست شما میتونید همزمان چند جا اعلام همکاری کنید
اینجا یک موسسه خیلی شناخته شده است الان از همکاریم حس خوبی دارم اما به هرحال باید زمان بگذره که ببینم شرایط انطور است که دلم بخواد به طور طولانی تری در همکاری باهاشون بمونم این را زمان و تجربه مشخص میکنه فعلا اکی هستم تا بعد که تصمیم نهایم بگیرم .
همون موقع هم که مدیریت موسسه رضایت خودشون از همکاری با من اعلام کردند گفتند صد و سی و پنجمین دوره سه روزه ارتباط موفق و موثرمون چند روز دیگه برگزار میشه هر روز از ساعت هشت تا نه شب میخوایم که شما هم برای همکاری و ساپورت در تیم روانشناس هامون باشید
پروووووو پروووووو گفتم
حتما میام
بعلههه
حسن هم گفت دیونه ای
گفتم دیونه کمه تازه خل و چلم هستم خخخخ
با این شرایطمممم خیلیییییییییییییی سختتتتتتتتتتت بود ولی هر روز راس ساعت شرکت کردم
هفت صبح میرفتم حدود ده شب خونه بودم
جسمی ترکیدممم اما روحی خیلی خوشحال از یک کار ارزشمند و داشتن حس توانستنه از اینکه خودم محدود نکردم
جسممم با استراحت بهبود بخشیدم .
روز اخر برگشتم خونه یک کار خیلی خوب که حسن انجام داده بود تمام پتوها و ملاحفه ها را با ماشین لباسشویی شسته بود آی با اون خستگی و دوش اب گرم خوابیدن روی رختخواب تازه شسته شده چسبید .
توی خونه اگر همه اعضا مسئولیت پذیر باشند و در جهت آرامش و بهتری یک زندگی قدم بردارند انجام خیلی از کارها قابل تحمل میشه
اگر اینجا حسن ملاحفه ها را میشوره
مطمئن باشید حتی با همین شرایط منم سهم مسئولیت خودم را به خوبی انجام میدم
الویت یک زن زندگی و خانواده اشه هر وقت نیاز راحتی خونه را تامین کردم مرحله بعدی که کارم هست را انجام میدم
در یک خانواده نرمال کسی همش انگشتش سمت اون یکی نیست ، و کارها و مسئولیت ها را روی اون یکی آوار نمیکنه ، و همش کمبود و مشکلات زندگی را مقصر اون یکی نمیدونه
هرکس یه سهم خودش در جهت اوضاع بهتر قدم برمیداره
لطف های مکرر حق مسلم نمیشه
امان از زندگی که زن یا مردش یکیشون از مسئولیت شانه خالی کنه اون زندگی هر چقدر یکی از طرفین خوب و مسئولیت پذیر باشه درست نمیشه و فضای متشنجی است
از همه بدتر چه الگوی زشتیه برای بچه هااااا

وقتی پدر و مادر مسئولیت خودشون درست انجام بدن به طور خودکار بچه ها هم مسئولیت پذیر بار میان


جمعه اخرین روز کارگاه بود شنبه صبح که از خواب بیدار شدم هنوز لههه بودم حتی اول صبح درخواست مشاوره تلفنی داشتم قبول نکردم
گفتم امروز نمیتونم
اما دو ساعت بعد که از جام که بلند شدم دیدم خونه تمیز و مرتبه
همه چیز امن و امان فوری تماس گرفتم و از حسن حسابی تشکر کردم بهش گفتم مرتبی خونه به من حس خوبی میده قدر دانت هستم که این فضا را تو این خستگی ایجاد کردی

فراموش نکنید اگر یک ادمی برای هزاربار به شما لطفی کرد براتون عادی نشه عین هزار بار را باید ازش تشکر کنید و فراموش نکنید که انجام وظیفه ای نبوده بلکه لطف بوده این لطف کننده مکرر هر کسی میخواد باشه مهم درک و شعور شماست که متوجه این ماجرا باشه.

خلاصه نزدیک ظهر دوباره یکی درخواست مشاوره تلفنی داره دیدم میتونم انجام دادم
بعد از محل کار جدید تماس گرفتند دوتا مشاوره ضروری است ساعت پنج میاین انجام بدین گفتم بله میام قبول کردم و رفتم
اون مشاوره تلفنی که صبح جواب رد داده بودم را بهش پیام دادم که میتونم بهش مشاوره بدم
اون را هماهنگ کردم وانجام دادم
یک شام خوشمزه و یک ناهار هم برای فردا اماده کردم بعدش هم رفتم مرکز مشاوره
( البته بگم باربد به خاطر امتحانات خونه است و هر چیزی نیاز به خم شدن و جابه جایی داره زود میاد انجام میده اگر هم ببینه من یه جا بی احتیاطی کردم کلی تشر میزنه که من تا هستم تکرار نکن )

وقتی کارم انجام دادم از درب موسسه خارج شدم یه نفس عمیق کشیدم به خودم گفتم خدایا شکرت فکر میکردم اینقدر خسته ام که شاید سه شبانه روز هم بخوابم حالم جا نیاد اما اینقدر کیفیت ،حال انرژی خوب روان مل مهمه، که میتونه بسیار قدرتمند بر خستگی جسمیون غلبه کنه فکرش هم نمیکردم بتونم این همه فعالیت فردای اون سه روز کاری نفس گیر انجام بدم
خیلی زیاد باید مراقب روان خودتون باشید چون اهمیت ویژه ای در انجام برنامه های زندگیتون داره .



چند روز بعد از جراحی اخیرم یک عکس از خودم حسن در استوری اینستام   گذاشتم در این عکس درحالی که روی تخت بیمارستان هستم و حس درد به وضوح در چهره ام مشخصه از اون طرف حسن بالای سرم نمیخیز شده دستش را انداخته دور گردنم و من با دستهای سرم زده دستهاش گرفتم
اتفاقی توی گالری موبایلم عکس دیدم وقتی به چشم هام تو عکس دقیق شدم یه حس خاص.و یک مطلبی به ذهنم آمد
که توی استوری اینستا تصمیم گرفتم با همون عکس که گویای همه چیز بود اون چیزی که به ذهنم رسیده بود منتشر کنم
گفتم میتونه مخاطبم با یک واقعیت قشنگ و ملموس شده روبه رو کنه و برداشتم را با مخاطبم مشترک بشم
روی عکس نوشتم تشکر از همراهی همسرم نه تنها در این چند روز ، بلکه این سالهای درمانم حتی اخمی به ابرو نیورده ، زندگی اینقدر کامل نیست که همه خوشبختی و راحتی را یک جا به ما ، ادمهای باهوش و هیچ وقت نداشته های خودشون با داشته های دیگران مقایسه نمیکنتد بلکه روی داشته های خودشون تمرکز میکنند و شکرگذار نقطه های قوت زندگیشون هستند

اینقدر عکس گویا بود که به سادگی منظور حرف من قابل درک بود
اونهایی باید میگرفتند گرفتند و فیدبکشون دادند
و برای حس خوب تشکر کردند
اما یک عده کلا همیشه در مقابل فهمیدن و متوجه شدن مقاومت شدید دارند و دوست دارند کلا همه جوره ثابت کنند که دنیا بدجور بهشون ظلم کرده و از آنها بدبخت تر و ستمدیده تر توی دنیا ‌وجود نداره
تازه اینجور افراد یک روحیه طلبکارانه دارند از بس که مسئولیت مشکلاتشون نمیخوان قبول کنند یک خشم شدید نسبت به نداشنه هاشون نسبت به افرادی دارند که اون داشته را داره .
چند تا کامنت داشتم خوش به حالت شوهرت اینقدر مهربونه و همراهته من شوهرم این رفتار و اون رفتارها را با من کرده و. همین جور خوش به حالت و غر به زندگی خودشون فقط تو این عکس حسن دیده بودند ابداً توجهی به اون تخت بیمارستان و وضعیت من نکرده بودند اون چشمها که بهش دقت میکردن پر از حرف بود
پاسخ من براشون این بود : لطفا متن روی عکس بخونید هدفی داشتم از این نوشته که شما هم بهش دقت کنید ارزشمنده ، حقیقت زندگیه ، میخوام بگم زندگی هیج کس کامل نیست من خودم الان حضور همسرم بولد کردم و شما توجه کردی اگر یک ادم منفی گرا بودم که فقط،میخواستم روی سختی های زندگیم و نداشته هام تمرکز کنم در دنیای حقیقی هم اصلا همراهی همسرم نمیدیدم
شما مطمئنا چیزها و نعمت های در زندگی دارید که من ندارم پس لطفا روی اونها تمرکز کنید و زندگی را به اندوه و حسرت نگذرونید
یکی از همدردها که با این عکس به قدری دچار خشم شده بود و حالت با تند و پرخاشگرانه مینوشت
انگار که من عامل مسبب این بودم که همسرش اینو رها کرده و رفته
باز دلم نیومد بخوام جدی و منطقی باهاش برخورد کنم
حالش از دریچه نگاه اون به موضوع نگاه کردم باوری که خودم هرگز با مسائل ندارم
با تندی برام نوشت خانم من هیجی در زندگی ندارم که شما اون را نداشته باشید من هیچی ندارم که ندارم
حالا تو یه صفحه هست که افراد بیمار تجربیات خودشون میان مینویسند این قبلا امده بود نوشته بود شوهرم بعد بیماری رهام کرد ولی یک خانواده فوق العاده ای دارم که با تمام وجود ساپورتم میکنند حواسشون به من هست و این حرفها
من روی این ذهنیتی که ازش میدونستم ورود نکردم دیدم خشمش اینقدر زیاده باهاش فقط همدلی کنم
نوشتم متاسفم همسرت شاید لیاقت ادامه با شما را نداشته
نوشتم شما میگی من هیچی ندارم که شما نداشنه باشی واقعا تو از کل زندگی من باخبری ؟ مگر همین چند تا عکس اینستا را دیدی که پنج درصد از اطلاعات واقعی زندگی من هم نمیشه
اصلا بیخیال این حرفها اهمیتی نداره مهم حال دل شماست که دوست دارم و ارزو میکنم به عنوان یک همدرد خوب باشه و اینجوری ناراحت نباشی چون استرس و ناراحتی برای ما خیلی ضرر داره
من برای حال خوب تو چه کمکی میتونم بکنم ؟

بعد که دید من اینجوری مقابل عکس العملش رفتار میکنم نوشت اره من خشمم خیلی زیاده من عصبانیم و .‌‌
خلاصه همینجوری ناز درمانیش کردم تا اروم شد با چند ایموجی قلب و گل و این چیزها برام فرستاد و رفت
دقیقا تو شرایطی که در نقاهت و درد بودم
حسن کنارم بود و متوجه ماجرا شد
خیلی لجش گرفت گفت بیکاری نشستی برای همچین ادمی که درک نداره و متوجه نیست و تیر و خشمش به سمت خودت نشونه میگیره با این شرایط انرژی میگذاری این ادمها نمیفهمه
و مینوسه برات من چیزی ندارم که تو نداشته باشی
اخه بگو از کجا میدونی
گفت نمیخوام قضاوتش کنم از کجا معلوم شوهرش از دست همین شخصیتش فرار کرده
گفتم ما که نمیدونیم احتمال هر چیزی است اما من به اینها کار ندارم درد این مسیر کشیدم و میدونم چه به روز ادم میاد انتظار ندارم همه مثل من برخورد کنند
ادمها با یک پدیده به شیوه های مختلفی برخورد میکنند حس کردم خودش حالش بد بود استوری منم حالش بدتر کرد اینقدر هیجانی و پرخاشگر بود که توجهی به اصل مطلب نکرد و اون چیزی که فقط میخواست برداشت کنه را دید
حتی نفهمید که سابقه بیماری و جراحی های من چه بودند
از من میگذره چه اشکال داره حتی اگر سخت باشه حال دل این ادم درد کشیده را واسه یک مدت کوتاه هم شده بهتر کنم دیگه مسئول بقیه مسائل زندگیش و افکارش خودشه . راضیم فکر کنم شیوه برخورد من حالش بهتر کرد
حسن هم قانع شد گفت راست میگی

خیلی جالب چند روز بعد شب یلدا چند عکس حسابی از خوشحالی. دورهمی گرم خودش با خانواده اش و سفره یلداشون گذاشته بود که کلی هم مثلا شاد هستند
خیلی براش خوشحال شدم و طلب خیر کردم

اما نکته اینجاست ما ادمها زمانی میتونیم در صلح و آرامش زندگی کنیم که اول دست از خودخواهی هامون برداریم اینقدر تمرکزمون داشته های بقیه و مقایسه با نداشته های خودمون نباشیم چون نتیجه این نگاه خشم و نفرت از زندگی بقیه و تقویت حسادت در درونمون ایجاد میکنه
به این شعور و فهم برسیم که هیچ زندگی کامل نیست قطعا هرکس در زندگیش داشته های داره ، که نداشته و ارزوی بقیه است
شکر گزاری را واقعا جز مهم زندگیتون باشه از صبح که بلند میشین با تمرکز بر هرچه هست که موجب راحتی و آسایش زندگیتون میشه خدا را سپاسگزاری کنید تا به جای اینکه حس کنید از درون خالی و تهی هستید با تمرکز به داشته هاتون و قدر دانیشون حس یک ادم ثروتمند و دارا را در خودتون بیدار کنید
یک بار خوندم زنده یاد مریم میرزا خانی گفته بود که زمانی که در خانواده ای خوب و با هوش سرشار به این دنیا آمدم و دیگران شرایط مشابه من را نداشتند عادلانه به نظر نمی آمد در نتیجه الان که دچار بیماری سرطان و سختی هاش شدم اعتراض نمیکنم
ببینید به چه زیبایی و منطق حقیقت زندگی و قوانینش را پذیرش کرده بود
به هرحال من معتقدم اندیشه و نوع نگاه ماست که تعیین میکنه در کجای زندگی هستیم ؟و از زندگی چی میخوایم ؟
یک عده دلشون میخواد نقش و جایگاه قربانی را برای خودشون انتخاب کنند
یک عده دیگه با رنج هاشون به دنبال معنا و حقیقت زندگی هستند و هرگز انتخابشون نقش قربانی نیست .

با دیدن رخ زیبایت نگاهم پر از رنگین کمان می شود و شعله گرم نوازشت مرا در زیبائی شب گم می کند.
از زمانی که در عشق تو متولد گشتم و با هم پیمانی عاشقانه بستیم، سفر زندگی برای من همچون رویائی شیرین گشته است. 
مریم عزیزم، بانوی زیبای من 
تازه شدن پیمان عاشقیمان را بر تو تبریک میگویم
25 بهمن 1398

# مریم نوشت: امروز یکم اردیبهشت سالروز روزیست که من اولین قدم درمان را برای یکی از اتفاقات‌ زندگیم یعنی بیماری سرطان برداشتم جراحی کولون بیمارستان فوق تخصصی  تریتا ، جراح دکتر بهرام  کیانی نژاد
روزهایی که ، بین مرگ و زندگی بالا و پایین شدم
میگن پنج سال که بگذره احتمال عود مجدد کاهش پیدا میکنه اولین سرطانم را امروز پنج ساله کردم
و چند ماه دیگه عمری باشد دومیش را پنج ساله میکنم
با درک معنا و حقیقت زندگی برای من تعداد بیشتر روزهای عمر اهمیتی نداره آنچه مهمه کیفیت زندگیم ، در رویارویی با بیهوده نزیستنه
زمانی که رویاها و برنامه های شیرینی برای زندگیم چیده بودم سرطان امد هدف هام نقش بر آب کرد
در اخرین مرحله مهاجرت به استرالیا بودیم
تصویر داشتن یک دختر کوچولوی شیرین دلم را از خوشی ضعف میبرد حتی برایش یه عالمه خرید کرده بودم
سرطان آمد به من بگه زندگی همیشه طبق تصورات ادم پیش نمیره در یک لحظه ، ممکنه همه چیز زیر و رو بشه به جای حسرت از دست دادن ها ،قانع و شاکر آن چیزی که در حقیقت داری باش
تصمیم گرفتم میان تمام محدودیت هام امید و روبه روشدن با ترس هام را انتخاب کنم حتی اگر قرار بمیریم ، در این فرصت زندگی ،زیسته بمیرم.
معنای عمیق رهایی از وابستگی را درک کردم آن زمان که ابر پزشکان حاضر و حاذق سرطان چشم در چشم شدند و گفتند کار خاصی برات نمیشه کرد ، من با گوشت و پوستم فهمیدم تمام متعلقات این دنیا صاحب دایمشون نیستم . آغوش مهربان همسرم ، چشمان زیبای باربد و حتی لوازم های شخصیم که با ارزش بودند .
حقیقت تلخ تلخ بود با آه و دلتنگی باهاش روبه رو شدم .از خودم پرسیدم در این حال معنای زندگیم چیه ؟
از خوبی های این مسیر ،لمس دقیق حقیقت های زندگیه ،تا انتها واقعیت را بهت نشون میده . ازطرفی آدمهایی انسانیت خودشون را ، از طر ف دیگر آدمهایی که سخت دلیشون را بهت نشون میدن ، آن روزها به جای اینکه مرهمت باشند بی تفاوت از کنارت عبور میکنند
سرطان امتحان من بود ازش عبور کردم و شاید روزهای سخت من امتحان کسانی که حسابی باختند .
همین ها به من درس این را دادند ،که جز همت و اراده خودم روی هیچ کس حسابی باز نکنم و فقط خودم پذیرای مسئولیت بحران زندگیم باشم
‌ تصاویر گوشه کوچکی از این ایام پنج ساله است ، درد کشیدم ، گریه کردم ، بی خوابهای شبانه ، کلافگی و هر چه بگم بر چر سرمان آمد کم گفتم ، اما دلم را به نور امید و عشق روشن نگه داشتم . بدون توجه به نتیجه بیماری میانش لبخند زدم و از زندگی و کار حتی یک لحظه تا به امروز دست نکشیدم و هر لحظه آماده سفر و تولدی دوباره هستم 

#لایف_استایل_یک_روانشناس_بهبود_یافته_از_سرطان

پی نوشت : کپی مطلبی است که با  تصاویرش در پیج اینستاگرامم منتشر کردم
آیدی پیج اینستا shafayedaroon@
فقط پیج های با نام و نشان یا واقعی درخواستشون قبول میشه از پذیریش پیج های فیک معذورم 

در روزهای قرنطینگی بماند به یادگار ، که دلمان خوش است به خاطره ها و سالروزه هایی که به ما یادآور غزل زندگی هستند .
جان میگیریم به لبخندی ، بوسه ای پرمهر و آغوشی گرم ، تا باهم میان این همه هیاهو روزگارمون کمی هم زندگی کنیم
به نهایت سادگی ، با امکانات موجود به نیروی شوقم ابزار شادی را می سازم تا به بهار زندگیم ، همسرخوبم بگم حسن عزیزم ۴۳ سالگیت مبارکمون باشه وجودت عطراگین زندگی من و باربد هست
دوستت داریم هوارتااااا مانا بمونی عشق من 

پی نوشت: خوکفایی در قرنطینه ، علاوه بر غذا و دسر کیکش هم  مریم پز




















دوشنبه نوبت چکاپ دکتر رافت را داشتم شاید هر دکتر دیگه ای بود فقط با یک اطلاع دادن اگر تایم ویزیتش برقرار بود نمی رفتم چون الان با وضعیت کرونا رفتن به جاهای درمانی کاری پر خطر هستش
اما دکتر رافت قضیه اش فرق میکنه اون باشه یهو تو نری ممکنه آشی برات بپزه که یه وجب روغن سرش لبریز بشه
من گفتم چون خودش مشکل ریه داره و بابتش چند بار دیدم بستری شده احتمال اینکه ما را ویزیت کنه خیلی کم است چون خدایششش هیچ کاری هم برای ویزیت هاش برامون نمیکنه وبزیت میدی ده ساعت میشینی ، بعد میری داخل نفس هم نباید بکشی حتی نمیتونی بهش بگی فلان جام درد میکنه ، سوال که خطای نابخشودنیه یه دستک شفای هم به اسم معاینه بهت میکشه بعد میگه برو به سلامت ، اینقدر دیگه بیا
کل پروسه سه دقیقه طول میکشه
( هر کی از شما گفت پس چرا پیشش میری با دمپایی ابری خیس میام سراغش خخخخ هزار بار گفتم چرا باید پیشش برم مجبورمممممم میفهمی عشخممم)

خودم برای سمیه سه ماه پیش برای دوتامون پشت هم وقت گرفتیم خلاصه حسن ساعت سه ونیم رفت ویزیت هر دوتامون داد و تایممون اکی کرد بعد آمد گفت منشی گفت هفت اونجا باشید
فکر کنید ما چون نسبتا نزدیکیم حسن هم زحمت این کار میکشه این کار میکنیم ولی شهرستانی ها و کسانی که از راه دور میان خیلییییی باید بندگان خدا در مطب بشینند .
تازه هفت هم میگه بیا یه دوساعتی باز باید بشینیم

خلاصه من و سمیه هر کدوممون از طرف خونمون ساعت هفت رسیدیم مطب
کلی رعایت اصول بهداشتی را انجام دادیم .ولی خدایش خیلی این ویزیته ستم بود
چون من دسته های در را الکل زدم ، ماسکم داشتم قبل امدن دکتر تخت ویزیت که باید دراز بکشم الکل اسپری کردم
اما دکتر دو سری دستکش دستش بود با همون دستکش ها که مریض ها را معاینه میکرد همه را معاینه میکرد یعنی دستکش ها فقط برای محافظت از خودش،بود . نه ما که بخت برگشته ایم از دست این پوفسور بالتازار ( دقیقا شبیه اش است )
گفتم اینکه فقط تو فکر محافظت خورشه ما هیچ فقط مونده بره توی آینه بگه قربون قد و بالام فدای خودم بشم چه دکتر عسل مسلی هستم
دکتر طبق معمول رو دور تند یه دستکی کشید بعد گفت برو به سلامت البته این سری گفت شش ماهه دیگه بیا
و باعث بسی خوشحالیه ، البته نه از جنبه که اوضاعم خوبه
اگر هم خوبه عمراً ایشون با این سیستم معاینه وعدم آزمایش متوجه بشه چون خودش هم میگه به من مربوط نیست که بیمارم درگیر بشه من فقط،کارم تجویز دارو و کنترل برای شیمی درمانیه .
از این بابت باعث بسی خوشحالیه که آخیششش به جای سه ماه یک بار شش ماه یک بار این پروسه رفت و آمد به این مطب خواهم داشت البته به شرط حیات و زندگی در ایران . نوزده مهرماه ساعت چهار وقت داد
( به سمیه گفتم تو از همون اول سه ماه یک بار بهت وقت داده من تا دوسال هر پانزده روز یک بار اینجا می آمدم
گفت نهههههههه خیلی شکجه است گفتم بسته به بی ریختی اوضاعت داره بر اساس اون تایم ویزیت ها را میزازه )

و اما گزارش از وضعیت فعلی خودم
انجام کولونسکوپیم که خیلی مهمه متاسفانه تو این شرایط هنوز نتونستم انجام بدم
گرر گرفتگی هام مجدد به طرز وحشتناک آزار دهنده ای اوج گرفته تو حمله ها دیالوگ وای خدا بمیرم راحت شم زیاد میگم
دردهای مفاصل و استخوان درد ، پیدا کردم و این روزها دلیل بی خوابی های شبانه ام شده دلیلش هم نمیدونم
اوضاع اروم بشه باید پیگیری کنم
دیروز سمیه هم میگفت دقیق همین دردها مفاصل و استخون را داره
راستش دیروز خیلی دلم برای سمیه گرفت اصلا صورتش شاد نبود اینم بهش خیلی بد گذشت تازه عروسی که میخواست مادر بشه متوجه سرطانش شد
بهش گفتم سمیه باز رفتم تو فکر این که ما مثلا در این تایم خیر سرمون ، توی امریکا با هم میبودیم الان هر دو یه همچین روزی قرار و دیدارمون ، مطب دکتر رافت شده مبینی چقدررر خوشبختمم ننههه
بعد خندیدم گفت بی خیال بابا
ولی بیا به جای غر زدن طلب صبوری بیشتر و آرامش کنیم .که طاقت بیارم چیزی که شده شکایت و غر زدنش چه فایده ای دارههه
اونم خندید چه خنده ای پر از غمی گفت اره
میگن خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است خنده ما دوتا بود

مریم بیکار یک جا ننشین ،امروز حسابی مشغول تدارک یک دورهمی سه نفرمون بود . که بعد بهتون میگم عکس هاشم میزارم
از طرفی دوتا مشاوره انلاین به صورت تصویری داشتم فعلا تا اخر فروردین به این صورت مشاوره هامون انجام میدیم
نزدیک ساعت مشاوره که شد تا نیمه تنه پوشش رسمی داشتم اونجا که رویت نمیشد با شلوارک بنفش بودم. کلییییی بهانه خندیدن و ریسه رفتن باربد به حمد الله جور شد . هی منو نگاه میکرد هر هر هر میخندید
بهش گفتم پنج دقیقه بیشتر وقت نداری برای خودت بخندید ی چون مراجعه ام زنگ میزنه تا پنح دقیقه با تیپ پایین تنه من صفا کن خخخخ
این از گوشه ای از احوال ما ، شما چه میکنید حالتون چطوره ؟ میدونم روزمرگی ها ،زیاد و حوصله سر بر شدن شما چه میکنید بتونید در این شرایط دچار کسالت و بیهودگی نشید ؟






تو این پست با عنوان ( الان در نقطه نازک دلی هستم ) در تاریخ ۹۸/۵/۲۰ پستی نوشتم که در بخش اول  در مورد شیما نوشتم  میتونید در آرشیو  ملاحظه کنید 

و امروز  در این تالم و اندوه به یادش کلیپی درست کردم و در اینستام منتشر کردم و این دلنوشته را زیر کلیپ منتشر کردم  کپی همون متن را در اینجا منتشر میکنم‌


مریم_نوشت:شیمای عزیزم میخواستم در خلوتم بی صدا ،برای عروجت در دلم بگریم که کسی را شریک این ناراحتی و نگرانی نکنم
اما صبورم ، معصومم مگر میشه از تو نگفت
مگر اینجا همان جایی نیست که به واسطه مریم ( نرس با سابقه مهراد ) من تو با هم آشنا شدیم وقلب هم را عمیق و نزدیک لمس کردیم .
اینجا صفحه مجازی من اما ثبت رویدادهاش واقعی اند
مثل زندگی تو که یک روز لاتاری امریکا برنده شدی و با هزاران شوق و امید رفتی به دنبال رویاهات و شادمان از شانسی که بهت رو اورده بود یک روزهم مواجه شدی با یک نوع سرطان لجوج که به هیچ درمانی جوابگو نبود .
زندگی همینه پر از اتفاقات پیش بینی نشده
چقدر آرومم از اینکه به جای مرده نوازی وقتی که نفس داشتی و اهل زمین بودی به تو مهر و دوستی دادم
مریم پرستار مهربان از کانادا پیش از یک سال قبل به من پیام داد که به تو یاری برسونم که نترسی و کم نیاری . اخ که میدونستم قرار چه روزهای بر تو بگذره
میفهمیدم در آمریکا در کشور غریب با این مریضی بدون خانواده قراره چه حجم درد و رنجی را تحمل کنی
درک میکردم چقدر همدلی و همراهی با تو واجبه با جان دل پیشنهاد مریم قبول کردم تازه خودم پیش قدم شدم و به تو پیام دادم که شیما من همه جوره همدردت کنار تو هستم
بهت گفتم میشناسم جنس دردها ، ترس ها و نگرانی هات را ،چقدر برات از امید و زندگی در لحظه گفتم
با هم دوست های خوبی شدیم آرام و کم جوش بودی ولی ما باهم خوب جوشیدیم
به قدری مهربان بودی که تمام ترس از مرگ ، غصه خوردن خانواده ات بعد از خودت بود
آه ، شیما جان بزار برات بگم در آخرین پیام هات که برام نوشتی مریم کم آوردم ترخدا کمکم کن
چقدر وجودم لرزید و قلبم فشرده شد .
کاش میشد یک داشته هایی را تقسیم کرد
دلم میخواست بخشی از عمرم بهت ببخشم تو که اینگونه حس زندگی داشتی
تمام سعیم کردم آن جسم رنجورت آن روان خسته را مثل مسکن مرهم بشم
خودم میدونستم اوضاع خوب نیست ولی تلاش تو به زندگی قشنگ بود
شیمای من امروز که در اندوه و بغض پر کشیدنت بودم همدلی باربد برایم تلنگری شد گفت مامی دوستت رها و متولد شد به زندگی جدیدش به جای ناراحتی آرامش براش بخواه اجازه بده  راحت سفر کنه

یادت همیشه مانا خوب من
.
پی نوشت : اگر کامل ویدیو ببینید بخشی از چت های من و شیما را در این رابطه دورا دور را خواهید دید
اخر فیلم موسیقی که گذاشتم به این دلیل است که
که یک بار این موسیقی در استوریم گذاشتم شیما برایم نوشت مریم آرام بخشه
منم براش نوشتم شیما جان ، جهانت آروم عزیزم
الان هم به یاد مهربونیش گذاشتم .


اینجا نوشت :  آیدی پیج اینستا من هست shafayedaroon@ اگر صفحه و آیدی واقعی دارید حتما درخواست فالوتون قبول میکنم اما به هیچ عنوان پیج های فیک و  آیدی های نامعلوم نمیپذیرم لطفا با اینگونه آیدی ها درخواست نفرستید حتی  خیلی هم آیدی مشکوک باشه بلاک هم میکنم 



مریم نوشت :
در فرهنگ ما متاسفانه بعضی از پدر و مادرها با ایجاد احساس گناه زیاد در فرزندانشون قصد دارند  برای خودشون توجه و امتیاز بگیرند 
پدر ومادر ها قابل احترام ، محبت ، توجه و همراهی هستند، اما به این معنی نیست آنها در مورد خودشان برای فرزندانشان مقدس سازی کنند 
در هر شرایطی در جایگاه والدی اطاعت همیشگی را  حق تام  بدونند وپذیرش هرگونه گونه خطا و اشتباهی را برای خورشون قائل نباشند 
به جای پذیرفتن مشکل و مدیریت روابطشون با فرزندان ازدواج کرده تمرکز روی منت گذاشتن و یادآوری صدباره مسئولیت و وظایفی که  برعهده آنها می بایست میبوده ، بگذارند 
به جای اینکه در مقابل اعتراض و ناراحتی فرزند خودشون بپرسند مشکل از کجاست ؟ همدلانه بگویند  برای جبران ناراحتی فعلی پیش آمده چه کاری میتونیم انجام بدیم که به روابطمون آسیب بیشتری نزنه ، بیشتر تلاششون روی رفتارهای نمایشی و ایجاد ترحم سازی هر چه بیشتر میگذراند 
من به عنوان یک درمانگر روان و همچنین داشتن نقش مادری باید بگم حتما پدر و مادرها هم اشتباه میکنند و اینطور نیست که همیشه حق با اونها باشه 
هیچ بچه ای برای ما نه الان نه درآینده ابزار ناکامی ها و گره های حل شدمون نیست 
قرار نیست رنج های را که در زندگی کشیدیم بار مسئولیتش روی دوش فرزندانمون بندازیم
ما اجازه نداریم استقلال فرزندامان با ایجاد احساس گناه و حس ترحم بگیریم و آنها و همسرانشون را مجبور کنیم در هر شرایط مطیع و فرمانبردار ما باشند 
فرزندان  هیچ گونه دخل و تصرفی در حیات پدر و مادر ندارند عمر دست خداست و معلوم نیست چه کسی زودتر این دنیا را ترک میکنه لذا از این دیالوگ هندی که یک روز ما میمیرم باید دست برداشته بشه ، و برای باسازی رابطه و ایجاد اعتماد سازی کمک کنیم ببینیم ریشه مشکل پیش آمده از کجاست ؟
اگر  میان فرزندانمون به عدالت رفتار نکنیم و رفتار تبعیض آمیز داشته باشیم ،یا تفاوت زیادی میان داماها با پسران یا عروس ها با دخترها بگذاریم ، یعنی رفتار یک بام دو هوایی را پیش بگیریم صد البته موجبات کدورت و رنجش  زیاد خواهیم شد 
و از همه مهمتر بپذیریم اگر فرزند ما ازدواج کرد انتخابش را به رسمیت بشناسیم ؛ جایگاه همسرش در خانواده ثابت نگه داریم آن  کسی که انتخاب فرزند شماست رقیب شما نیست بلکه یار عزیز و  همراه فرزندتون است هر رفتار لجبازانه ، جنگ‌ستیزانه را با عروس یا دامادتون پیش بگیرید ، اول از هرچیز  فرزند خودتون را نشانه گرفتید و آرامش زندگی اون را به مخاطره انداختین

بعضی ها در جایگاه مادری و پدری با تصویر آرمانی از خودمون به فرزندان در واقع ،دنبال این هستیم که آنها را وادار کنیم همه جوره به میل ما رفتار کنند و زندگیشون را طبق استاندارهای ما جلو ببرنند 
یه وقت هایی هم از رنج ها و آسیب های که در گذشته توسط خانواده همسران به ما شده اجازه خود ابرازی نداشتم پر از تعت حل نشده و خشم هستیم ، درد کشیدیم اذیت شدیم اما متاسفانه میخواهیم همون رفتار اشتباهی که باهامون شده با عروس یا دامادمون تکرار کنیم شاید به صورت ناخودآگاه باشه اما علامت های میل به انتقام برای طرف مقابلتون مشهود است 
فررندان باید احساس کنند آنها جایگاه عاطفی خوبی نزد شما دارند اگر توسط بستگان درجه دو یا افراد دیگه،  نادیده و مورد بی حرمتی قرار بگیرند بی تفاوتی و سکوت شما موجبات دوری و رنجش میشه پس اگر همبستگی و حمایت عاطفی خوب از فرزندان خودمون میخوایم در ابتدا، باید به آنها بی تفاوت نباشیم و بی حرمتی به آنها را بی احترامی به خودمون تلقی کنیم 
لذا همانگونه که فرزندان باید حقوق پدر و مادر را رعایت کنند شما هم به عنوان پدر و مادر حقوق فرزندان باید لحاظ کنید ایجاد احساس گناه و ترحم چاره کار نیست بعد از مدتی این شیوه ، بی تفاوتی، خشم و حتی نفرت ایجاد میکنه 
به فرزندان و الخصوص همسرانشان فقط با گفتن جمله دوستت دارم احساس امنیت و محبت منتقل نمیشه باید گفته شما با عملتون ست یا هماهنگ باشه

آرامش و یکدلی که در یک خانواده خوب هست ،با لذت دیگری برابری نمیکنه رابطه نیاز به یکرنگی ، گذشت و مراقبت داره اگر مقید به تلاش نباشیم و فقط دنبال امتیازهای خودمون باشیم ، جدایی و دوری هم به مراتب بیشتر میشه 
ادم در رابطه ای میمونه که دلش خوش باشه نه اینکه به هر قیمتی آرامشش به یغما برده شود  محاسبات و حوادث دنیا ادمها را امروزه بیدار کرده که در بازی و خوددر گیری های بقیه نیفتند چون هر ادمی مسئول و ضامن تامین،  امنیت آرامش خودش است


به حسن میگفتم که آن عده از مردم که مقید به رعایت شرایط بهداشتی کرونا هستند دقت کردم چیزی که بیشتر از همه تحت فشار قرارشون داده اینه که رفت و آمدها و دورهمی هاشون محدود شده ، بغل و بوسه هاشون در روابط خانوادگی به صفر رسیده و این نبود انرژیه داره بی تابشون میکنه
از طرفی فکر کردم چقدرداشتن رفت آمدهای صمیمی و محبت های نوازشی خانوادگی لذت بخشه که الان برای آدمهایی با کیفیت خوبش را داشتند نبودنش در زندگیشون احساس میشه که میگند خدایا تمام دردسرهای قبل به ما برگردون شر این ویروس کم کن که ما بتونیم عزیزانمون را راحت تر ببینیم و به آغوش بکشیم
از نگاه دیگه فکر کردم این محبته خیلی خوبه ولی ادمها باید تمرین کنند خودشون را از وابستگی های روابطی تا حدی هم رها کنند که در این روزهای اینگونه که پیش بینی نشده است ، بتونند با صبوری بیشتری پشت سر بگذارند
کاهش دید و بازدیدها داره به شدت کلافشون میکنه
انسان تا میتونه باید روی استقلالش و سرگرمی های فردیش هم توانا بشه که کل لذت و خوشبختی و ناشادی براش در بود و نبود ادمهای نزدیکش خلاصه نشه
تو این دنیا ادمهایی هستند که سالهاست توی قرنطینه روابط نزدیک خانوادگی و فامیلی هستند نه رفت و آمدی ، نه محبت و نوازشی را از خانواده تجربه نمیکنند
اینقدر روابط سرده که دورهمی پیش کش مدتهای طولانی نزدیک ترین افراد زندگیشون یه سراغی ازشون نگرفتند و اینها دارند با وجود این شرایط به زندگیشون ادامه میدن وصداشون هم درنمیاد
غم تو دلشون هست ، بغض هاشون فرو میخورند اما مجبورند که با شرایطشون کنار بیان
البته خب حسنش اینه که این ادمها چون از قبل این شرایط داشتند اوضاع فعلی را با قدرت بیشتری پشت سر میگذارند .
به هر حال الهی که این روزها به خیر بگذره

دوستان  منم  این روزها بد نیستم میگذرونم
تا نوزده اسفند خیلی مشغول ترافیک کاریم بودم بعد محل کارم برای مشاوره های حضوری تعطیل شد  منم دیگه مشغول انجام یک سری کارها در خونه شدم که امشب دیگه نود و پنج درصدش تمام شد.
یک جورهایی برای خودم کار و مشغولیات درست کردم و الا بحث خونه تی و این حرفها را کلا من ندارم اما  جهت تنوع دیگه یه کارهایی برای خودم جور کردم 

نتوستم چکاپ کولونسکوپیم که خیلی هم انجامش واجب بود را به خاطر اوضاع ویروس کرونا تا الان انجام بدم و نمیدونم چه موقع شرایطش هست

متاسفانه چیزی که میبینم اکثر مردم رعایت نمیکنند و حاضر نیستند تن به شرایط بحران و محدودیت خودشون جهت جلوگیری از شیوع ویروس بدن .

نکته حائز اهمیت این ویروس قدرت شیوعش است و بحث کشندگیش قابل توجه نیست آدمهای بی ملاحظه و بی مسئولیت ممکنه خودشون بگیرند و خوب بشند اما این وسط کسانی را مانند ، امثال من را مبتلا کنند و موجب میشه ما که قدرت سیستم ایمنیمون بالا نیست را از پا در بیارند
اون عدم احساس مسئولیته واقعا دردناکه که فرد براش مهم نیست بی ملاحظگیش ممکنه به چه میزان برای بقیه افراد فاجعه به بار بیاره
به هر حال این اتفاق توی کل دنیا همه گیر شده و ما میبینم در تمام دنیا هر ملتی بسته به میزان شعور و فهم خودش با این ماجرا برخورد میکنه .
و من یکی حداقل با تجربه این روزها فهمیدم که فقط تعداد کمی از انسانها هستند که در کل جهان بدون زور و فشار خودشون را مسئول رفتار درست میدونند و تو این شرایط نیازی به تخلیه فروشگاهها و احتکار بی مورد نمیبینند و شرایط بهداشتی را رعایت میکنند
فهمیدم هر جای این دنیا بری زندگی کنی بی شعوری ادمها مرزی نداره اینجور نیست بگی از ایران خارج شدم دیگه خلاص به بخش ادمهای باشعور رسیدیم
نه اینطور نیست این باز خودتی که هرجا بری باید متعهدانه و فهیم رفتار کنی و خوب خودت باشی .
مردم تو این وضعیت صفر و صد هستند یا از ترس گرفتاری این ویروس؛ استرس شب و روزشون گرفته یا اینکه بدجور زدن به در بی خیالی
حتی من گفتم به عنوان درمانگر وظیفه ام امید دادن و حفظ آرامش بقیه است اما اینطور که معلومه بیش از امید خیلی ها به ترس محتاجند که به خودشون بیان
بین شجاعت و حماقت فرق است ادم میتونه مدیریت استرس کنه نترسه و به مراقبتهای بهداشتی توجه کنه
بعضی آدمها حماقتشون با شجاعت اشتباه گرفتند با عدم رعایت خودشون و دیگران را به خطر میندازن
از اون بدتر بعضی هاشون میگند که تا خدا نخواد اتفاقی نمیفته
ای انسان نادان خداوند عقل را داده که تو آکبند نگذاریش و با اختیارت تصمیم بگیری تو چاه بری یا نری اگر خواستی بری تو چاه خدا چیکار داره انتخاب خودته .ولی گاهی با رفتارت بقیه را هم با خودت میسوزنی یعنی ضرر خالی هستی .

امسال بدجور حال و هوای اسفند و قبل از عید سرد و سخت بود
اما آرزو میکنم که سال جدیدی که قراره به روی ماهتون به زودی گشوده بشه پر از خیر و دلخوشی باشه و از تمام بلاها دور بمونید .


با چند روز تاخیر میخواستم یک تشکر و قدردانی ویژه بکنم از شما دوستان محترمی که بابت سالگرد ازدواج من و حسن تبریک مهربانی ارسال کردید. امیدوارم به شادی هاتون متقابلا پاسخ گو باشم
سپاسگزاری کنم از همسر خوبم بابت توجهش و ارسال محبتش در این وبلاگ به صورت پست که خونه مجازی من هستش و هر سال تو این تاریخ که وبلاگم باز میکنم
با یک متن زیبا من را خوشحال میکنه

میخواستم به حسن بگم امسال اگر برنامه ارسال پست داره اینجا دیگه ارسال نکنه اما بعد پشیمان شدم گفتم
بهتره دخالتی تو این موضوع نکنم هر طور دلش میخواد رفتار کنه هر جور دلش میخواد احساسش را ابراز کنه
برای من یک کلیپ زیبا با خلاقیت خودش به مناسبت سالروز یکی شدنمون درست کرده بود که منم به این صورت پاسخگوی محبت و توجهش بودم

مریم نوشت:جان من ، همسرم تو در زمستان بهار من شدی و من از طوفانهای زندگی با حضور گرمت نهراسیدم ، تو ساحل امن منی
چه خوش که در روز عشق همدم و همراه هم شدیم
عشق همیشه زنده است و جادوانی می بخشد
قلب من، حسن عزیزم ، من تو را بارها و بارها دوست میدارم
بیست و پنجم بهمن روز عشق و سالروز یکی شدنمون مبارک

لازم میدونم در همین پست چون مرتبط هست یه نکاتی بگم اول اینکه ما باید دوست داشتنون در رابطه به همدیگر بگیم و ابراز کنیم ؟ در هر سن و سالی که هستیم عشق نباید طروات و زیبایی خودش را از دست بده
سختی ها و مشکلات زندگی نباید موجب بشند این گرامی داشت های زندگی فراموش بشند
نباید بوسیدن و به آغوش کشیدنمون را متوقف کنیم
رابطه زمانی خوب پیش میره که دو طرف براش زحمت بکشند یک طرفه رابطه آباد نمیشه
آنهای که ما را در دنیای واقعی میشناسند و اینجا را هم میخونند میدونند این محبت ما ادا و اطوار مجازی نیست که اینجا قصدمون باشه بخوایم یک شو الکی از خودمون به نمایش بگذاریم
بلکه آنچه که در حقیقت است در زندگی ما جاریست بخشی از آن را در این سالروزها از طریق خونه مجازی برای هم و از برای حس خوب برای باربد به یادگار میگذاریم
و هدف خود من اینه که با این شیوه شاید بشه پیام اینو به بقیه افراد بدم که قشنگه شما هم تو رابطه هاتون الگو بگیرید و محبت به همدیگر را به هیچ بهانه و سختی دریغ نکنید
هر چیزی را فراموش میکنید خودتون را ، محبتتون را غافل نشید
به خدا اینقدر ما هم حاشیه و مکافات و سختی های رومزه مره داریم که حد نداره
اما با همین دلگرمی ها و عشق به‌همدیگر آستانه تحمل خودمون را در مقابل مشکلات بالا میبریم فکر نکنید از سر خوشی زیاد لاو می تریم
اتفاقا لاو میتریم که بتونیم از پس سختی ها بربیایم

و همچنین یک هدف دیگه اینه که اینجا وبلاگ فردی است که مبتلا به بیماری سرطان بوده بعد از این همه فراز و نشیب های بسیار ، در همچین روزی در زندگیش که احتمالش خیلی خیلی خیلی کمممممممممم بود حتی طلوع خورشید این روزش بببینه اما با همسرش دارند حالا از عشق و امید میگند .
و میدونم چقدر میتونه برای همدردان و همراهانشون امید سازی کنه اگر ایجاد بشه من به هدفم رسیدم و خوشحالم برای اثر گذاری مثبت و حال خوب شما

یک عده محدودی هستند که ان شاالله دور این وبلاگ باشند عادتشون هست همش به قسمت های منفی یک پیام و ماجرا در جهت آزار و شکنجه خودشون توجه کنند و همانطور که قبلاً گفتم شروع می کنند داشته های دیگران را با نداشته های خودشون قیاس می کننددرنتیجه از زندگی خودشون و کسی که اون داشته را داره بیزار میشد این خیلی خطرناکه من بهش نقطه انحطاط و نابودی میگم هیج زندگی کامل نیست یه وقتها داشته های تو نداشته های منه پس به جای نفرت و خشم از اتفاقات قشنگ زندگی دیگران خوشحال باش و قدر اون داشته های خودت را هم بدون به همون ها بناز و شکر گذار باش چون اگر خشم و نفرت از داشته های دیگران در درونت قوی بشه تبدیل به حسادت زیاد میشه
و حسادت آن آتیشیه که؛ وقتی شعله گرفت خودتی که داخلش میسوزی و جزغاله میشی
اما خوش دلی و حس خوب برای خوشبختی دیگران نشون میده تو چقدر خود ارزشمندی خوبی داری
هرکی تونست به من ثابت کنه که بدبختی کسی دیگه اثرات مثبت در افراد دیگه میگذاره من هر شرطی بگه قبول میکنم .
اما بی شک خوشحالی و خوشبختی واقعی مردمان دیگه دنیا را زیبا تر میکنه
چه کسانی که فکر میکردند آخر دوست هستند اما تاب و تحمل خوشحالی و اتفاقات مثبت دوست خودشون نداشتند و تبدیل به یک دشمن همه جانبه شدند
ناراحتن،د شاکی هستند ، عصبانی و خشمگیند توی اتاق مشاوره میان میگن فلانی مخل آسایش و آرامشمون شده وقتی با هم میریم جلو میبینم فلانی هیج خطا و کار بدی در حقش نکرده تازه چقدر محبت و خوبی هم داشته و در اتاق درمان با این حقیقت تلخ روبه رو میشه که تاب نداشتن پیشرفت ، خوشحالی فلانی مخل آسایشش شده حواسمون باشه صادقانه و بهترین دوستی های خودمون را به خاطر این ضعف شخصیتی از دست ندیم . چون یک وقت به خودمون میایم میبینیم تنهای تنها شدیم .
اگر کم و کاستی در زندگی ، در رابطه داریم اگر حس حسرت را خدای نکرده در زندگی داریم به جای جستجو در بیرون و دنبال مقصر گشتن و حرص خوردن از شرایط زندگی دیگران در خودمون جستجو کنیم اگر زندگیمون سالهاست ایراد داره از بخش هایش ناراحتیم یعنی یک جای کار ما ایراد داره به جای حسرت و انتظار اینکه یک معجزه بشه تغییر را باید آغاز کنیم

به جای مقاومت و جنگیدن و همچنین نقش یک قربانی در زندگی بلندشو و یک جاهایش تغییر بده

به هرحال من برای یکایک شما عشق ، خوشبختی و سعادت را طلب میکنم هر چقدر شماها موفق تر و خوشحال تر باشید من نه تنها ناراحت نیستم و حرصم نمیگیره بلکه بسی بسی خشنودم چون دنیا را با خوشحالیتون قشنگ تر و امن تر میکنید و من در هم دنیای که شما با موفقیت ها تون قشنگ کردید زندگی میکنم و اثرات خوبش به من هم میرسه تا میتونید موفق وخوشحال باشد










دنیای من ، مریمم ،با دیدن رخ زیبایت نگاهم پر از رنگین کمان می شود و شعله گرم نوازشت مرا در زیبائی شب گم می کند.
از زمانی که در عشق تو متولد گشتم و با هم پیمانی عاشقانه بستیم، سفر زندگی برای من همچون رویائی شیرین گشته است. 
مریم عزیزم، بانوی زیبای من 
تازه شدن پیمان عاشقیمان را بر تو تبریک میگویم
25 بهمن 1398 

از طرف عاشق همیشگی تو ، حسن 

همین الان از زیر سرم بیرون آمدم . چند روز علائم سرماخوردگی و گلو درد ، دیشب هم تب لرز شدم
نترسید ، نلرزید ویروسش کروناااا نیست .
به هر مشقتی بود چون قول داده بودم امروز یک تایم محدود رفتم سر کار دوتا از مراجعام دیدم
بعدش حسن امد دنبالم رفتیم برای باربد کتابهای زبانش گرفتیم ، البته من اینقدر حالم بد بود توی ماشین بودم پدر و پسر دوتایی برای خرید پیاده شدند
بعدش باربد پیاده کردیم خونه .
من و حسن راهی بیمارستان شدیم .
دیگه دکتر معاینه کرد گفت سری سرم و سفتریااکسون برام نوشت گفت زودتر سرپا بشی
این مدت خیلی مراقبت کردم که دچار سرماخوردگی و انفلوانزا نشم
این چند روزه با هر سرفه جای بخیه هام کلی درد میگیره . اصلا یه وضیعه دل درد میشم شدید
سرفه هام باید کنترل شده انجام بدم
خلاصه حتی باربد قبل جراحیم مریض شد خودم مراقبتش کردم اما با ماسک و همه جا را با الکل استریل میکردم که خودم مبتلا نشم و نشدم
تنها مورد مشکوک اخر هفته گذشته یکی از مراجعهام امد داخل به من دست داد رفت نشست دیدم چشمهام بی حاله
گفتم حالت خوبه ؟
گفت سختتتت آنفلونزا شدم ( خلاصه تو دلم گفت دوست عزیز آنفلونزا هستی چرا به من دست دادی خوووو )
تا رفت سریع رفتم دستهام حسابی شستم ، اما ظاهرا گرفتار شدم
خواهشا اگر مریض هستید حتی اگر حس میکنید حساسیت یا واگیر دار نیست باز هم رعایت کنید با روی باز و لبخند عذر خواهی کنید و بگید چون ناخوش هستید دست نمیدین ‌.
تو این چند روزه هر وقت رفتم سر کار اولش که حالم به این حد بد نبود حتی حس میکردم حساسیته از منشی ها بگیر تا مراجع های خانم عذر خواهی کردم و دست ندادم
اگر دستمال استفاده کردم توی سطل اتاق درمان نداختم یه کیسه تو کیفم داشتم با خودم خارج کردم
الان هم کلاس داریم دختر عمه و پسر عمه میان حتما با ماسک سر کلاس حاضر میشم
( پذیرایی هم با لطف حسن شغلم و اب میوه است
در ضمن دلم نمیاد کلاسم تعطیل کنم با این حال کبابم با ماسک فیلتردار سرکلاس میشینم )
اینها دیگه ابتدایی ترین کاریه که وقتی ما مریض میشم مسئولیم که انجام بدیم که دیگران بیمار نکنیم
ظهر باربد و حسن پیاده شدند برای خودشون فلافل بگیرند چون سلف بود و ساندویچ خودشون درست میکردند من گفتم من پیاده نمیشم چون سرماخوردم شما خودتون برای من یه ساندویچ درست کنید
حسن گفت هر ظرفی انبر برای برداشتن داره
گفتم باشه من درست نیست اونجا بیام و دست بزنم
( بماند که در حد یک گاز فقط اون ساندویچ خوردم که با حسن و باربد همراه باشم اما خودم این کار نکردم )

یک ماهه برای فردا به عنوان یکی از درمانگرها حوزه بهداشت روان و یک بهبود یافته از سرطان جهت یک همایش برای افراد مبتلا به سرطان از طر ف دپارتمان سرطان دعوت شدم و خیلی دوست داشتم شرکت کنم
اما امروز صبح تماس گرفتم و عذر خواهی کردم گفتم حالم بد هست از جهت استراحت خودم نمیگم چون بدتر از این حال هم بودم روی جا نخوابیدم نگرانم سرماخوردگیم ویروسی باشه و مبتلایان سیستم ایمنیشون پایینه و خدای نکرده موجب دردسر نشم
چقدر تشکر کردند که با این صدا و حالم تماس گرفتم و احساس مسئولیت داشتم
گفتند ان شاالله حتما مراسم بعدی حال بهتری باشه که بتونید بیان .
اینم یادم آمد دو تا از مراجع های کلینیک این هفته ام که در حال درمان شیمی درمانی هستند به منشی گفتم وقتشون را کنسل کن ولی علت سرماخوردگی من را نگو که نگران بشند فقط بگو امکان برقراری جلسه مشاوره را این هفته ندارند
میخوام بگم خب هر کس به سهم خودش اگر متعهد رعایت بهداشت و حال بقیه باشه اینهمه ویروس پخش و پلا نمیشه ادمهای که سیستم ایمنی پایینی دارند ، سالمند و بیمار هستند از پا در نمیان
خواهشا مسئول باشیم گاهی بدن ما قدرت ایمنی اینو داره از پس ویروس بربیاد ولی ما ممکنه ویروس به کسی دیگه انتقال بدیم که نتونه در مقابلش دفاع کنه و جونش به خطر میفته . 


در آخر هم تشکر میکنم از حسن که هر وقت این روزها از سر کار می آمد خونه برام شغلم درست میکرد  و اب میوه میگرفت دارو میداد ، کلی غر میزد چرا آشپزی کردم   منم هر روز کار خودم میکردم چون باید هر دو سر کار و مدرسه غذا ببرند 
الخصوص دیشب  به خاطر حال بدم چند بار از خواب خسن  بیدار شد برام زیر پتو سشوار روشن کرد دارو داد هی دعاش کردم دستهاش میبوسم ممنونم برای حوصله و محبتش  
تشکر بعدی را هم از باربد میکنم که دیشب موقع امدن از کلینیک تماس گرفت سفارش کباب بهار و یک لیست خرید داد که تهیه کردم  وقتی رسیدم خونه حال و روزم دید کلیبیی غررررر زد و تشر زد حالت ببین چرا رفتی سر کار نباید میرفتی  گفتم اگر نمیرفتم سر کار  چطور با عشق سفارش شامت و لیست  درخواستیت تقدیمت میکردمت
خندید منم خندیم گفتم مامانم زندگی را سخت نباید گرفت مریضی هم بالاخره تمام میشه مهم اینه که الان این سفره پهنه  ، غذای مورد علاقه اتو میخوری و میخوریم 
ببین تی وی هم داره پخش میشه من و تو و بابا با عشق کنار هم هستیم . 



#مریم_نوشت:امروز چهارم فوریه ، روزجهانی سرطان نامگذاری شده 
من به عنوات یک عضو درد کشیده و همچنین بهبود یافته این مسیر و بیماری ، از صمیم قلبم آرزو میکنم که جهانی داشته باشیم بدون سرطان و درد ، روزی برسه که هیچ کسی رنج و دغدغه این بیماری برای خودش و عزیزانش نداشته باشه 
ما فقط با آگاه شدن و کمک به آگاه سازی در مورد پیشگیری و درمان به موقع ،میتونیم جلوی رشد این بیماری را بگیریم 
تشخیص زود هنگام و درمان درست میتونه این بیماری متوقف کنه 
جهت پیشگیری موارد زیادی را جهت عوامل موثر در ایجاد سرطان پیشبینی و توصیه میکنند 
اما من به سهم کوچیک خودم  و تجربه  به دوتا مورد خیلی  مهمش اشاره میکنم و از شما میخوام که این خود مراقبتی را رعایت کنید
مورد اول چکاپهای به موقع و سالیانه  را طبق دستور پزشکتون جدی بگیرید حتما نباید علامت یا مشکلی باشه که پیگیر باشید پیشگیری یعنی مراقب قبل از وقوع مشکل ‌.
مورد دوم که از اولی خیلی مهمتره مسئله استرس است که به شدت میتونه در وقوع و رشد این بیماری تاثیرگذار باشه عوامل استرس زا همیشه وجود داره  اما شما تا میتونید مهارت و راههای مدیریتی استرس را یاد بگیرید که استرس به وجود نازنینتون آسیب نزنه 
و در آخر اگر شما یک فرد مبتلا هستید امید ، انگیزه به زندگی و مثبت اندیشی میتونه هم کیفیت زندگیتون را بالا ببره و هم اینکه احتمال بهبودیتون را افزایش بده .

پی نوشت : عکس  برای من و دوست و همدرد نازنیم کاملیاست  که هر دو در تایم درمان بودیم نگاه کنید درد بسیاره اما هر دو لبخند داریم چون امید  و حس زندگی در وسط قلبمون بود و هست ، تا مادامی که نفس میکشیم  هیچ عاملی نباید از حس زندگی ما را متوقف کنه


بعد نوشت : این متن صبح در اینستام منتشر کردم و اینجا هم کپی اون را به اشتراک  میگذلرم برای همین پی نوشتش این توضیح یح داره چون  طبیعتا با عکس منتشر کروم


:میگه از استرس و وحشت آرام و قرار ندارم .
میپرسم چی چیزی ناآرومت کرده ؟ 
نامبرده :از این ویروس کرونای لعنتی که جونمون بگیره 
من : برای همینه که تند تند مطالب فضای مجازی را از این بیماری برای من و بقیه ارسال میکنی و احتمالا خودت هم با هر ارسال میشنی دوباره مشاهده میکنی بعد دلت تلاپ و تلوپ زیر و رو میشه ؟ 
نامبرده : دقیقاً 
من : از منبع معتبر تمام مطالب مطمئنی ؟ 
نه مطمئن نیستم 
من : یعنی من هم جهت سرگرمی یه کلیپ بسازم از کرونا و آمار الکی و داستان بگم باور میکنی ؟
چی بگم والله
من : بزنم اساسی لهت کنم.
خب این قبول اما کرونا که هست یعنی تو نمیترسی ؟ 
من : باور میکنی نه، ابداً نمی ترسم، مگه بیکارم 
یعنی بهش هم فکر هم نمیکنی ؟
من :فکرم با فکر تو جنسش فرق میکنه از جهت ترس و وحشت نیست
اول اینکه ترسیدن و استرس  هیچ کمکی به جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونا نمیکنه ،بلکه خود استرسه میتونه بدتر  کرونا از پا درم بیاره چون استرس سم خالیه 
سعی میکنم کار به درد به خور انجام بدم به جای استرس، آگاه بشم و نکات بهداشتی و ایمنیش از منبع معتبر دریافت کنم و با رعایتش،یسک ابتلا به این ویروس کاهش بدم اگر هم نیاز بود بقیه را هم آگاه کنم 
و دلیل دوم :مثبت اندیشی و واقع نگری به این ماجراست جمعیت کره زمین حدود هفت میلیارد هست طبق اخرین خبر تا الان حدود سیصد و خورده ای آدم از این بیماری جانشون از دست دادند 
چرا به جای اینکه فکر و وحشت کنم ممکنه منم جز اون امار مبتلا باشم توجه میکنم به اون همه جمعیت در دنیا که درگیر این بیماری نشدند 
تو شدید میترسی چون مدیا خیلی به این ماجرا پرداخته که معلوم نیست پشتش چه ت مسخره ای خوابیده و اون ت مدیایی با به هم ریختگی افرادی مثل تو هم خوب  موفق شده 
نگم برات ما الان هم  ویروس میروس دیگه زیاد داریم که ادم از پا در بیاره این یکی شانسش زیاد بوده اسم و رسم دار شده بهش عزت زیادی گذاشتن پیشونیش بلند بوده 
بی خیال شووووو چهارتا اصول بهراشتی را رعایت کن به زندگیت برس اگر امد سراغت قول، قول میدم ، جان خودم حلوات با من 
میدونی که آشپزیممم حرف نداره 
من: کر کر خنده 
نامبرده : ریسه ازخنده 
پی نوشت :نمیدونم چرا بعضی ادمها کارخونه تولید استرس و غم دارند ، با یک تلنگری و جو های اینجوری فوری برای خودشون مشغولیات فکری مخرب درست میکنند همش از بیکاری زیاده تایم های زتدگیت را با کارهای مفید و باارزش پرش کن تا تولیدات استرس زا و ناکارآمدت هر چه زودتر متوقف بشه.





کمتر از یک ماه دیگه پا به سی و هشت سالگی میگذارم برعکس اینکه میگند خانمها از اعلام بالا رفتن، عدد سنشون دوری میکنند یا دوست ندارند کسی سنشون بپرسه اما خدایش شامل من یکی نمیشه 
چرا باید ازش فرار بکنم اینها روزهای زندگی من هستند ، تجربیاتم ، رشد کردنم ، شکست هام ، موفقیت هام ، خطاهام و گسترش شناختم از محیط پیرامونم و آدمهای اطرافم است
زمین خوردنهام ، بلند شدن هام 
تجربه خشم ، نفرت ، انتقام ، امید ، عشق گذشت از زندگی هر دفعه به معنای پخته تری است 
اینکه بهتره چه چیزی را فدای چه چیز دیگر کنم 
اینکه برای رسیدن به چه چیزهای چه بهایی بدم 
فهم من از درک بیشتر واقعیت های زندگیم هست 
این عدد سنه هر وقت بالاتر میره من به نسبت سال قبل به آموخته هام اضافه شده 

در سن های خیلی پایین تر ، سن سی و پنج سالگی به بعد برام خیلی عدد بزرگی بود انگار که به نظرم ادمهایی که از سی و پنج سالگی عبور میکردند ادمهای جا افتاده محسوب میشدن 
احساس میکردم خیلی میدونند ، خیلی زندگی کردند 
و حتی انجام خیلی کارها دیگه ازشون گذشته 
مثلا میشنیدم یکی تو این سن درس میخونه ، دنبال شغل جدیده یا حتی مهاجرت میخواد انجام بده تو دلم میگفتم تو این سن دیگه چه فایده داره که بلند شیی بری یه کشور دیگه من باشم به این سن مهاجرت نکردم دیگه هم نمیکنم 
حس میکردم یک زن سی و پنج ساله به بعد، شیطنت و شادابی یک زن یا دختر کم سن و سال تر را نداره 
موقع رقصیدن و اون حس جذابیت و اعتماد به نفس را تجربه نمیکنه 
رویاهاش خیلی هیجان نداره چون دیگه میخواد با این سن به کجاها برسه که شوق رویاپردازی هم داشته باشه 
اشتباه منظورم انتقال ندم به عبارتی اینقدر فکر میکردم از اون سن به بعد ادمها پخته میشند که جنس هیجانات و طلب هاشون برای زندگی متفاوت میشه و بعضی از شوق و ذوق ها وجود نداره 

اما وقتی خودم سی و پنج سالگی را رد کردم متوجه شدم چقدررررر باورم و نگاهم اشتباه بوده 
این باید و نبایدها را، ما به این عدد سن میبندیم 
این که( دیگه از سن من گذشته ) ،را من در مشاوره از دختر بیست ساله تا هفتاد ساله میشنوم 
محدودیت اینکه بعضی ها میگند از ما گذشته در واقع بهانه ادمهایی هست که شهامت تغیبر و جرات انجام یک کار جدید ندارند 
در جایگاه یک زن فهمیدم تمام شوق اون هیجانات ، رویاها اگر خودمون نابودش نکنیم همیشه با ما هستند 
اگر خودمون را پذیریش کنیم میتونیم تا هر وقت بخوایم ، در هر سنی تو آینه خودمون را جذاب و زیبا ببینیم 
اتفاقا وقتی سن کم هست در زندگی آدم همش در حال دویدن و عجله برای فرداها داره 
اما از یک سنی به بعد این سرعت دویدن کم ، کم تر میشه و تو میفهمی باید قدر فرصت و لحظه هات بیشتر بدونی .
میفهمی که به جای اینکه ناراحت تفاوت هات با دیگران و نداشته هات باشی، عاقل میشی و واقع بینانه میچسبی به همون داشته هات یاد میگیری با همون ها چگونه حال کنی که بهت بچسبه تازه شکر و سپاسگزاری هم بغلش بگی 
البته این را هم بگم عدد سن ربطی به عاقلی و کمالات ادمها نداره خیلی ها توی خیلی از جهل هاشون ، ناکامی ها و ندانسته هاشون ،سالهاست متوقف شدن چون خودشون نخواستند رشد کنند بالا رفتن سن هم کمکی به تغییرات و پختگیشون نکرد 
همونجوری متحجر آکبند و آراسته به جهل ماندگار شدند خودشون که فنا شدن هیج به اطرافیان چقدر آسیب و آزار میرسونند
جان کلام میخوام بگم همه چیز بستگی به خودت داره 
شور زندگی و حس امید به زندگی را تو از درونت میاری نه با عدد سنت 
عدد بالای سن تو را از اتفاقات نو زندگی متوقف نمیکنه 
اگر شور زندگیت را از دست دادی و فکر میکنی انگیزه ای برای ادامه دادن نداری چون دیگه از تو گذشته ، باید بگم از تو هیج وقت نمیگذره مگر در درون و افکارت فرسایش و ناامیدی ریشه دوانده باشه 
هر وقت بخوای میتونی از جات بلند شی و هدف های مفیدی را برای خودت تعریف کنی و در بغل اون هدفها برای زندگی تلاش کنی 
فقط میدونم آسون نیست و مانع های زیادی سر راهمون است هی هی خیلی زیادن 
راه طولانیه و درد بسیار ، زخم های گذشته ات را التیام ببخش و بدون اینکه منتظر باشی کسی بلندت کنه و نجاتت بده فقط و فقط روی خودت حساب باز کن و قدر خودت را جانانه بدون
هیچ کس جز خودت ناجی و رهایی بخش تو نیست
یک دستی از روی شونه هات بزن به پشت کمرت بگو مرسی عزیزم ، عاشقتم که با این همه درد و سختی کم نمیاری و باز به زندگی ادامه میدی تو لایق بهترین ها هستی  ‌


 






.
مریم نوشت : غم را نباید امتدادش داد وقتی آمد ، احساسش کردی و باهاش روبه رو شدی . از جات استوار برخیر
به زندگی ادامه بده با خودت تکرار کن این نیز بگذرد
از خودت بپرس این رنج میخواست چه درسی به من بده ؟ 
این حس و تجربه ، چه چیزی از زندگی را که نمیدونستم میخواست به من بگه تا هوشیار و بیدار بشم 
وقتی ما به خاطر شرایط، یا یک عامل بیرونی که برای دیگران رخ داده دچار اندوه و غم طولانی میشیم 
از خودتون سوال کنید این اندوه مدت دار چه کمکی به طرف مقابلم که دچار سختی شده میکنه ؟ 
جز اینکه فضای زندگی را منفی و فلج کننده میکنه، چه سود ؟
وقتی شیمی درمانی میکردم یکی از نزدیکترین افراد زندگیم به من گفت من نمیتونم برای شیمی درمانی هات با تو به بیمارستان بیام چون در این شرایط میبینمت خیلی غصه میخورم و اذیت میشم 
و من هنوز در شگفتم از این همدلی بی فایده

واقعا اندوه و غصه اون چه دردی از من دوا میکرد در صورتی که حضورش میتونست مرهمی بشه بر دردهای اون روزهام . بگذریم 
از دیشب از خودم مرتب سوال میکنم من چه درسی از این روزها گرفتم ؟ چه چیزهای من را بیدارتر کرد که از تجربه اش در موقعیت های بعدی زندگیم بهره ببرم ؟ 
چقدر شناختم از حقیقت ها شفاف تر شد ؟
جای طولانی کردن غم که فایده ای نداره چه کار موثری میتونم به اندازه توان خودم برای این جریان و ادمهای دردمندش انجام بدم ؟ 
همه را برای خودم لیست کردم و پذیرای مسئولیتش شدم .
و به خودم تعهد و قول دادم فقط از غمش عبور کنم اما حقیقت ها را هر چند دردناک فراموش نکنم 
ما الان بیش از هر موقعی نیاز داریم برای ادامه زندگی قوی و محکم باشیم چون راه رشد طولانیه باید صبور باشیم .

به کدامین درد تو باید بگریم وطنم
مادر زیبای من"ایران" چرا دائم سیه پوشی؟؟


دوران اندوه از این شرایط بسیار دردناک را از این تجربه مشترک سپری میکنم
حال دلم خوش نیست و اصلا نمیدونم این حال کی بهتر میشه فقط میدونم نیاز دارم این غم و اندوه را تجربه کنم اجازه بدم حس هام بیان و باهاشون روبه رو بشم
من که همیشه مرهم دردهای دیگرانم باید ، درد خودم را هم باید مرهم بشم ، خودم را به آغوش بکشم تا از این اندوه متلاشی نشم
دلم میخوادهمه کسانی که با من همدرد هستند را به آغوش بکشم باهم بغض هامون بشکنیم
میسوزه عمق دلم برای این حادثه ، برای وجود نازنین انسانهایی که می توانستند در دنیابسیار موثر و تاثیر گذار باشند و افتخار منه ایرانی بودند
حزن دارم برای ماران ، پدران ، همسران ، فرزندان و تمام بازماندگانی که داغ سنگینی بر دلشون نشست و دیگه اون ادم قبلی نمیشند
برای تمام رویاهای و اندیشه های بزرگ که در خاک مدفون شد .
مرگ یک قانون لا گریزه این را میفهمم و باهاش جنگی ندارم اما چیزی که دلم را پاره پاره میکنه تلخ تر از زهر این دروغی فاجعه باری است که سه روز تمام پنهانش کردند و بعد وقتی دیدن راه فراری برای این پنهان کاری کثیف ندارند اعلام کردند خودمون هواپیما با ادعای خطای انسانی موشک زدیم
بزار براتون بگم اینقدر از شنیدن این خبر حالم بد شد .
که حتی گفتم کاش زنده نبودم که همچین روز خیانت و دروغ و فاجعه انسانی را ببینم
من که خودم دلشکسته این ماجرا هستم از زنده بودنم احساس شرم دارم
آنوقت کسانی که در این جنایت دست داشتند و این همه چشم های پروفروغ را خاموش کردند چگونه میتونند زنده باشند و نفس بکشند و. وای وای وای بر ما

این روزها چقدر فکر کردم به حادثه های این چند سال اخیر پلاسکو ، کشتی سانچی و . یعنی ممکنه پشت اونها یک جنایت بزرگ مخفی شده باشه

خدایا به شدت هراس دارم از لحظه ای که ثابت بشه این سقوط خطای انسانی نبود یک خرابکاری عمدی بوده

چگونه در این وطن که بوی خیانت و نامردی میده میشه دوام آورد
نمیدونم فعلا دلم نمیخواد به بعدها فکر کنم چون زیستنم براساس زندگی در لحظه است الان فقط میخوام یک شاهد باشم
امیدوارم در سوگ و تلخی این حادثه همگی به پذیرش خوبی برسیم ولی هرگز هشدارها و هوشیاری هاش را فراموش نکنیم
آرزو میکنم خاکستر اتدوه و ماتم از سرزمیتم دور بشه و حال هموطنام خوش ببینم.



پی نوشت : مطلب اینستا و اینجا را مشترک ارسال کردم  فقط اینجا بگم که هنوز روال درمان و بهبودی  جراحیم سپری میکنم دیروز برای بخیه هام به دکتر کیانی نژاد مزاجع کردم که بعضی قسمت ها که جذب نشده بود خودش کشید که با درد و کمی خونریزی  روبه رو شدم و بعدش هم دچار ضعف شدم به شدت دست و پام یخ کرد
یهو  یادم امد ناهار نخورده بودم واقعا یادم رفته بود به باربد ناهار داده بودم خودم اینقدر ناراحت ماجرای هواپیما بودم گفتم بعد میخورم که یادم رفته بود
به دکتر گفتم گاهی توی دلم درد بسیار زیادی احساس میکنم گفت این خیلی گزارش خوبی نیست میدی یعنی داره به  داخل فشار میاد توصیه کرد حتما بیشتر استراحت کنم که مشکل ساز نشه 

اگر دلتون خواست شما هم از حال این روزها تون بنویسید ؟



تجربه هام از آدم های عجیب و غریب و رفتارهاشون اینقدر زیاد شده که میتونم الان دیگه کتابی بنویسم با عنوان (شگفتاااااا براساس روایت های واقعی مریم)
البته حتما آخرش هم مینویسم این کتاب پایانی ندارد  
چون این آدمها که تمام نمیشند لامصب ها همیشه هستند. این تو هستی که حسابی باید مراقب خودت باشی که ضرر جدی نبینی البته بگم ادم مشکل دار و پردردسر ، کم یا زیاد ضررش میزنه ، بالاخره این وسط یه اعصابی ازت خورد میشه . اگر هوشیار و جدی باشی مثل سد جلوی عواقب کارهاشون که میتونه لطمات سنگینی را وارد کنه را بگیری آسیب کمتری میخوری  
حالا من قبلا گفتم چرا تجربه هام زیاده یکیش به خاطر فعالیتم در فضای مجازی و بعدیش به خاطر حرفه ام ، بقیه اش هم تجربه های شخصیم که این فعال بودنه مخاطب هام زیاد کرده طبیعاً وقتی مخاطب شما بیشتر میشه این احتمال تجربه را بالا میبره
این را بگم که از نظر شغلی منظورم قضاوت روایت های زندگی آدمها و شخصیتشون نیست به هیچ وجه به هر حال هر انسانی یک داستان و سرگذشتی داره که تو این نقطه به من پناه اورده و میخواد کمک بگیره و قراره من آدم امنش باشم قضاوت و سرزنشش نکنم این آدم حتی بدترین کارها را هم در زندگیش انجام داده باشه وقتی به منه روانشناس مراجع میکنه من فقط یک هدف دارم اونم اینه که بهش بگم چه کمکی از من برمیاد ؟ چه چیزی را میخوای تغییر بدی که به آرامش بیشتر برسی ؟
اینها در چهارچوب مشخص وقت مشاورشون میگیرند
هزینه پرداخت میکنند راس ساعت میان یا مشاوره تلفنی میگیرند، ما تمام ارتباطمون برای هدف مشخص محدود به همون تایم است . مشکلشون هرچقدر دردناک باشه من باید قدرت اینو داشته باشم اثراتش به زندگی شخصیم نیارم کار سختی است اما باید مدیریتش کنم که میکنم
پس تا اینجا حرفی نیست من دارم کارم انجام میدم و موضوع عجیبی نیست
اونجاش مشکل منه که بعضی از این ادمها برای ضرورت بیشتر یه شماره تماس از تو دارند یا در صفحه مجازیت هستند
اول در تلاش این هستند که هر طور شده فضای دوستی و صمیمیت ایجاد کنند که زود دختر خاله بشند
مثلا یهو من را مریم خانم ، مریم جون صدا میزنند
ششصدتا کلیپ های فان و بی ربط برام میفرستند
در مورد یک چیزهای که اصلا نباید نظر بدند اظهار نظر میکنند
دوست دارند یک جور آدرس خونم داشته باشه به یک بهانه بیان خونمون
مثلا موارد داشتم دو سه سال مراجع تلفنی از شهرستان بودند
امدند تهران بعد روز کاریم نبوده اصرار داشته حضوری من را نیم ساعت هم شده ببینه باهاش در پارک قرار گذاشتم کلی در ذوقش خورده توقع داشتند بگم عشقم بیا شام و ناهار خونمون باهم گل بگیم ، گل بشنویم
نه خیر از این خبرها اصلا نیست
و خیلی چیزها که بخوام بگم باور کنید میگید چطور دوام میاری
خب چون اینها یک تصور بی حد ومرز از رابطه با شما برای خودشون تعریف میکنند یا با رابطه درمانی با شما آرامشی را تجربه میکنند با بسته بودن فکرشون میگند چه خوب این ادم را دائم در رابطه صمیمی خودمون داشته باشیم
ای انسان نازنین پس تصمیم و انتخاب من برای صمیمیت با تو چه میشه ؟
چرا با خودت فکر نمیکنی بابا این شغلش است من که تنها مخاطب و مراجع این آدم نیستم چگونه ممکنه توقع این سرویس داشته باشم .
بخواد با همه ماجراهاش دخترخاله بشه به فنا میره
به خدا کار، ما خیلی خیلی سخته باید صبورانه مخاطب از سوتفاهم دربیاریم والا صدتا برداشت غلط درموردت میکنند
شما حدت با پزشک جسمت رعایت نکنی فحش هم بهت بده باز پیشش میری اینو بارها دیدم که میگیم چون برای ادامه درمان و تجویز دارو مجبوری باهاش ادامه بدی
دیدم دکتر به مریضش گفته شما بیخود کردی برای این مورد غیر ضروری در تایم استراحتم تماس گرفتی اون مریض کلی ابزار انزجار از دکتر پیش من کرده ولی با وجود حس هاش درمانش ادامه داده
ولی حالا شما در ابتدا با شیرین ترین کلام به مراجع خودت بگو برای من این همه کلیپ های فان نفرست ، من را با نام رسمی صدا بزن ، این موقع تماس نگیر ، شماره تماس برای ارسال پیام ضروری است
هی دم به دقیقه افکار و نگرانی هات برای من ارسال نکن ، اینها را در جلسه درمان بگو
یا یک سوال یک خطی نپرس که جوابش چهل خط تاپیه ؟
اوووووو بخوام براتون بگم هیهاته فقط میمونید چطوری ‌میشه با این اوضاع آرامش داشت
خلاصه بخوای منطقی و درست در همون ابتدا تذکر بدی که تمام رابطه ما محدود به تایم مشاوره است .
میشی بد عالم . صدتا قضاوت میشی وای چقدر پولکی هست آخه حالا مگه چی میشه یه جوابه دیگه .
عزیز من برای تو در لحظه یه جوابه ، تو که مرزت نمیدونی یکم بیشتر، بهت میدون بدم میخوای بیست و چهارساعته آنلاین باهات در ارتباط باشم
در نتیجه من که مثل دکتر جسم نمیتونم که قشنگ در مقابل بی شعوری بعضی ها یه چی بگم حداقل هم اون را حالیش کنم هم دل خودم خنک کنم
مجبورم با رفتارم اروم اروم اونها را از ارسال پیامهای بی مورد نسبت به خودم بی انگیزه کنم و اون حسی که مدنظرشون هست را از من در فضای غیر تایم مشاوره نگیرند اونهایی که هوش بهتری دارند زودتر متوجه میشن اونهایی که هوش کمتری دارند یا کلا خودشون را به اون را میزنند که دیگه چند دسته موهای من و خودشون باید سفید کنند بلکه از این کارها دست بکشند . یعنی هر یه مراجع جدید که میاد میگم الهی که تو هدایت شده باشی باهات داستان خارج فضای اینجا را تا بخوای متوجه بشی نداشته باشم
جالب بهتون بگم این توقع بی جا داشتنه و این رفتاره را من توی قشری تحصیلات بالا، اساتید دانشگاه و آدمهای پر از ادعای فهم شعور داشتم تا به پایین .

یه وقتها هم که میگذره بهشون میگم من چون مخاطب هام زیاد هستند فرصت ندارم که پاسخ گوی طولانی باشم
چون میدونید رابطه یک طوری است نمیشه هیچ پاسخی هم بهشون نداد باید در کنار ملو بودن آگاهشون کنی
گاهی که یه درخواست های بی مورد دارند بهشون میگم امکان پذیر نیست چون رابطه من و شما یه تعریفی داره قرار بهتون در سهم و بخش خودم کمک کنم اگر از چهارچوبی که هست خارج بشم ممکنه در ظاهر اولیه به نظرتون دلگرم کننده بیاد اما شک نکنید به هدف و رابطه درمانیمون لطمه میزنه .
یا اینکه موارد اینطدری داشتم معلوم نیست رفته کدوم گوری چه خلاف و خطایی بکنه بعد به من پیام التماس که به خانواده ام گفتم با شما در فلان جا یا پارک قرار دارم اگر تماس گرفتند تروخدا بگین با هم بودیم یا قرار داریم
من که صد سال زیر بار این درخواست نمیرم جدا از رفتار غیر حرفه ای . بگو تو رفتی پارک یهو افتادی مردی ، زدن کشتنت بعد برای چی برای خودم دردسر و حاشیه قانونی درست کنم
یا خانواده تماس میگیره میگه شما امروز اینو به دخترمون گفتین میگم من با دخترتون مشاوره نداشتم
گفته پیش شما بوده یا با شما مشاوره گرفته شما گفتین فلان کار را بکنه
من میگم خودتون چه فکر میکنید به نظرتون من چه کاره هستم مجوز این کارهای نامعقول به دخترتون بدم ؟
اصولا مراجعین پرحاشیه اینگونه ، که بعد از یکی دو بار تذکر میبنم باز میخوان از من و فضای مشاوره برای انجام کارهای اشتباهشون یا دور زدن سو استفاده کنند عذرشون میخوام و دیگه پذیرششون نمیکنم چون اینها به واسطه دروغ ها و رفتارهای پرخطرشون میتونند دردسر جدی و مخل آسایش بشند اینها الان نمیخوان مشاوره بگیرن مشاوره گرفتن هم با تمام مشکلات قبلش یک بینش کمک به خود و تمایل به تغییر میخواد اون بینش نباشه مشاوره فایده نداره

تازه اینو در نظر بگیرید همون ابتدا هم این محدودیت را کم و بیش براشون توضیح میدم ولی بعضی ها خودشون حسابی به اون راه میزنند
حالا خوبه من تازه این جدیت را در کارم دارم بعضی از همکاران ذاتا ادم های رکی نیستند مدیریت این قسمت براشون خیلی سخته نتونستند این بخش کنترل کنند به حدی برای زندگی شخصی خودشون مشکل ایجاد شد و اعصاب روانشون به هم ریخت که کار را بوسیدن گذاشتند کنار . میگن تجربه جهنمیه خودمون خلاص کردیم

شاید باور نکنید اکثریت مخاطب ها اوایل که شماره را دارند حتی برای رفتن یک مهمانی که برم یا نرم
کادو بخرم یا نخرم
پیامک به فلانی بدم یا ندم ؟
قهرم ، آشتی کنم یا نکنم ؟
عیدی بدم یا ندم
و‌‌‌
قبلش هم یه طومار مینویسند یا یک ویس نیم ساعت ارسال میکنند برای یک تصمیم های خیلی سطحی و پیش و پا افتاده

خب ادم در جریان زندگی در ماه با این تصمیمات دهها بار روبه رو میشه تا الان که من تو زندگیت نبودم چیکار میکردی؟ که الان برای یک تصمیم ساده خارج از وظیفه من میخوای بهت بگم انجام بده یا نده ، که کلا مسئولیت انتخایش از خودت ساقط کنی
خب اگر هم این موضوع اینقدر مهمه، که جواب یک کلمه یا دو کلمه ای من به دردت نمیخوره بابت تحلیل موردت باید جلسه مشاوره بگیری .
کلاً همش میخوایم سو استفاده کنیم این خیلی اخلاق سطح پایینی است به نظر خودمون زرنگ به حساب میایم ولی خبر نداریم داغونیم بدجوررر
اینجور مواقع با یک ت حرفه ای پاسخی میدم که نقشی در تصمیم اون شخص نداشته باشم بعدش در جلسه حضوری یا تلفنی بهشون توضیح میدم من به عنوان درمانگر در هیج موضوعی برای مراجعم تصمیم نمیگیرم بلکه توانمندش میکنم خودش تصمیم های زندگیش را بگیره قرار نیست شما به من وابسته بشید قرار شما آگاه بشید در کنارش تجربه ها و مسئولیت های زندگی با خودتونه ما مادام باهم نیستم یک روز این جلسات مشاوره تمام میشه

این از این

مورد بعدی ادمهایی که اصلا مراجع نیستند اما جهت سو استفاده میان دایرکت اینستا ،دست کم روزی سه پیام اینجوری دارم
اولش پیام هاشون را با این مضمون شروع میکنند چقدر شما خوبید ، صدات ، سبک زندگیت به ما آرامش میده
چه انرژی خوبی داری ؟ خیلی دوستت دارم
بعد آخرش مینویسند میشه باهم تلفنی حرف بزنیم
من مشکلات و مسائل زیاد دارم دوست برای شما بگم

شگفتاااا . انوقت چرا بشینم با شما تلفنی حرف بزنم ؟ اخه این چه توقعی است یعنی کار و زندگی ندارم ،چون انرژی من را خوب مبینی بشینم به چه دلیل شنونده درد و دلهای شما باشم

من در پاسخ به پیامشون مینویسم من به عنوان روانشناس به دو شیوه حضوری و تلفنی خدمات مشاوره میدم اگر مایلید شرایط براتون ارسال کنم

اینو میخونند پا به فرار میزارند حالا قبل ارسال این درخواست کلی کامنت های قربونت ، فدات بشم ارسال کردند وای توی یه فرشته ای و این حرفهاااا

خلاصه فکر کردند با اون کامنت ها بذر پاشی کردند
حالا به خیال خودشون منم از تعاریفشون حسابی ذوق مرگ شدم دیگه اینو درخواست میکنند فکر میکنند کلا میگممم تو جان بخواه
یعنی ادم حالش از این جریان سو استفاده به هم میخوره رک بگم از نظر من از بی شخصیتی و بی عزت نفسی یک ادم محسوب میشه با علم بر اینکه میدونیم طرف شغلش طوری است که باید برای گرفتن خدماتش به شیوه درستش اقدام کنیم دنبال یه راه برای دریافت خدمات فری و مجانی هستیم
وکیل ها ، پزشک ها ، روانشناس ها بدجورر اسیر این مزاحمت ها و درخواست بی جا هستند
خود همین ها بهشون بگو یک روز رایگان برو سر کارت ، یک روز حقوق نگیر باور کن زمین و زمان را هم با هم یکی میکنند حالا خودت که رایگان کار نمیکنی چرا از من توقع خدمات مفت و مجانی دارنی مگر نه اینکه این توقع ریشه در طبع پاینت داره . واقعا خود همین یک ضعف شخصیتی محسوب میشه
یا یک مشکل بزرگ مینویسه برای ترمیمش نیاز حداقل به بیست جلسه مشاوره داره بعد تهش مینویسه چیکار کنم اخه ادم خوب من چقدر خدایش چت کنم که بتونه برای تو اثر گذار باشه .چه توقعیه که از من داری
چیزی که من میدونم و تو متوجهش نیستی یه وقت نوک زدن به یک به راهنمایی کردن میتونه شرایط فعلیت را بدتر کنه هر چیزی اصول و تخصصی داره
وقتی اونی که این مدنظرش است من به عنوان طرف مقابلش که با چت مفت و مجانی یه حرفهای جادویی بهش بزنم که این از مشکلش رها و خلاص بشه ، انجام نمیدم
ان وقت فرضیه دهها قضاوت نا به جا در ذهنش باز میشه که اگر ادم خوبی بود الان به من کمک میکرد .

آخه تو که برای این همه رنج و عذاب و مشکلاتت حاضر نیستی برای خودت هزینه کنی و دلسوز خودت نیستی این وسط چه توقعی از من داری که بیام نجاتت بدم اول نشانه به سمت خود بی رحمت ببر
باور کنید حتی از مخاطب های اینجا هم من همچین درخواستی های داشتم با وجود اینکه حداقل در اینجا بارها این مرز را توضیح دادم دست کم تو این مدتی که وبلاگ دارم سه الی چهار تا پست راجب این موضوع توضیح دادم اما باز در کمال شگفتی دیدم امدند توی واتساپ یا تلگرام طرح مشکل کردند
وضع مالیشون هم میدونم خوب خوبه
اگر من را به عنوان کسی که در این کار تخصص دارم و میتونم برای راهنمایی و مشکل بهت کمک کنم و من را قبول داری که مشکلت مطرح کردی ؟ خب عزیزم ، از راه و شیوه درست و اصولیش اقدام کن ،منم خدماتم بهت میدم چرا فکر میکنی الان باید من وقتم و خدماتم رایگان در اختیارت بزارم ؟
دوست نزدیک و خیلی صمیمی من هستی ؟
با هم چیک تو چیک هستم ؟
اونی که صمیمی و خیلی نزدیکه خودش میدونه کی هست رابطه دوطرفه داریم برو و بیا داریم از هر دری سخن دارین این صحبت ها بینمون نیست
اما توچی ؟ که برای خودت این حق را قائل شدی
به خدا اونی که دوست صمیمی منه با التماس و خواهش و تمنا من واریز نمیکنه بعد رابطه دوسویه است چون اونها خدماتی دارند که منم بدون هزینه استفاده میکنم جنس رابطه کاملا فرق میکنه

اینجور مواقع اصولا در جواب همچین درخواستی برای راهنمایی میگم شما باید حتما برای این مشکلت از روانشناس وقت مشاوره بگیری و این موردت را مطرح کنی
به نظرتون خوبه چی در پاسخ من بنویسیند ؟
همشون مینویسند آهان مرسی باشه
من اینطور برداشت میکنم یعنی من میدونم که باید چیکار کنم ، خودم زدم به آن راه ،یه تیر سواستفاده را رها کردم بالاخره شانسه ، شاید شما میگرفتی یه خدمات مفتی هم ما کاسب میشدیم
این برخورد که میبینم معمولا وارد بحث نقد و انتقاد نمیشم چون میدونم بحث این موضوع بی نتیجه و فرسایشی و حتما پر از توجیح است سعی میکنم از آن آدم فاصله بگیرم وقتی حد و مرزمون رعایت نکنه فاصله گرفتن کمک میکنه از این توقع هات و درخواست های نا به جا خلاص بشم
اینو تاکید کنم چون این درخواست در زمان های مختلف از افراد متفاوت تکرار شده لذا به هیچ وجه الان منظورم مستقیم شخص خاصی نیست لذا یهو ده نفر نیان خصوصی به بگین منظورت با من بوده ؟ قشنگ به هفت روش سامورایی بلاکتون میکنم
نه عزیزم همین جا جوابت بدم نه من را اذیت کن نه خودت را اصلا منظورم با شخص شما نیست کلی میگم اگر شما یکی از کسانی هستی این رفتار کردی توجیح و توضیحت مهم نیست نفس کار اشتباهه
الان همین پست در حد سه جلسه مشاوره داره یک رفتار اشتباه و نادرست برات توضیح میده به جای دفاع کردن اشتباه را بپذیر و شیوه خودت تصحیح کن

یه مورد دیگه هم یادم آمد مثلا میان دایرکت اینستا سلام میدن چند خط مینویسن اخرش میگن ما میخوایم خودکشی کنیم .
شما فکر کنید یک درصد این پیام درست باشه این اتفاق بیفته به پیج کاری من پیام داده ادم معمولی نیستم که از نظر قاتونی مسئولیتی نداشته باشم اگر بی توجه رد بشم برم و واقعا آن آدم دست به همچین کاری بزنه و سقط کنه قانون بااجارتون سراغ من درمانگر روانشناس هم میاد
تو که میخوای خودت بکشی الان پشت فضای مجازی من غریبه بی هیچ شناختی چیکار برات میتونم انجام بدم یه وقت و اعصابی از من گرفته میشه راهنمایی اروژانسی را در این مورد براش انجام میدم که اگر به ملکوت اعلی پیوست سند باشه در حد مسئولیت قانونیمم ، بهش راهنمایی خودم را ارائه دادم .
خلاصه از سختی و مشقت های تعامل کاریم در کنارش تجربه ادم های عجیب و غریب هرچقدر بگم کم گفتم همش برمیگرده به اینکه ما متعهد و مسئول رفتار درست در جایگاه خودمون نیستم
تنشی که برای دیگران با رفتارمون ایجاد میکنیم یک جا حتما کارماش پس میدیم حتی یک در صد تردیدی ندارم . خیلی مراقب اعمالمون باشیم

پی نوشت : این مقدمه پستی هست که میخواستم خصوصی بنویسم دیدم میشه این قسمتش را به صورت عمومی منتشر کنم اما ادامه پست چون یک روایت و تجربه واقعی دارم ترجیح میدم خصوصی بنویسیم کلاس که داشتم در موردش با استاد عرفانم حرف زدم فقط بی نهایت خوشحالم که گفت چقدر رفتار درستی انجام دادی و آن فرد مقابل تو از کارش پشیمون میشه و حتما بهت میگه اما مهم اینه که تو از ماجرا سربلند شدی . ببخشید نمیتونم عمومی عنوانش کنم .

ادامه به زودی به صورت پست خصوصی .




با وجود اینکه شما ،افراد غایب این وبلاگ که گاهی ازشون در برخورد و تجربه هام میگم نزدیک نمیشناسید اما همیشه وجدانم و احساس مسئولیت پذیریم این شهامت را به من داده که اگر در زندگی در مورد شخصی چیزی را اشتباه نوشتم یا اگر تغییری کرد آن تغییر را به شما هم بگم ، اگر رفتار جبرانی پیش گرفت باز شما در جریان باشید
یک جوری خودم را در مورد حقوق اون فرد غایب از نظر اخلاقی مسئول میدونم
 اینجا فضای مجازی هست جای خود دارد، بیشتر در زندگی واقعیم این موضوع پررنگ تر هست
هم برای تصحیح و تغییر یک برداشت ، هم برای عذر خواهی اگر واقعا باید از سمت من انجام بشه همیشه خدا را شکر نیروی وجدانم به همه عذر و بهانه ها میچربه
حتی در گذشته بوده دو ، سه مورد آدم های که در حقم بدی زیاد کرده بودند و تصمیم رابطه مجدد را ابداً ا اون افراد نداشتم اما در مسیر رفتارها و اتفاقات تنش،برانگیز متاسفانه واکنشی نشون دادم یا حرفی زدم که بعد از حرفم یا عکس العملم پشیمون شدم
میگم که دلم نمیخواسته با اون ادم اشتباه رابطه داشته باشم اما به خودم گفتم این دلیل نمیشه که من اشتباه که بهش آگاه شدم را جبران نکنم
و حتی از اون افراد بابت اون رفتار یا حرف خاص عذر خواهی کردم و گفتم برای جبرانش چیکار میتونم بکنم ؟؟
یک جور هم نشون دادم قصد به ادامه رابطه ندارم ولی دلم میخواد اون اشتباهه که از سمت من پیش آمده جبران بشه یعنی هر چیز در جای خودش
البته  از این تجربه که  میگم اخرین بار  دقیقا بیش از ده سال پیش رخ داده بعدش که آگاه شدم دیگه سعی کردم کنترل و مدیریت بهتری روی هیجاناتم داشته باشم کلاً هم تو خاطراتم سه مورد دارم هرسه مورد از بستگان ادمهای بسیار تنش ساز و دنبال حاشیه و شر درست کردن بودند یکیشون از سمت حسن دو تاشون از بستگان خودم بودند
 کار به زمانش ندارم، من انسانم اگر باز اتفاق بیفته حتما  اقرار به اشتباه و عذر خواهی میکنم
این به این معنی نیست که، مقابل حرف مفت یا سو استفاده کوتاه بیام فکر کنید اونم حتی یک درصد من کوتاه بیام
خدا اون روز نیاره که کسی از پذیرا بودنم سواستفاده کنه یا نمک بخوره و نمکدون بشکنه اساسی در حد تیم ملی حالش میگیرم به شیوه خودممم از رفتارش بد پشیمانش میکنم
نمیدونم چطوری منظورم بگم ، بهتر اینطور بگم مثلا متوجه بشم در برخوردم با طرف مقابلم فراتر رفتم درسته اون بد کرد و شر بود و تنش ایجاد کرد اما من
نباید دیگه اون حرف را میزدم خب اونجاست که حتما برای اون قسمت اشتباهم اقدام به عذر خواهی و جبران میکنم
در موضوع برداشت اشتباه یا تغییر یک ماجرا همینطور هستم
اما چگونه است که شاهد این هستیم که اکثریت در موارد اینگونه کاملا غیر مسئول رفتار میکنند و بدون در نظر گرفتن حقوق و حیثیت دیگران جرات و شهامت اینو ندارند بگند ما در مورد رفتار فلان کس دلخور و ناراحت بودیم اونجوری گفتیم اما آن چند وقت بعد آمد کارش جبران کرد
به عنوان مثال کسی میاد میگه فلانی خیلی بی چشم و رو ، فلان ، فلان شده است تولدم شده یک تبریک ساده نگفته من برای تولدش هزار تا کار کردم خلاصه شخصیت و حیثیت اون فرد را جلوی شما بر باد میده
بعد فلانی با یک هفته تاخیر میاد تولد تبریک میگه و عذر خواهی میکنه عذر و مشکلی داشته یادش رفته بوده و الان یادش آمده یا شرایط تبریک گفتن را نداشته الان که شرایط پیدا کرده کادو گرفته آمده تبریک گفته
ایا اینقدر منصف هستیم که همانطور که پشت سرش همه جوره به باد فحش و انتقاد گرفتیم بریم به همونهایی که در مورد این شخص ابراز نفرت کردیم بگیم هفته بعدش امده برامون کادو خریده و تبریکش گفته ؟
متاسفانه قریب به اتفاق این کار را نمیکند
و از همه دردناک حتی در مورد نزدیک ترین اشخاص زندگیشون ( پدر و مادر ، خواهر و برادر و همسر ، پدر شوهر و مادرشوهر و.) هم نمیرند اقرار به واقعیت کنند اما همیشه برای اعتراض و بدگویی اول صف هستند
هیچ خیالی هنگام خواب آسوده تر از وجدان راحت نیست که وقتی بخوابیم خیالمون از صداقت و حق الناس بقیه راحت باشه زندگی با له کردن حق بقیه
سیاه چالی بیش نیست
چند روز پیش یکی سر یک ماجرای مالی به من گفت من نمیخوام حق تو را بخورم و تو زیاد برام واریز کردی و آنچه که حق تو است را برمیگردونم
من هیچ جوابی بهش ندادم چون میدونم جبران حق دیگران دیگه مکالمات تعارفی نداره آدم برای عمل درست اقدام میکنه حرف و سخن نمیگه
از همه مهمتر در این هستی هیچ چیز گم نمیشه و هیچ کس حق من و بقیه را نمیتونه بخوره اگر کسی حق دیگری را خورد مطمئن باشید یک جای دیگر این حق ناحق را چند برابر باید پس بده . پس خیلی مراقب باشیم یک جاهایی ظاهر ماجرا به نظر میاد ما برنده ایم اونم با رند بازی و دغل بازی اما متاسفانه اون برندگی که فکر میکنیم سرابی بیش نیست و دقیقا آخر بازندگیه

ادامه دارد ‌
ادامه این پست نمونه یک تجربه واقعی ، را در پست بعدی به طور خصوصی ارسال میکنم عذر میخوام که فضای مجازی امکان ارسال همه حرف های خاص تر را نداره و مجبورم در فضای محدودتر و امن تر بخشی از نوشته هام منتشر کنم


میهن بلاگ چند وقته خیلی قاطی کرده و مشکل داره حالا شاید خیر سرشون در سایتشون تغییراتی ایجاد میکنند
به لحاظ مشکلاتش با وجود که دوتا پست رمز دار تازه گذاشته بودم مجبورم شدم فعلاً کلاً پست های رمز دار خارج کنم تا به ثبات برسه و اینقدر اذیت نکنه از شانس چقدر هم مورد برای نوشتن رمزی داشتم
دیدین چی شد بالاخره مخاطبان بی رمز هم یه اهی دارند آهشون دامن هممون گرفت  الخصوص نسا که عاشقشم یعنی همیشه اولین نفر اینجاست 
العفو العفو العفو 
به عقب برگردم انتخابم برای وبلاگ نویسی میهن بلاگ نیست خیلی مشکل داره توبه
چندین بار حسن گفته ادامه وبلاگ نویسی را جای دیگه انجام بده شاید هم یک روز از اینجا کوچ کردم ولی حتما آدرسش به شما هم میدم که تشریف بیارید
پس فعلا گفتم در جریان باشید با پست های عمومی ادامه میدم این وسط هم گاهی خصوصی یه امتحان میکنم ممنونم از سربازهای گمنام ، رفیق های خوبم
خانمهای خوشجل و موشجل که حواسشون است سریع مشکلی باشه به من اطلاع میدن .طوری یکی از اون بچه ها مسئولانه اطلاع داد تطفه ای نداشتم جهت تشکر تقدیمش کنم یادم امد مدتی بهش رمز ندادپ گفتم جهت جایزه و تشویقی اینم کلید فضای خصوصیمون حالا که اینجوری دلسوز و وفاداری چرا که نه شما هم بیا داخل کلید دستت باشه بالاخره که درست میشه . ستاره جون دوستت داریم

خدایش اون بی رمزی ها که شیک و مجلسی پست رمزی را از دست این میهن بلاگ خاک تو سری خوندین خودتون معرفی کنید ببینم پیش کدوم هاتون ابلوووم  رفت
شما و این همه خوشبختی محال بود 
باشه نوبت ما هم میرسه تو خونه ما هم عروسی میشه براتون دارم

پی نوشت : دوستان رمزی مهمانی برگزار نشد اون مشترک مورد نظر از چهارشنبه علایم حیاتی نداشته و اصلا آنلاین نشده در نتیجه پیام هم ندیده. گفتم بگم چون میدونم تو فکرش هستید. اینطوری مریمتون به فکرتونه .


بعد نوشت : اووو اووو انگار موش آتیش زدم اینجا اعلام کردم همین الان یارو سین کرد. . خوبی و بدی دیدین حلال کنین  شهادتم مبارک 
الشهیده تون : مریم نغمه و فریبا همه حلواهام با شما، دریغ نکنید  ، نسا نزار اینجا خاموش بشه  به راهت ادامه بده،  تو میتونی بقیتون هم زحمت نمیدم 
وصیت باید کوتاه باشه تا عمل بشه

چند روز پیش توی تی وی مردی را نشون میداد که سالهاست بر اثر اتفاقی ، الان زندگی نیمه نباتی داره وضعیت جسمی مناسبی هم نداشت .
خبرنگار که با خانواده اش صحبت میکرد ، همسر ، دختران و پسرش از شرایط سخت بابت بیمارداری و مراقبت از پدر سخن گفتند از اینکه چقدر ناراحت هستند که شاهد زندگی طبیعی بیمارشون نیستند از اینکه تحلیل رفتننش را میبینند که مثل یک گوشت بدون هیچ حرکت و تکلمی روی تخت افتاده و فقط از طریق حرکت چشمانش ارتباط میگیره
سالهاست لذت غذا خوردن را نداره و از طریق گاواژ تغذیه میشه .
اما خانواده بازهم از بودن پدر و نفس کشیدنش راضی یودند میگفتند همین که نفسش،هست شاکرند .
باربد مات و متمرکز مشغول تماشا این گزارش بود زیر لب هی میگفت اخ اخ بنده خدا چقدر عذاب میکشه
چه زندگیه اخه
وقتی خانواده از نفس کشیدن پدر ابراز خوشحالی داشتند
باربد گفت یعنی چه این داره عذاب میکشه انوقت اینها دوست دارند به خاطر خودشون پدر تو این شرایط بمونه کاش در این شرایط نفسش خاموش بشه راحت بشه .
گفتم باربد چه حرفیه مامان ؟
گفت اگر من جای پدر این خانواده این شرایط داشتم نمیخواستم اینجوری زندگی کنم
گفتم از نگاه عزیزانش به این ماجرا نگاه کن مثلا اگر من یا بابا در این شرایط بودیم تو حاضر بودی ما از این دنیا بریم ولی اینجور زندگی نکنیم
گفت : صد البته دلم نمیخواد به خاطر خودخواهی های خودم که دوست دارم شما باشید عذابتون ببینم من شما را دوست دارم در نتیجه حاضرم حس دلتنگی شما را تجربه کنم اما نبینم که خودتون دارید اینگونه زجر میکشید پس راضیم که اگر در این شرایط بودین از این دنیا برید و به آرامش برسید بعدش هم مگه جای بدی میرید زندگتون یک مرحله دیگر ارتقا پیدا میکنه

گفتممم باربد تو هورااا داری فهم و درایتت و نگاه عمیقت به زندگی ، اعتقادت به ادامه زندگی پس از مرگ را بی نهایت تحسین میکنم این تحلیل و نگاهت خیلی عالیه ، هزاران احسنت به فکر و اندیشه ات مبارک باشه به این بینشی که رسیدی چقدر خوشحالم که شرایطی را که به خاطر بیماری من تجربه کردی هرچند سخت اما ره آوردش این نگاه واقع گرایانه برات بوده


و امروز شهرزاد بیست و چند ساله با بغض و دلتنگی مشابه این حرف باربد را به من زد گفت مامان چهل و چند ساله جوانم را امروز به خاک سپردیم مامانم این روزهای اخر خیلی خیلی درد کشید با وجود اینکه هشت شبانه روز بیمارستان کنارش بودم هشت روزی که هشتاد سال گذشت اما دیگه طاقت نداشتم این همه عذاب کشیدنش ببینم
بزرگترین ترس و وحشت زندگیم از دست دادن مامانم بود اما به مرحله ای رسیدم که گفتم خدایا یا معجزه کن مادرم شفا پیدا کنه، یا راحتش کن نمیخوام دیگه زجر بکشه
مریم جون ،مامانم راحت شد مامانم اروم گرفت دیگه درد نمیکشه نمیدونم توی شوکم یا نه ولی خیلی ارومم دلم میسوزه برای جوانیش برای زود رفتنش اما ارومم که دیگه نمیبینم درد بکشه

چهارشنبه چشمان مریم از رنج بیماری سرطان خاموش شد . و امروز تشیع شد ایتقدر امید داشت که برام میگفت میخوام زمانی عروسی شهرزاد بگیریم که موهای خودم دربیاد .حوصله کلاه گیس را ندارم
میگفت بهتر بشم بیای قزوین چون طبیعت دوست داری یک جاهای بکر ببرمت .
میخواست برام کماج درست کنه
از عشق و حمایتی که همسرش و دخترش شهرزاد و پسر دبیرستانیش که در این مدت بهش میدادن لذت میبردم سیستم حمایتی ضعیف و نامطوبی از سمت خانواده خودش داشت اما تونسته بود این عشق را در خانواده کوچک خودش و ارتباط با دوستان خوب جبران کنه مثل دقیقا دوستان بامرام من که در حد توانشون من را در دوران بیماریم ساپورت حمایتی کردند

گاهی با مریم حرف میزدم .از دردهاش برام میگفت
گاهی شهرزاد با من تماس گرفت و سعی میکردم التیامش بدم
هفته‌پیش که از کلینیک می آمدم خیلی خسته و دیر موقع بود دم درب کلینیک بودم به گوشیم نگاه انداختم دیدم شهرزاد یک ساعت پیش تماس گرفته چون گوشیم در اتاق مشاوره بی صدا بوده متوجه نشده بود همون موقع شماره اش گرفتم در حین حرکت به سمت خونه باهاش حرف زدم نگران و بی تاب از حال مادرش بود یه نیم ساعت با هم حرف زدیم . قطع که کردم دو دقیقه بعد دوباره تماس گرفت گفت مامان دلش بستنی میخواد بهش بدم گفتم حتمااا بده اگر دکترش منعی نداره هر چه دوست میداره بهش بده هرچند شهرزاد را خیلی اروم کردم اما همان موقع متوجه شدم اوضاع اصلا خوب نیست
سه شنبه باز مشاوره داشتم که شهرزاد زنگ زد نتونستم تلفنش جواب بدم. رد تماس دادم که مجدد بگیرمش درگیر یک مشغله برام پیش آمده بود شدم و فراموشم شد تماس بگیرم امروز صبح یک دفعه با یک حس دلشوره یادم امد من به شهرزاد زنگ نزدم
شهرزاد گرفتم جواب نداد بهش پیام دادم و توضیح دادم که به خاطر مشغله و درگیری فراموش کردم بعد از مدتی باز هم جواب نداد دیگه شماره ، شوهر مریم گرفتم .
تا گفتم من مریم، دوست مریم خانم هستم‌ حالش چطوره شوهرش بغضش ترکید و جانسوز گریه کرد اینقدر شدید گریه میکرد و حرف میزد اصلا متوجه نمیشدم چی میگه فقط تشکر هاش ک متوجه میشدم
البته که منم حرف خاصی نمیخواستم بزنم در این شرایط باید آدمها را شنید حرفهای اضافی و دلداریهای آبکی حالشون بدتر میکنه .
اخرش هم شهرزاد آمد و با هم صحبت کردیم .
بهش گفت شهرزاد جانممم من هستم کنارت هرکاری که از من بربیاد با جان دل نگران هیچی نباش گفت تهران امدم حتما حتما میخوام بیام پیشتون
گفتم با جان دل پذیرات هستم ، چشمهای غمگینت را میبوسم عزیزم گلم خسته نباشی از همه مراقبت هات.
مادرت خوشبخت بود دختری مثل تو را داشت
اخرش هم خداحافظی کردیم
.‌.‌‌‌‌
هیییییی هیییی هیییی واقعیت بعد از این همه چرخیدن در باب حکمت زندگی در جهان هستی زندگی از ازل تا ابد ، این مرگ و مردنه برام دقیقا مفهوم سفر داره حتی یک نوع رها و آزاد شدن ، برای آن آدم که میمره حس اینو دارم که دوره جدیدی از زندگیش جدیدش را داره آغاز میکنه پس نباید غم خورد چیزی که طبیعتا غمگینم میکنه مظلومیت و دلتنگی که اطرافیان فرد فوت شده دارند
شهرزاد هم به خاطر مادر نتونست عروسی بگیره هنوز در دوران عقد است و همسرش خیلی تو این مدت شهرزاد و خانواده شهرزاد را ساپورت کرده پارسال اسفند ماه چند روز قبل عقد شهرزاد مریم متوجه عود مجدد بیماریش بعد از چهار سال بهبودی از سرطان اولش و متاستازش میشه . به نظرم چقدر بودن شوهر شهرزاد تو این شرایط خوب بود چه خوب مریم جشن عقد دخترش دید.
امیدوارم بازماندگانش صبوری خوبی را در قلبشون داشته باشند و زودتر به پذیرش برسند
امیدوارم فلسفه امروز شهرزاد که مثل فلسفه باربد بود از حس شوک و انکارش نباشه از روی فهم و درک رنج باشه چون باعث میشه زود به زندگی برگرده

پی نوشت :
سه پستی که در مورد مریم قبلا نوشتم عنوان و تاریخشون را مینویسم دوست داشتید مجدد در آرشیو جستجو کنید بخونید .

۱_ غم مرگ برادر را برادر مرده میداند ۹۸/۲/۲۳

۲_مگه چی از ما کم میشه اگر یک روز فرم راحتی زندگیمون عوض بشه ۹۸/۲/۲۴

۳_شهرزاد جون دختر مریم همدردم ۹۸/۷/۲۱


چهارشنبه هفته پیش که خیلی هم حالم اوکی نبودم مجدد فریبا مامی آرش ما را به باغ پدرش دعوت کرد که دور هم باشیم
به خاطر کرونا از اسفند ماه همدیگر را ندیده بودیم
خودم مشتاق این دیدار بودم چون دلم براش تنگ شده بود
شاید انرژیم کافی نبود ولی من چون با فریبا هر جا باشم اینقدر احساس راحتی و آرامش دارم که همه جوره برای با هم بودن، استقبال میکنم
رابطمون قید و بند نداره هر قدمی که برای هم برمیدارم کاملا دلی است براساس معامله نیست که بگیم من اینو بدم اون اینو بده این دوفعه آمد منم دو دفعه برم
سفره مون سه رقم غذا داشته باشه یا یک رقم ؟
یک رابطه بی قید و شرط ، راسش دو تا دوست که ملاحظه همدیگر را میکنند و کسی از کسی این وسط سو استفاده نمیکنه هر کس به نوع خودش متعهد به مرزها و رفتارهاش هست .
رابطه ای که همیشه توی استانداردهام دلم میخواست به معنای واقعی تجربه اش کنم و الان اون حس و حال و احساس آرامشه را با فریبا دارم
خدا را بسیار زیاد سپاس میگم که این وبلاگ موجبات دوستی واقعی و خانوادگی ما را فراهم آورد حس دوستیش اصلا قدمت چهارساله نداره انگار ما سالهاست باهم دوستیمممم . قربونش بشم ( البته که من در دوستی شانس خوبی داشتم و به غیر از فریبا دوستان خوب دیگری هم دارم )
از شوهرانمان که دیگه نگمممم که آنها چقدر با هم صفا میکنند .
من خاله جونی آرشم
فری جونی باربده
موقعی که داشتیم از باغشون برمیگشتیم فرییا یه هدیه زیبا برای تولدم که در اسفند ماه بود به من داد
و توی پاکت به باربد عیدی نوروزش داد .
گفت چون کرونا بود هدیه تولد تو و عیدی بارید کنار گذاشته بودم
گفتم فریبا جانمم دیگه حداقل عیدی باربد را بیخیال میشیدی
گفت نهههههههههههههههههههه باربد مثل آرش و مثل دختر برادرم برام عزیزه عیدی اونم سرجاش بوده این کرونا نگذاشت ما همدیگر را ببینم عیدیش بدم
چقدر این حس و احساس و محبت واقعیش برام ارزشمند بود
یک دنیا این نظر دوستی و پر مهرش به جانم نشست چون واقعا محبت فریبا یک محبت خالصانه وحقیقی هست
باربد کلی خوشحال شد و من باز بهش یاداور شدم باربد جان آدم میتونه با انتخاب دوستان خوب حس زیبای محبت و عطر مهربانی را در زندگیش جاری کنه
حتما نباید خاله و دایی واقعی ادم، به ادم این حس و حال بدن گاهی ادمهای خوب و درستی که ما برای دوستی انتخاب میکنیم اون حس را صادقانه و عمیق تر میدن پس پسرم هیچ وقت از تک فززند بودنت نگران نباش میتونی خاله و عموهای مهربانی مثل فریبا برای بچه های خودت انتخاب کنی
حتما مهربان باش ، تا رنگ‌ مهربانی را ببینی
در دوستی آنچه که برای خودت میپسندی برای دوستت بپسند .
از او توقع و انتظارات بی جا نداشته باش،
صمیمی باش اما به مرزهاش احترام بزار
و همیشه مثل گلی که برای زنده ماندن به مراقبت نیاز داره از رابطه ات مراقبت و حفاظت کن .

همیشه گفتم دوست دارم همانطور که در زندگیم با همه روراست هستم ، در فضای مجازی هم با مخاطبم کاملا روراست باشم حتی اگر بهاش سنگین باشه الخصوص اگر اخبار و اطلاعات در مورد مسیر بیماریم باشه
چون علت بازگشایی این صفحه ،نقطه آغازش بیماریم بوده که در بغلش انگیزه های بعدی برای فعالیت در وبلاگ برام ایجاد شد
یعنی میخوام بگم چون اینجا تایمی از شفام از این بیماری سخت گفتم و خیلی ها توجهشون به این موضوع است به این معنی ابداً نیست اگر موضوع عود یا چیزی پیش بیاد به خودم بگم دیگه نگم بزارم ذهن بقیه در موضوع شفا و داستانهاش بمونه و همچنین بگم حیفه این اتفاق بزرگ را در ذهن بقیه خراب کنم .
متنفرم از این کار. من روزنوشت های این وبلاگ را بدون اینکه بدونم فردا یا فرداها چه چیزی در انتظارم هست مینویسم . فارغ از اینکه هرکس چه قضاوت و برداشتی خواهد داشت . آنچه که هست و میگذره نوشتار میشه اونم از تجربیات و دیدگاه شخصی خودم
اونهایی که از ابتدا همراه من بودند و هنوز هم سند نوشتاریش موجوده وقتی از تجربیات خاصم مینوشتم بدون اینکه بدونم، نتیجه پت اسکنم چه خواهد شد تاکید میکردم من قبل نتیجه دارم تجربیات خاصم مینویسم بدون اینکه قضاوت کنیم صبور باشیم ببینم در بغل این تجربه چه چیزی در انتظارم است .
که بعد شاهد موضوع یک شفای خاص بودم
اگر هم تجربه شفا را به این معنی نمیدیدم چون تسلیم رضای خدا شده بودم برداشتم این میشد که شفا اصلی من در راهی است که برام در حال وقوع است و حتما حکمتی در تداوم بیماریست
همیشه گفتم من هیچ وقت از همدردانی که از موضوع بیماریشون میخوان شواف و احساسات انکار شده به مخاطب بدن استقبال نکردم و میدونستم پشت همه این انکارها یک عالمه ترس خوابیده
همدردانی که جهت توجه مخاطب ، همش میخواستند یا میخوان نشون بدن اینقدر اینها قوی هستند اصلا ذره ای درد و ناراحتی ندارند تازه قربون صدقه سرطان هم میرند دیگه من کارمه، میتونم مرز احساسات واقعی و غیر واقعی را تشخیص بدم . از اینکه دیگران آنها را در ظاهر قوی ببینند و تحسین و تمجید بشن احساس دیده شدن میکنند و این شیوه غلط پیش میگیرند
در صورتی که غافل از اینکه با این کار در زندگی واقعیشون و احساسات سرکوب شده چند برابر استرس را به خودشون تحمیل میکنند
و متاسفانه میشناسم سه نفر از این افراد نمیتونم اسم بیارم که یکیشون که خیلی زیاد تو این رفتار غلیظ شده رفتار میکرد و همش میخواست القا کنه که هیچ دردی نیست با وجود سرطان تازه خوشبخت ترین عالم هست و همه چی امن امانه حتی یه گروه داشتیم وقتی توی گروه اوردیمش اجازه نمیداد بچه های که نیاز داشتند از دردشون حداقل در بین همدردانشون بگند سری برخورد میکرد که نباید کسی از دردش بگه
و میخواست سانسور باشه
یادمه زنده یاد شبنم دوستم ، خیلی از درد این بیماری و متاستاز مجددش در رنج میبود میخواست در گروه درد و دل شکایت کنه و از فشاری که داره حرف بزنه اینقدر برخورد این همدرد خودسانسور غیر واقعی و غیر منطقی بود . که حد نداشت
هرچی تلفنی براش توضیحی میدادم فلانی جان عزیزم من این گروه را زدم که حداقل همدردها بتونتد بدون سانسور از احساساتشون بگند و این کمکشون میکنه خواهش میکنم مانع این فضا نشو بزار شبنم رها باشه و این واکنش حق طبیعی اون است ، گوش نمیکرد

چون اینقدر با این شو من قوی هستم همه چی خوبه مدیا از جاهای مختلف سراغش آمده بود نمیخواست این تصویری که ساخته را به سازه اش دست بزنه
خود من بارها و بارها، از مصاحبه مجله و رومه بگیرید ، گزارشات مختلف تا برنامه های تلویزیون که از من خواستند راجب تجربه بیماریم ، بهبودیم حرف بزنم و در برنامه هاشون شرکت کنم را داشتم
تا به امروز به هیچ کدومشون جواب مثبت ندادم .چون دیدم که اینها نه تنها در فکر بیماران هستند ،هدف خیرخواهانه ندارند بلکه موضوع منفعت طلبیشون است و ما بیماران ابراز و سوژه داستانشون هستیم که در بغل ما میخوان سود کنند و وقتی هم کارشون تمام شد شاید بزنند تلفنت را هم بلاک کنند
جالبه نمیدونم چطوری اینستا و حتی شماره تماسم پیدا میکنند چون وقتی میپرسم همشون میگند معرف را یادشون نمیاد
متوجه شدم اینها سوژه ها که تکراری بشه قشنگ اون فرد را کنار میگذارند و شنیدن این رفتار برام خیلی درداور بوده
شاید هم من یک روز به یکی از درخواست کنندگان جواب مثبت دادم و مصاحبه کردم اما حتما باید اطمینانم جلب بشه که از این کار ، هدف خیرخواهانه هم دنبال میشه و من فقط سوژه و ابزار برنامه نیستم
خلاصه از اون خانم همدرد میگفتم که درگیر مصاحبه ها و مدیا شده بود و اجازه نمیداد اصلا کسی تو این بیماری بگه اخ فکر میکرد رسالت و کمکش اینه که فقط همه را در ابرازاتشون خفه کنه
دیدم گوش نمیکنه و میخواد شوی که در صفحه خودش داره در گروه ما پیاده کنه براش شروط گذاشتم اگر نمیتونه رعایت کنه باید ما را از گروه ترک کنه حتی اسم گروه را گذاشتم غردونی .‌‌.
که انتخابش این بود از گروه بره و رفت
و خیلی حالا ماجرا و داستان داشت من کوتاه کنم اخر قصه را بگم
و این خانم عزیز که همش میخواست در ظاهر نشون بده سرطان برکت زندگیش بوده و این حرفها یهووو زد بیماریش ناجور عود کرد و بنده خدا از دنیا رفت
اون دونفر همدرد هم که مسیر شوافی داشتند به رحمت خدا رفتند
تجربه : همیشه در زندگی خودت باش هیچ چیز بهتر از این نیست که ادم متعادل و واقع گو باشه و احساساتش را سرکوب نکنه
وقتی فوت کرد بقیه افرادی که با سبک زندگی و تخیلات ایشون برای خودشون ذهنیت درست کرده بودند در کامنت ها زیاد میخوندم و چیزی که صددرصد پیش بینی میکردم نوشته بودند تو که با این روحیه و غلبه بر درد رفتی ما دیگه باید خودمون قبرمون بکنیم
خب چه کاریه بهتر ادم ملو باشه و حقیقت ها را بگه
تازه یهویی مردم دچار یک شوک باوری نکنه
اگر خواننده ثابت اینجا باشید من همیشه از درد و سختی های این مسیر گفتم از بغض ها خودم و خانواده کوچکم گفتم از بحرانهام در زمان خودش گفتم
اما شخصیتاً ادمی هستم که مسائل مثبت را هم نادیده نمیگیرم در زندگیم برای بحرانهام بعد از ابراز احساساتم شیوه حل مسئله را پیاده میکنم تمام تلاشم میکنم که زودتر یه پذیرش برسم
که اوکی الان این اتفاق افتاده منم گریه و زاری هام کردم حالا چه بایست بکنم که کمترین آسیب به خودم و خانواده ام بزنم
همیشه هم از واژه قوی بودن ، شکست سرطان این برچسب ها بیزار بودم دلم میخواسته بگم منم مثل هزاران زن این اتفاق برام افتاده و الان با امکانات و محدودیت هام ، مسئولیت این بیماری اول برای خودم و بعد در رابطه با همسر و پسرم قبول میکنم در نهایت هم تنها خود ، خود من هستم که اول و اخر مسئولیت و مدیریت این بیماری را پشت سر میگذارم
ادا و اصول که یا از اینوری بیفتم که بگم سرطان گل من ، دوست من ، نانای من یا از انوری که روحیه ام نابود و متلاشی بشه همش بگم چرا من ؟چرا من؟ چرا من ؟ و همش در نقش خشم و قربانی باشم
رفتارم در مسیر پذیرش و در واقعیت و مدیریت این بیماری با همه حواشی هاش هست


حالا ده روزه که من دردهای شکمی در ناحیه سمت راستم به صورت سوزش در یک مسیر پیدا شده
همراه با مقداری نفخ شکمی
من قبلا تخمدان راستم هم درگیر متاستاز سرطان شده بود
خلاصه در دردهای این روزها قبلش دچار اختلال در تخلیه مثانه یه حالتی مثل سندرم بی قرار مثانه شدم یک سری خود درمانی انجام دادم چون از قبل بلد بودم
البته بگم اختلال در دفع به هر صورت ممکن، در بیماری با سابقه سرطان یک هشدار جدی است
بعدش هم پیدا شدن این درد شکمی به این صورت که دردش برام غریبه نیست در هر دو مورد سرطان من این درد را عیناً به همین صورت احساس سوزش در یک مسیر تحربه کردم تا حدی نگران کننده و هشدار دهنده است
و روز به زوز هم دردش داره بیشتر میشه
من متاسفانه به خاطر کرونا نتونستم اسفندماه کلونسکوپیم انجام بدم که خود این یک مورد
و الان هم واقعا دسترسی به پزشکان در این شرایط کرونا بسیار پیچیده است
مورد دوم اینکه من ده روز اخیر در یک هفته پشت هم دوتا استرس بسیار بسیار شدید کاری بهم وارد شده
که بعد از اولین اتفاق من دقیقا دچار سندرم بی قرار مثانه شدم و این علائم درد ظهور پیدا کرد، هنوز اثرات استرس اولی بود استرس دوم اتفاق افتاد .
ببینید هر مرکز و روانشناسی ممکنه سالی دو سه مورد کیس های خیلی پیچیده اختلال شخصیت شدید بهش بخوره
فکر کنید من در یک هفته دوتا پشت هم کیس شدید اختلال شخصیت داشتم حالا بخوام همینو کامل توضیح بدم و چرایی کلی کیس های اختلال شخصیت توضیح بدم دست کم باید پنج تا پست طولانی بنویسم از حوصله شما هم خارج است
اختلال شخصیت ها درمان پذیر نیستند معمولا به خاطر شکست ها و ناکامی های شدیدشون و عدم شدید ثبات هیجان و خلقشون با همه ادمها ناسازگاری و جنگ و جدال راه میندازن میخوان هر طور شده دنیا به میل اونها باشه اصلا تحمل شنیدن نظری که هر چقدر هم منطقی و واقعی باشه که حای یک پنج ساله هم اون را قبول میکنه ندارند اگر شرایط طبق و اون چیزی که درذهنشون است در رابطه با افراد پیش نره دست به جنجال و تهدید به رفتارهای آسیب زنتده و پرخطر میزنند حالا درمانگر و مجموعه با مشکلات اینها آشناست و نقدی کسی نیست اما تا بخواین شر شون کم کنید و دورشون کنید این وسط انرژی و استرس شدیدی تحمیل میشه، شانس من هم دوتا کیس اینجوری برای من بود تازه حالا که اروم تر شدم من میبینم عالییییییییی جمعشون کردم . میگم افرین مریم چقدر خوب هدایت کردی جز یک حرکت که نسبت به دومی زدم و حرف حسن را گوش نکردم و ضررش دیدم و اگر گوش میکردم استرس و تنش های کمتری را تجربه میکردم بقیه اش خوب عمل کردم
مجموعه علاوه بر دو کیس من یک کیس هم خودش داشته دیروز منشی میگفت دیگه حسابی تو این چند روزه بالا و پایین شدیم و انرژیمو تحلیل رفته انرژی منفی یک ساله را یهو توی یک هفته تحربه کردیم
خلاصه خدا نصیب نکنه افرادی که به ما مراجع میکنتد همه مشکلات عاطفی و حتی اختلال های مختلف دارند و ما وظیفمون است کمک کنیم و اینها با وجود مشکلاتشون یک بینش درستی نسبت به دنیای واقعی و انتظارات درمان دارند . اما اختلالات شدید شخصیت بحثشون کاملا فرق میکنه کلا به درد درمان و روان درمانی نمیخورند روان درمانی ، رمالی نیست که ورد به شما بده یک بینش میخواد و اینکه طرف آگاه باشه که مشکلی است و انگیزه تغییر و درمان داشته باشه آنوقت عالیییی جواب میده . خلاصه گفتم اینم مختصر توضیح بدم که اگر براتون سوال پیش امد خوب این طیف بیماران دلیل اینکه میگم روانشناسی براشون مناسب و جوابگو نیست ، چی هست .
بگذریم .
خلاصه چون میدونم استرس زیاد میتونه بلاهای ناجور بر سر آدم بیاره میگم شاید از اثرات اون دوتا استرس است اجازه بدم یکم زمان بگذره من کامل ریکاوری و روبه راه بشم شاید این علائم هم خوب شد
البته که حسن امروز صبح گفت که حتما پیگیر دکتر کیانی نژاد میشه چون دیگه بیش از این صبر کردن درست نیست . دیشب که مشغول انجام مشاوره بودم چنان اون مسیر دچار سوزش شده بود اگر مشغول مشاوره نبودم هوار میزدم
از یک طرفی هم میگم شاید عوارض جراحی است بخیه ای چیزی پاره شده . حالا باید علت یابی بشه مطمئن باشید همه اینها را گفتم که بگم باهاتون من روراستم اگر عود یا مشکلی این وسط رخ داده باشه حتما اینجا به شما میگم رفتار مخفی در این مسیر ندارم فقط لطفا پیگیر خصوصی راجب این اتفاق نشید من تا هر چند روز دیگه نتیجه اش مشخص شد بهتون میگم.‌.‌‌
هر چی میخواد باشه من شکایتی ندارم چون اعتقادم میگه که ما هیچ اتفاق شری نداریم اگر ظاهرش هم شر باشه خیری در آن نهفته است .




دیروز دوشنبه دکتر کیانی نژاد را بابت شرایط و شکایت های جسمانی حاضر در بیمارستان تهران کلینیک ملاقات کردم
درب بیمارستان تب را میگرفتند اگر تب نداشتید اجازه ورود به داخل بیمارستان را میدادن، تصورش برام خنده ار بود که این کرونا چه تحولاتی ایجاد کرده
فکر کن برای ورود به بیمارستان باید بدون تب باشی
خخخخ ها ها ها عجب پارادوکسی.
جدا از خنده داریش اما مدیریت درستی داشتند چون این بیمارستان بیمار کرونایی را پذیرش و بستری نمیکنه جهت ایمن بودن بیماران دیگه و پزشکان طبیعتاً این کار لازمه .
منشی دکتر من را دید گفت خیلییی زیاد کاهش وزنت به چشم میاد و تخت و عالی شدی . الان حالت چطوره؟ بهش گفتم توی دلم دردهایی دارم و متاسفانه دردهاش مبهم است به هرحال امدم دکتر زود بررسی کنه یک دفعه عود بیماریم نباشه
خب چون از سابقه و شرایطم باخبر بود گفتم البته دکتر چند ماه پیش برام جراحی باز شکمی برای ترمیم فتقم انجام داده با چشم اونجا را دیده فکر نکنم مشکلی باشه
یهو گفت نههههههههه ربطی نداره سرطان میتونه توی دو هفته خودشو نشون بده برای خودش پخش بشه
( تو دلم گفتم خیلی ممنون از قوت قلبت و امیدت عاشق اون رفتار ضربتیت هستم
البته لطف خدا و باور و پذیرش خودم نسبت به این بیماری باعث شده که مکالمات اینجوری به اندازه سر سوزنی در من نگرانی یا آشفتگی ایجاد نمیکنه
فراوان تو این چند سال با رفتارهای این شکلی از سمت ادمها روبه رو شدم خودم همیشه در کنار واقعیت گویی ملاحظه همه جوانب میکنم اما این ملاحظه را در کمتر کسی میبینم )
خلاصه دکتر کیانی نژاد دیدم شرایط توضیح دادم
معاینه کرد
برام یه چکاپ کلی خون و
تومورمارکرها
کلونسکوپی
سی تی اسکن با تزریق نوشت
قرار شد انجام بدم و نتایج براش ببرم بر اساس نتایج تشخیص بده
انجام همشون مستم آمادگی قبلی و وقت گرفتن است
پنج شنبه صبح آزمایشاتم انجام میدم صبح زود میرم چون بعدش باید برم سر کار تا عصر مراجع دارم
امروز صبح حسن با بیمارستان مهر تماس گرفت برای پنج شنبه دیگه نوزدهم تیر برای دکتر حق ازلی نوبت کلونسکوپی گرفتیم از چهارشنبه خونه نشین میشم ودرگیر خوردن داروهای پیدرولاکس جهت آماده شدن برای کلونسکوپیم ( دیگه در جریان مصیبت خوردن این داروها فکر میکنم باشید هیشششش )
برای اسکن هم باید یه آزمایش خون مجزا بابت کراتینه خونم بدم به خاطر تزریق داروهای حاجب میخوان ببینند کلیه ها مشکلی بابت دریافت این دارو داره یا نداره؟
ترجیحم اینه کلونسکوپی را انجام بدم بعد سی تی انجام بشه
اینم از پیگیری پزشکیم تا این مرحله بعدش هم در جریانتون میگذارم . امید به خدا


دیروز اولین مراجع ام یه دختر جوان بود با وجود اینکه ماسک داشت و چشم هاش پر از اندوه بود چقدر زیاد برام آشنا آمد وقتی بهش گفتم راحت باشه فاصله اجتماعیمون خوبه میتونه ماسکش در بیاره
ماسکش که دراورد ، فوری شناختمش .
توی باشگاه ورزشی که میرفتم اونجا ورزش میکرد حتی با هم چند بار هم صحبت شده بودیم
اون اینقدر درگیر غم خودش بود من را نشناخت منم اصلا آشنایی ندادم که راحت باشه
در واقع مادرش براش از کلینیک وقت گرفته بود و منشی کلینیک به من ارجاع داده بود
با کمی مکث چشم در چشمش شدم ، گفتم علت اصلی تصمیمت برای مراجعه ات به اینجا چی بوده ؟
مات و مبهوت نگاه کردم سرش انداخت پایین ، سرش که بلند کرد چشماش غرق اشک بود .
نگام کرد هی بغضش قورت دارد و به سختی گفت فوت نامزدم
مجدد سرش انداخت پایین و ماتم وارانه گریه کرد
در حالی که شونه هاش میلرزید ادامه داد
بیست و پنج روزه و چهار ساعته که عشقم از پیشم رفته اماده ازدواج بودیم لوازم زندگیمون همه را انتخاب کرده بودیم پر از آرزو و شوق .
جمعه غذای مورد علاقه اش درست کردم ، با موتورش امد دنبالم با هم بریم دونفره دو ساعتی باهم باشیم بعد اون بره سر کار .
نیمه راه از موتور پرت شدیم نامزدم هوش داشت باهام حرف زد ، حتی گفت آب میخوام ، اورژانس آمد رسوندیمش بیمارستان .
دو ساعت بعد فوت شداز پیشم رفت
حرفها و رازهای زیادی از دل شکسته اش برام گفت که به خاطر حریم راز داری و خصوصی مشاوره که باید محفوظ بمونه امکان گفتنش اینجا نیست بماند محفوظ بین من و خودش
یه جمله ای که در این تجربه غمش گفت این بود در یک لحظه عشقم از دست دادم باهام خوشحال بودیم اینقدر فرصت کم بود و یهو رفت که حتی فرصت نکرد غذایی که دوست داشت و براش درست کردم را با هم بخوریم
باور کردنیییی نیست
چه دنیایی بی رحمی هستش
این دختر در مرحله انکار و شوک بود که کاملا واکنشش الان طبیعی بود
.
من فقط بهش تو این مرحله گوش دادم و همدلی و حمایت کردم
تو دلم گفتم اره منم تو این زندگی و تجربه های شخصیم خوب اینو فهمیدم که زندگی اعتبارش حتی به لحظه ای بند نیست
و به دنیای کوچکی فکر کردم که ماهها توی باشگاه این دختر را میدیم چقدر سخت کوشانه تلاش میکرد تمرینات حرفه ای انجام میداد چون برام اونجا گفته بود در حال آماده شدن برای امتحانات مربی گری است
و الان همون دختر شاد روبه روی من نشسته از سوگی سنگین حرف میزنه به حدی غرق این غمه که منو را حتی یادش نمیاد. هیج فکر نمیکردم روزی بیاد یه همچین ملاقاتی باهاش داشته باشم
دلم میخواست وقتی از اتاق رفت بیرون پشت سرش بشینم کلی گریه کنم چون من میشناختمش ، ولی مراجع بعدی رسیده بود و باید به تایمش به اتاق دعوت میشد و نمیشد معطلش کنم چون به تایم های دیگه به تداخل میخورد
خودم را زود جمع و جور کردم چون تا اخر شب باید با ادم های مختلف و روایت های متفاوت روبه رو میشیدم اونها به یک درمانگر قاطع و همدل نیاز داشتند . درمانگر روانشناس بودن یکی از سخت ترین و حساس ترین کارهای دنیاست از خودت باید خیلی بگذری باید زیاد عاشق و مسئول کارت باشی که دوام بیاری
دلم التیام دادم به اینکه گفت مامانم من را به زور مشاوره اورده ولی میخوام باز شما را ببینم و به من وقت بدین
گفتم حتمااا حتماااا خیلی خوبه که این تصمیم گرفتی من هستم و حمایتت کنم همراهیش کردم و به منشی گفتم یه وقت خوب و مناسب بهشون بدین .

کاش بیدار بشیم با این حقیقت ها از غلفت ها و حرص های که برای این زندگی میزنیم و اینقدر برای ساده ترین منفعت ها مون همدیگر را زیر پاهامون سنگدلانه له نکنیم


دیروز میوه فروشی رفتیم خرید کنیم ، بعد از پر کردن خریدهای مورد نیاز نوبت به هویج رسید یکی از هویج ها از دستم افتاد زمین ، ترک برداشت سرش هم شکست امدم برشگردونم به هویج های میوه فروش بعد گفتم خب از دست من افتاده زمین شکسته من برش گردونم ، یا یه مشتری مثل من اشتباه متوجه ترک هویج نشه برش میداره یا میمونه برای اکبر آقا میوه فروش که باید بندازه دور
پس نه حق مشتری دیگه است نه حق اکبر آقاست پس میندازم توی کیسه خودم با هویج هام کشیده بشه نهایت بعد رفتم خونه دور میندازمش ولی هزینه اش خودم موظف هستم بدم
شاید براتون خیلی خنده دار بیاد اخه یه هویچ این حرف ها و داستانها را که نداره به خود اکبر آقا هم میگفتی میخندید
ببینید نفس کار مهمه و رفتاری که ما خودمون بهش آموخته میکنیم که چقدر توی قید و بند حق و حقوق بقیه هستیم پس موضوع سر یه هویج نیست
از نظر من ذره المثقال، اگر چیزی آگاه هستیم که حقی را از کسی چه مادی و چه معنوی پایمال میکنیم اول که باید کارمون متوقف کنیم و اگر اتفاق افتاد بهاش خودمون بدیم
بی آنکه فکر کنیم جهنمی و بهشت در راه است خودمون مقید به رفتار انسانی باشیم
چند بار دیدم م طرف توی فروشگاه غذایی چیزی از دستش پرت میشه و به زمین می افته اون را برای خودش برنمیداره ، مثلا اخرین بار دیدم یه خانم و آقا چون دستشون پر کرده بودند دوتا خامه برداشتند محکم از دست آقاهه خامه ها به زمین پرت شد بعد زنه به مرد گفت اینها دیگه تو شرایط کرونا برندار بزار یخچال دوتا دیگه برمیدارم قشنگ گذاشت ردیف اول یخچال برای خودشون از ته دوتا دیگه برداشتند
واقعا سوال خب برای تو کرونا و بهداشت مهمه برای کسی دیگه نه ؟
تو که گذاشتی ردیف اول اونی که نمیدونه میاد اینو برمیداره واقعا چرا باید اون برداره تو برنداری ؟
اون کرونا بگیره تو نگیره ؟
از کجا میدونی شاید یکی از عزیزهای خودت پشت سرت امده خرید اون برداره ؟
حداقل کاری که میکردی نمیخواستی هم برداری سهم خودت را درست انجام میدادی به مسئول فروشگاه میدادی شاید حالا جعبه خامه را استریل میکردن

یعنی قشنگ هرچی خوب و بهترین میخوایم برای خودمون اما بدی ها و کاستی را برای بقیه میخوایم
از نظر من با توجه به اعتقادات و باورهام این سبک نگاه و رفتار ایراد داره
بالاخره هرجا به سهم خودمون اگر مسئول نباشیم و بها اشتباهمون ندیم یک جا باید حتما پسش بدیم .
دیروز نگاه میکنیم مبینم درب ماشینمون ضربه خورده خب اون ادمی که این کار کردی یه شماره ای بزار
چه ماشین قبلی چه این ماشینون این اتفاق براش افتاده و افرادی که این کار را کردند چون کسی نبوده مچشون بگیره به خیال خودشون اخ جون کسی ندید به خیر گذشت الفرار رفتند
ولی من میگم بد به حال افراد که اینجوری فکر میکنند
از یه پرداخت بها و تنبیه رها شدند ولی متعقدم حتما این افراد در جای دیگر چند برابر زیان پس میدن

دلم نمیخواسته بعد از چند وقت که پست میزارم تم پستم فضای غری داشته باشه ولی دیدم غر چیه بحث اخلاقمداری توی زندگی ما ادمها وقتی ضعیف باشه هر چیزی را با مشکل روبه رو میکنه و خیلی هم مهمه باید زیاد ازش گفت .
متاسفانه مملکت دارهامون که از ده تا قربون خدا نه تاش درمیاد پول ملت به جیب میزنند بعد تو این کشور و اون کشور در حال فرار هستند
میگند ادمهای یک جامعه بیش از اینکه تحت تاثیر تربیت خانواده هاشون باشند شبیه مملکت دار هاشون میشند
ای داد و بیداد که اگر ما بخوابیم بی ثباتی و فشار اقتصادی که بهمون تحمیل شده را ، با ادمی هم نوع خودمون جبران کنیم . و این داره تو کشور ما این روزها خیلی اتفاق میفته با دلایل ساده مردم در ذهنشون حقی برای خودشون قائل میشند وجدان را خلاص میکنند و راحت از روی هم عبور میکنند تا فشار اقتصادی و بی ثباتی را برای خودشون جبران کنند
واقعا به چه قیمتی ؟
در ساختمانی که زندگی میکنم اوایلش به خاطر کم واحد بودن برام حکم یک خانه ویلایی را داشت با وجود قدیمی بودنش ولی به حیاط و باغچه خونه جان داده بودم امورات و رسیدگی کارها هم به عهده من و حسن بود با وجود اینکه علاقه ای به مدیریت ساختمان اصلا نداشتیم اما قبول کردیم همه چی از نظر ما خوب بود بارها خدا را بابت مکان زندگیم شکر گفتم
خلاصه همه چیز با هر کاستی که داشت خوب بود تا یکی از واحدها خانمش که ساکن دائمی خونه نبود یعنی بنا به دلایل شخصی خودشون روزها فقط به ساختمان می آمد و شب ها می رفت دوتا اردک اورد از هر لحاظی فکر کنید با این اردک ها تنش ، تخریب ، بهداشت ، صدا و. برای ما مزاحمت ایجاد کرد از هر راه دوستانه و مدارا هم که فکر کنید اقدام کردیم کاملا دفاعی و حق به جانب رفتار کردند و حاضر به کوتاه امدن نداشتند رفتارهای بدی با ما کردند
در نهایت بعد از دو ماه صبر کردن ازشون شکایت کیفری کردم و دوتا واحد دیگر با وجود که اینجا ساکن نبودند مالک بودند روزی که پلیس آمد برای تامین و دلیل آمدند امضا کردند
بماند که چقدر پروسه انرژی بر و آزار دهنده ای بود و چقدر برای بی فرهنگی اون همسایه زبون نفهم وقت و هزینه دادم اما اینجور موقع ها ادمی نیستم که کوتاه بیام و راهم تا اخرش میرم که میرم. امان از نقطه ای که اینجا کسی با من در بیفته حتما حتما به خاطر پشتکار و پیگیریم سخت پشیمان میشه
شکایت قضایی همیشه زمان بر است اونها را تا رای بیاد دادسرا موظف کردند همون موقع که اردکهاشون از مشاع جمع کنند
و اگر کرونا نبود رای نهایشون هم تا حالا امده بود .
چیزی که مطلع هستم اینه که پرونده در مرحله نهایی برای صدور رای در دادگاه است و پرونده کاملا به نفع ماست
ادم نادان گره ای که با دست باز میشد الان با دندون هم نمیتونی باز کنه افتاد تو چاه لجبازی خودش هم اردک هاش جمع کرد ، هم باید جریمه بده و هم براش به هر حال به یک نوعی سو سابقه در پرونده شون است
خلاصه وقتی که این اتفاق ها افتاد ان موقع همسرم در برد ساختمان زد که دیگه مسئولیت انجام کارهای ساختمان را به عهده نمیگیره
در نتیجه پرداخت قبوض و این داستانهاش افتاد به دست مستاجر یکی از واحدها
چهار واحد هستم
دو واحد که میشیدم ما و همسایه اردک باز نامتعادل
میموند مستاجر خانم ام و خانم اس
مستاجر خانم اس یک پیرمرد تنها منزوی که کارهای خودش را هم به خاطر ضعف ارتباطی و سواد به زور انجام میداد
مستاجر خانم ام که مهشید و شوهرش بودند
اونها به دست گرفتند
صاحب خونه مهشید اینها یک زن تنها مشکل و پارنوییدی که همش گیر اینه که پولش بردند و همه میخوان سرش کلاه بزارند و با همه عالم درگیره مستاجرهای عتیقه میاره هر وقت هم میخوان برند با مستاجرهاش روز تحویل خونه در حد بزن بزن درگیری و دعوا بین خودش و اون ایجاد میشه
خدا نکنه میون آدمهای بد و مشکل دار ادم گیر بیفته
باهاشون هم درگیر نشی از عواقب مشکلاتشون به شما هم میرسه . و امان از زندگی آپارتمانی میان این ادمها عذاب بی نهایته
خلاصه خانم مهشید مدل به مدل مانتوهای رنگاورانگ
هفته ای دوبار کارگر برای خونه اش میومد
آرایش و این چیزهاش هم که نگم براتون
کلی بریز و بپاش داشت
ادعاش که بی نهایت
حسادت و عقده ای بودنش که مثل خوره به جونش بود
موقعی که این کارهای ساختمان دست ما بود هزینه را که میزدیم چون ما شارژ ثابت و صندوقی نداریم حتما باید کلی میگذشت با یاداوری من پرداخت میکرد ومن خیلی بدم میاد از ادمهای شه و بدحساب چون خودم بسیار خوش حساب هستم خودم را مدیون کسی نگه نمیدارم . چند بار هم رک گفتم باید واحدها به موقع پرداخت کنند مدیر ساختمان که وظیفه ای نداره جای اونها هزینه بده
بعد که این کارها دست مهشید و شوهرش افتاد هیچ کاری جز پزداخت قبض و هماهنگی با نظافت چی تو این مدت نداشتند تمام مسئولیتی ها قبلی کماکان با ما بود و انجام میدادیم
بگذریم این خانم و همسرش حدود یک ماه پیش،شرشون واقعا از ساختمان ما کمک کردند خیلی حرف ها و مصیبت ها از دست ایشون بود که اینجا عمومی جاش نیست بنویسم روزی که رفت و در و بست یه نفس جانانه کشیدم گفتم رفتی که برنگردی
به ثانیه ای از همه جا بلاکش کردم که هیچ اثری ازش جلوی چشمم نباشه
از یک طرف خودشون از یک طرف صلحبخونه بی نهایت داغونش که سه واحد دیگه اسیرش هستیم
روز رفتن از ساختمان مهشید وصاحبخونه اش از خجالت هم اساسی درآمدند یک اوضاعی شد واقعا تاسف بار فکرکنید دوتا ادم که به تنهایی شخصیت های مشکل داری داشتند حالا به تور هم خوردند ، دیگه حدس بزنید چه شود و چه سر هم میارند نه این کوتاه میاد نه اون کوتاه میاد
دو هفته قبل رفتنشون شوهر محترمش پرداختی قبوض و سهم هر همسایه را از لحاظ اب و گاز و نظافت روی برد زد
بهتون گفتم این تا میزد من میدیم به پنج دقیقه نمیرسید از طریق نت پرداخت میکردم اون روز هم براش پرداخت کردیم

حالا قبض ها امده صاحبخونه مشنگش پول برای قبض ها گرو نگذاشته و ایشون هم با اجازتون به دروغ و کلک از ما پول گرفته و قبضی را پرداخت نکرده و الان قبض ها با بدهی امده .
به نظرتون ی دیگه چه شکلیه ؟
یعنی با خودت فکر نکردی بالاخره که چی قبض ها میاد دستت رو میشه ؟
ایشون حتی قبض های واحد صاحبخونه خودش را هم نداده
یک وسیله مهم را تو خونه اش خراب کرده و الکی اون روز رفتن اخر دعوا شوهره قول داد به صاحبخونه اش که میخره الان هرچی صاحبخونه زنگ میزنه جواب نمیده و حتی شنیدم بلاکش هم کرده
حالا این وسط من چون صاحبخونه اش بسیار پر حاشیه و مشکل داره بهش گفتم اصلا با ما تماس نگیره
چون به شدت درو و دو به هم زن است گفتم من شاغلم وقت و انرژی داستانها و حاشیه هاش ندارم
اون به تنهایی ده برابر مهشید شر هستش
حالا این وسط باید حسن رایزنی کنه وقت بزاره ببینه از کدوم بخش مستاجر یا صاحبخونه آیا یکیشون این مسئله را جبران میکنند یا خیر ؟
صبح با خودم گفتم من وجدانم قبول نکرد از یه هویج کم ارزش رد بشم انوقت اینها چطور تونستند قبض پرداخت نکرده را بزنند توی برد پولش هم راحت بگیرند خودشون هم که ،هیچ به هیچ تازه قبض هام بدهی زیاد بیاد
واقعا زندگی ارزش این دله ی های منفعت طلبانه را داره ؟
یعنی شخصیت تا این حد متلاشی ؟
اینهمه پول قر و فر و کارگر و این چیزها را میدی ولی با یک مبلغ کم بقیه را دور میزنی .
اون وجدانه کجاست ؟ مگه میشه ادم خوابش ببره وقتی این کارها را میکنه ؟
نمیتونم با معیارها و ارزش های خودم زندگی نکبتیشون درک کنم
ته ، تهش ساختمان ششصد هفتصد هزار تومن از دست این ادم متضرر شده نهایتش حتی ما از جیبمون رفته باشه مهم نیست نه ما شاه میشیم نه گدا ولی اگر ادمها را اینگونه دور بزنیم خیر و خوشی از زندگی نمیبینم من اینو در ظاهر زندگی رنگی به رنگی مهشید احساس کرده بودم که چقدر واقعیت و درون زندگیشون تلاطم و آشفتگی های عجیبی داشت و دقیقا به دست خودشون ایجاد شده بود . محاله ادم با این عقیده و نگاه روز خوش ببینه به من نگید این همه ادم بی وجدان و همه روز به روز گردن کلفت تر میشند . در پاسختون میگم شما مگه از درون و کیفیت زندگیشون خبر دارید ؟ مگه عاقبتشون دیدین ؟
درست کار و صالح زندگی کنید همانگونه با دیگران رفتار کنید که دلتون میخواد با خودتون همون رفتار را داشته باشند .
هیچ حقی را تا آگاه هستید ضایع نکنید . از برای خودتون و عاقبتون بترسید چون هر ضایع کردن حقی به هر میزان و مقدار بازتابش به عمق زندگی خودتونه ‌ من همیشه به خودم میگم اگر یک کاری بد هست و تمام عالم اون را انجام میدن مریم وای بر تو اگر میدونی و به خاطر اینکه همه انجام میدن تو هم انجام بدی تو در سهم ادمیت خودت درستکار باش چیکار به بقیه داری
از طرفی هم بر اساس باورهام میگم اگر حقی از شما خوردند و بردند تلاش کردید برنگشت و اون ادم متقاعد دادن حق شما نشد رهاش کنید حتما هستی این ناحقی را در جایی خیر و بهتر به وقتش در زندگیتون جبران میکنه .



پی نوشت : چون پیگیر نتایح آزمایش هام هستید بنا به اوضاع شرایط جسمی و شخصی هنوز موفق به انجام کلونسکوپی و اسکن نشدم هر وقت انجام شد بهتون اطلاع میدم خواهش میکنم دیگه تو دایرکتهام پیگیر نشید سخته این همه پیام را جواب بدم متشکرم از محبت و مهربانیتون



ما روانشناسها میگیم در زندگیتون سعی کنید از کسی توقع و انتظار نداشته باشید تا زندگیتون در چرخه آرامش باشه . چون توقع و انتظار برای آدمها خشم تولید میکنه و خشم هم میتونه روی جنبه های مختلف زندگی اثرات مخرب بگذاره
خب این نظر کاملاً درسته
اما رابطه خوب و سالم رابطه ای است که در آن ؛ هر دوطرف برای ارتباط خوب تلاش میکنند و از ارتباطشون مراقبت میکنند
توقع و انتظار بی جا ندارند
معتقد به حقوق برابر هستند ( آدمهای خودشیفته مقید به حقوق برابر نیستند،  خودشیفته ها به نفع خودشون  معتقد نود به ده در رابطه معتقدند یعنی با کمترین خدمات بیشترین میزان  توقع را از طرف مقابل میکنند
و اصولا ادمهای خودشیفته نه به درد انتخاب همسر و نه انتخاب دوستی میخورند ارتباط با فرد خودشیفته کاملا یک رابطه سمی است معمولا به خاطر اینکه اعتقادی به احترام متقابل ندارند طرد و تنها میشند در نگاه اول خیلی خوب و ویترینی به نظر میان اما بعد از مدت کوتاهی به خاطر شیوه خودبینی بیش از حدشون ادم را در رابطه خسته و کلافه میکنند و ادم سالم رابطه خودش را با فرد خودشیفته ادامه نمیده تنها افراد مهرطلب و خودکم بین با این افراد معاشرت میکنند
افراد خودشیفته نگاه ابزار گونه به آدمها دارند و در ابراز محبت و همدلی کردن فوق العاده سفت و خسیس هستند در نتیجه افراد مهر طلب اگر مراقب نباشند بدجور تو تله این افراد گیر میکنند و آسیب های روانی میبینند)

خلاصه در یک رابطه سالم معمولا قضاوت بدون شواهد ، حسادت ، زیر آب زنی ، دروغگویی ، باج گیری، تهدید و. وجود نداره
در یک رابطه خوب انصاف و قدرشناسی به وضوح دیده میشه

هر دو طرف در کنار اینکه از هم لذت میبرند و اوقات خوبی را با هم دارند به استقلال ، مرزها و حریم تعیین شده همدیگر احترام میگذارند و مم به رعایتش هستند

من خودم اعتقادم به اینه که اگر یک روز به برای کسی تدارکی دیدم یا هدیه ای خریدم . قبلش با خودم طی میکنم که این کار را من دلم خواسته انجام بدم تصمیم خودم با اختیارم و عقلم بوده پس نه کسی نه خدمات گیرنده من را مجبور کرده لذا ممکنه خدماتی که میدم به من برنگرده اگر اینجور فکر کنم که باید عین خدماتم برگرده مشکل از منه ،چون کارم محبت نبوده بلکه معامله بوده هدفم این بوده که دادم که بگیرم این تفکر هم خیانت به خودتون و هم طرف مقابلتون است هرگز کارتون لطف و منتی بر سر کسی نیست یک تصمیم مختارانه است

اما به نظرم اگر طرف مقابل، ادم درستی در رابطه باشه، شاید مشابه خدمات تو را بهت برنگردونه ولی اینقدر قدرشناس هست و معرفت داره که با انصاف خودش محبت و لطف تو را ببینه و اونم به سهم خودش مراقب رابطه خودش با تو هست

اگر کادوی گرونی به کسی دادم هرگز توقع بازگشت میزان کادوم را ندارم چون شاید طرف مقابلم توان برگشت اون کادو را به حد من نداشته باشه شاید توانایش و مسائل شخصیش اجازه نده به اندازه هدیه من برگردونه پس این منم که تصمیم گرفتم کادو را بدم
اگر کادو برگشتیم یک دهم کادوی خودم بود هیچ گونه اعتراضی ندارم
ولی مختارم که در ادامه رابطه تصمیم بگیریم شیوه فعلی خودم ادامه بدم یا ندم
حتی بعضی وقتها که افراد برام کادوی گرانقیمت میگیرند
قطعا از کادو خوشحال میشم چون هدیه دادن و گرفتن بسیار دوست دارم
اگر طرف را شناخته باشم و میدونم به ماجرای محبت کردن نگاه درستی داره من را هم میشناسه با خوشحالی پذیرا هستم کلی لذتش میبرم
اگر حس کنم هنوز شناخت هر دونفرمون نسبت به هم کافی نیست و این اقدام صورت بگیره راستش یک مقدار نگران میشم میگم که خدا کنه به خیر بگذره بحث معامله گری این وسط نباشه که گرفتار شدن
اگر که ادمی باشه که از قبل میشناسم و میدونم لطف های به ظاهر سنگین میکنه اما امتحانش پس داده که بعد دنبال داستان تلافی و توقع و توهماتش است از هر دری و راهی باشه فرار میکنم که از لطف های نمایشیش و کاسبگونه اش فرار کنم و پذیراش نباشم

درسته نگاهم به رابطه بر اساس توقع و انتظار نیست اما برام بسیار زیاد معرفت دوست ارزشمنده اینکه اونجایی که باید دوستی واقعیش نشون بده حس امنیت و صمیمت بده ، خیلی برام مهمه
بعضی ها را دیدین ، دور جون شما قربون سیب زمینی .
مبینی تو در همه جا هواش داشتی اما آنجا که باید ذره ای حمایت و تعلق خودش نشون بده انگار که نه انگار
معمولا در معیارهای دوست صمیمی متوجه نبود این آپشن در دوستی که ادعای صمیمت داره و یا بهش سرویس خوب داده باشم بشم یا دورش خط قزمز میکشم یا حتما فاصله ایجاد میکنم
همیشه گفتم هرگز از محبت و کارهای خوبی که برای بعضی از آدمها انجام دادم پشیمان و نادم نیستم
اگر اون ادم قدرنشناس بوده یا بی معرفتی و نماد سیب زمینی بودن را ازش ببینم
قطعا دیگه خدمات و سرویس های قبلی را از من نخواد گرفت . یعنی فرصت یک فضای دلگرم برای او سوخت میشه خوبی من اشتباه نبوده اون ادمی بوده که ظرفش برای خوبی ها و توجه هات کم بوده
در نتیجه من زنجیره این نمیشم که اون بخواد متوقعانه همیشه سرویس و نوازش بخواد در صورتی که ذره ای معرفت در وجودش نباشه
مثلا من به حدی روی دوستانم حساسیت دارم اون حس رفیق واقعی بودن همیشه در وجودم هست اگر جایی باشم ببینم کسی داره به دوست یا رفیقم حرف نامربوطی میزنه یا ناحقی میگه پا به پای دوستم ازش حتما حمایت و جانبداری میکنم و پشت دوستم تا اخرین لحظه می ایستم چه در فضای واقعی باشه چه در مجازی

اگر بلعکس این اتفاقی برای من بیفته و کسی که ادعای دوستی با من میکنه سکوت کنه انگار که نه انگار قبح اون رفاقت و نزدیکی برام ریزش میکنه و دیگه ادم برای من تمام میشه رفیقی که عین خیالش نباشه به دوستش داره بی احترامی میشه خاک عالم بر سرش

پس تو دوستی ها اگر واقعا اسم دوست را روی خودتون میگذارید یه رفیق بامرام باشید و باشیم و صدالبته باشم .

ادامه دارد



دیروز که متوجه فوت ماه چهره خلیلی شدم در همان ساعات اولیه که هنوز علت فوت اعلام نشده بود از طرف پزشکی که با ایشون در ارتباط بود شنیدم در اثر سرطان لوزالمعده فوت شدند بعدش هم که خبر بیماری سرطانش در فضای مجازی پخش شد یکی میگفت پانکراس و عمدتاً میگفتند کبد بوده
ولی همان اولیه اش شروعش الوزالمعده بوده که حتما متاستاز کبدی و شده و احتمالاً ارگانهای دیگر را هم درگیر کرده
زن جوان ، زیبا ، هنرمند بود مادر یک کودک خردسال و همسر ، دختر و خواهر کسی بود
روحش شاد و طلب خبر برای این عزیز سفر کرده
خدای مهربان به قلب بازماندگانش صبر جلیل بده
تا دیدم علت فوتش در فضای مجازی پخش شد به یاد مراجعان کانسرم افتادم که همچین خبری بعضی از آنها را چقدر به هم میریزه ، تن و بدن خانواده هاشون میلرزه . خودشون چقدر از برای خودشون میترسند
تجربه ثابت کرده حتما این هفته عمده جلسه شون از نگرانی ها و ترس هاشون از شنیدن این خبر و عاقبت خودشون صحبت میکنند
این هفته زیاد باید یاداوری کنم شرایط هر بیماری با بیمار دیگر فرق میکنه قرار نیست این بیماری هر کی را از پادربیاره ،شما را هم از پا دربیاره
باید بگم به جای ترسیدن و لرزیدن در لحظه هاتون زندگی کنید هیچ کس از ثانیه بعدش خبر نداره چه برسه به روز ، هفته و ماه و سال و. همینکه الان اینجا هستید را دریابید با ذهن نگران زندگی نکنید
الان که میتونیم زندگی کنیم ، درست زندگی کنیم
قبل ترها بارها اینجا گفتم سرطان در من آلارم ترس از مردن را روشن نکرد ، به من فهموند زیاد زندگی و اتفاقات تلخ و خوشش را در این دنیا جدی نگیرم برای چیزی که پایان داره حرص الکی نزنم آدم ها را نردبان خودخواهی هام و خواسته های موقت دنیویم نکنم برای تایمی که یک روز به پایان میرسه انسانیت را فراموش نکنم

حسن شغلش طوری است که ماموریت های خارج از کشور باید بره . تا الان ماموریت هاش همه موقت بوده یعنی یک ماهه ، سه ماهه و .بوده و خودش تنها میرفته
کم کم مامویت های دائیمش پیش روش است که باید با خانواده یعنی ما بره یعنی ماموریت هاش سه ساله است
یک روز به من گفت بعضی از کشورهای سطح پایین و بی امکانات هستند که اگر کسی انتخاب کنه بره سه سال سختی و مشقت میکشه ولی در عوضش با خودش میتونه پولی بیاره که به زندگی ایرانش سر و سامان بده اما کشوره های بهتر و پیشرفته به خاطر گرونی نه تنها پول نمیمونه که با خودت بیاری باید یه پولی هم از جیبت خرخ کنی
گفت خیلی ها دنبال گزیته اول هستند که بتونند پول پس انداز کنند و با خوشون به ایران پول بیارند و مرتب پیگیر این کشورها برای رفتن هستند
من گفتم ، ولی شما حتما همون گزینه دوم همیشه انتخاب کن زندگی که قراره خودم برای فردای نیومده و نامعلومش عذاب بدم که آینده باهاش صفا بدم از نظر من مفت نمی ارزه
با این تجربه سخت بیماری سرطان که از سر گذروندم
همین مونده خودم چند سال شکنجه کنم که جیبم پولی تر بشه مثل چندمتر خونه ام بزرگتر کنم که در بهترین حالتش اخرش هم سهم وراث بشه
تازه معلوم نیست بعد چند سال شکنجه، آیا هستم؟ که اون پول خرخ کنم از همه مهم تر نیروی جوانیم رفته و برنمیگرده
من نقد زندگی را به نسیه اش اصلا ً و ابداً نمیدم چون کلاه سرم میره
همیشه چیزی را انتخاب میکنم که بیشتر هراس و جمع آوری برای آینده ، حالم و لحظه ام را بسازه
من یا این تجربه بیماری خودم برای فردای نامعلوم ، مبهم زندگی گول نمیزنم
شاید خونه لوکس ندارم و کم و کاستی هم خونه ام داره اما مهم سقف بالای سرم هست که دارم اگر پول دستم بیاد دوست دارم یک مقدار ارتقاش، بدم و میدم پول هم نیاد هم به همین هم راضی راضی هستم
همین ماشینی هم که داریم برای ما کافی است
هیچ وقت دنبال زندگی رویایی و ماشین های اخرین مدل و خاص نبودم و نیستم
پس نه حرصی هست نه رویایی هست که بخوام براش خودم شکنجه کنم و با زجر پول جمع کنم
میدونم چیزی که از دستم نباید در بره فرصت زندگی در همون لحظه و تایمی که هستم
حالا حرفم صفر و صد نگیرید منظورم اینه که از درآمد حداقل هشتاد درصد خرج کنید اگر زیاد دارید به فکر انفاق هم باشید نهایت بیست درصد هم از درآمدتون یه پس اندازی داشته باشید البته میگم این نظر و دیدگاه منه نظر شما هم برای خودتون محترمه هرکس به هرحال ایده و باوری داره
حتی گاهی کسی میاد میگه رفتم فلان منطقه پرت زمین و خونه خریدم میگند آینده داره و سالها بعد حسابی رشد میکنه ،صدرصدمن مخالفم
رشد کنه برای کی انوقت ؟ برای این دنیای بی رحم که معلوم نیست چه در انتظارت هست
حالا یکی ویلا و یا باغ و باغچه جهت تفریحش بخره اون باهاش اوکی و موافق هستم ، اینکه بخرم بزارم یه گوشه تا سالها بعد که چند برابر شد جوانیم هم هدر بره اصلااااااا نیستم مخالف جدیم
دیروز هم که خبر فوت ماه چهره را شنیدم
گفتم حسن این همون حرفی است که بهت گفتم این داستان زندگی آدمهاست
جایی را انتخاب کن که زندگی کنیم ، کشور و امکانات بهتر را انتخاب کن حتی اگر از جیب هم خرج کنیم ارزش داره
ما پولی را هدر ندادیم ما برای زندگی خوب خودمون خرج کردیم .نیاز به پس اندازی نداریم که جوانی و لحظه هامون به خاطرش حروم کردیم
باربد هم بهتره زندگی کنه و از جوانیش بهره ببره تا اینکه خودمون و اون را زجر بدیم که اخرش یه پول قلنبه تحولیش بدیم که اونم وقتی پول به دستش رسید اینقدر تو فشار بوده دیگه اعتماد به نفس خرج کردنش را نداشته باشه و باربد هم از ما فقط نگرانی و هول از آینده را می آموزه و همین راه زجر بکش خودت عذاب بده تا برای فرداهات و روز مبادات پول جمع کنی را یاد میگیره . تا اینجا ما زندگی با کیفیت بهش بدیم بقیه زندگیش را هم خودش باید تلاش کنه و بسازه
مرتب در اطرافمون اخبارهای مشابه ماه چهره میشنویم میبینیم که این دنیا مکان ابدی ما نیست ولی زود یادمون میره . ومجدد مشغول سبک زندگی اشتباه میشیم .
یادت نره حال خوبت در همین لحظه بساز نه برای آینده مبهم و نامشخص .




باربدم ، زندگی با حضور تو ، نور و رحمتش را بر ما تابیده ، مریم دورت بگرده
 عاشقتم دردانه ی من، دونه الماسم پانزده سالگیت مبارک
رنگین کمان زندگی من و بابا هستی .
زلال و مهربان بمونی 
عاشقانه ترین لحظه ها را برات طلب میکنیم
آرزو میکنم به تمام آرزوها و خواسته های دلت برسی 



بالاخره بعد از این همه فاصله و تاخیر بهانه آماده نبودن خودم و شرایط کرونا
چاره ایی جز تسلیم برای انجام کولونسکوپی نبود .
به جای اهمال کاریی بهانه جویی دیگه باهاش روبه رو شدم چون مراجعان کانسرم مرتب پیگیری میکردن نتیجه شد . از بس هی بهشون گفتم هنوز انجام ندادم به خودم گفتم دیگه دارم الگوی بدی براشون میشم .
بالاخره وقت گرفتم پنج شنبه دهم مهر صبح بیمارستان مهر ، دکتر حق ازلی کولونسکوپی را انجام بده خدا رحم کنه که این دیر کردنه ، کار دستمون نداده باشه
امروز از ده صبح تا نه شب کلینیک مراجع دارم . 
از صبح یه مولتی ویتامین امریکایی سارایی خوردم( یعنی سارا جونم  برام اورده )  با خودم دمنوش گل گاوزبان و ویتامین سی گذاشتم ببرم سرکار بخورم اینجوری ها یواشکی خودم روزهای پر کار دوپینگ میکنم 
از شش صبح هم بیدارم دارم پرونده هام مرتب میکنم خیلی فشار کار زیاده ولی خوبه یادم میره به مصیبت آمادگی قبل کولونسکوپی فرداااا .
دیروز هم همینطور طولانی مطب پزشک آنکولوژی بودم که بیمارهای کانسر جهت ویزیت روانشناسی مبیبینم دوتا غذا درست کردم چون فردا و پس فردا که نمیشه آشپزی کرد
حسن غر میزد چرا اینهمه کار میکنی خودت را خسته میکنی گفتم این کارها بهانه است که بیکار نباشم فضای چهارشنبه یادم بیاد حالم بد کنه
ادم وقتی بیکاره فکر میکنه افکار نگران کننده تو ذهنش میشنه اینجوری امانشون نمیده
به نظرم اینقدر وقت اضافی و بیکار بودن بده اما حتی بیل بزنه بهتره هیچ کاری انجام نده وقتی بیکاری فکرهای هرز و بیهوده میاد
پنج شنبه صبح که کولونسکوپی را انجام دادم میام خونه ناهار میخوریم بعد میرم تا شب سر کار بعله یعنی از ناز و نوز خبری نیست
شام هم خونه فریبا مامان آرش جون دعوت هستم . میریم اونجا صفا کنیم .
شب هم به عشق و رویای این میام تو رختخواب که به خودم بگم واقعاا کولونسکوپی را انجام دادم یعنی تمام شددد نههههه باورم نمیشه خخخخخخ
چه کنیم دلخوشی های هر کسی بالاخره یه چیزیه
اینم یکی از دلخوشی های منه. خدایا شکرت که بی نهایت رحیم و رفیقی . عاشقتم 

کولونسکوپی را پنج شنبه انجام دادم توده یا زخم مشکوکی دیده نشده بود طبق معمول پلیپ تشکیل داده بود پلیپ را جهت پاتولوژی فرستادن
جواب پاتولوژی دیروز آماده شد مثل سالهای قبل نشون داد که نوع پلیپ آدنوماتوست است البته که سلولهای سرطانی داخلش مشاهده نشده بدد اما به هرحال نوع پلیپش خوب نیست مستعد سرطانی شدنه در نتیجه باز  من نمیتونم دوساله دیگه برم برای چکاپ کولوتسکوپی با وجود این ساخت و ساز هرساله دکتر حق ازلی گفتند حتما چکاپ بعدی یک ساله دیگه باشه . ما هم گفتم چشم 
یعنی سر به زرنگار که این پلیپ ها سبز میشن قبل اینکه جشن بگیرند بدخیم و سرکش بشند با کمک علم اخراجش کردیم گفتم بفرما بیرون اینجا جات نیست
به هرحال این امکانات و علم پزشکی به جان بشریت کمک زیادی کرده شاید قدیم ها که اینگونه چکاپها نبوده این پلیپ ها تشکیل میشده در طول زمان مجدد بدخیمی رخ میداده و بیمار را از پای درمی آورده
خبر خوب برای بیماران که روز به روز که میگذره این امکانات رو به فزونی است
پس نتیجه میگیریم چکاپ به موقع میتونه از عواقب های پیچیده پیشگیری کنه ، طول عمر بیمار سرطانی را افزایش بده . هیچ دوره از چکاپهاتون را پشت گوش نندازین
ماچ به کلتون مراقب خوبیهاتون باشید در هستی منحصر به فردی همین یدونه را دنیا از تو داره
مهربون و صفادل بمون .همه چیز گذراست

(( در من چه می‌گذرد
آن زمان که جهان در گذر است ))



مراجعه ام اینقدر حالش بد بود از زندگی به کل ناامید شده بود مثل کسی که انگار پشت در بسته اسیر شده یا مثل کسی که در مکانی تاریک و ظلمات قرار گرفته و هرگز دسترسی به هیچ نوری نداره .
بارها در کارم به ادمهای اینچنینی برخوردم . که چراغ امیدشون خاموش و تاریک شده
نقطه تلخ و ترسناکی هستش امیدوارم هیچ وقت هیچ انسانی دلش بی امید نشه
اندیشه خودم و باور قلبیم اینه ، چون خدایی است چون قوانین هستی بر یک سازو کار بسیار دقیق و منظمی هست در بدترین شرایط حتما در نقطه ای دیگر نوری است ، راهی است در نتیجه باید امید داشت شاید زندگی گاهی ساز دلخواه ما را نمیزنه ، بعضی وقتها از حوادثش درد کشیدم اما همه بالاخره هر چیزی حکمت و مصلحتی داره و حتما همونطور که یک روز از روزگار سیلی خوردیم یه جای دیگه دست نوازشش بر سرمون کشیده خواهد افتاد
وقتی مراجع تو اوج ناامیدی بود.
یادم به اتفاق روز قبل افتادم . حسش درک میکردم اما برای شخص من ناامیدی معنایی نداره
چون یاد خدای مهربانی افتادم که مهربان ترین نوازشگر و حامی ما انسانها هستش
حسن مرخصی گرفته بود که با هم بریم کارهای تمدید پاسمورتمون انجام بدیم بعدش هم رفتم یکی دوتا کار انجام دادیم که خیلی ازمون انرژی برد خسته برگشتیم خونه
چون سه ساعت بعدش هم باید میرفتم سر کار
گفتم فقط برسم خونه نیم ساعتی روی تخت ولو بشم جون بگیرم بعدش هم ناهار بخوریم و جمع و جور کنم
رسیدیم خونه دیدم حسن یک سری مدارک دیگه برداشت که از خونه بره
گفتم کجا
گفت میخوام پیاده برم دفتر پیشخوان شناسنامه باربد عکس دار کنم ، اونجا طرح ترافیکه نمیشه با ماشین رفت میای باهم بریم
گفتم واییی من خیلی خستم بعدش برم سر کار
گفت باشه من میرم
داشت از در خارج میشد انگار یه حسی یه نیروی گفت باهاش برو خلاصه باهم از خونه خارج شدیم
چهار راه را که رد کردیم
یه خانم میانسالی را دیدم که توی یک کیسه مشکی بزرگ، جارو برقی را با شلنگ و دسته خلاصه همه اجزاش به سختی زیاد داره حمل میکنه و نفس نفس میزنه
از کنارش رد شدیم دوباره برگشتم از پشت سر نگاهش کردم دیدم واقعا به سختی داره این وسیله را میکشه
به حسن گفتم کمکش کنیم برم بهش بگم شما زحمت بکش جاروش کمکش تا در خونه اش ببریم
حسن مکث کرد گفت شاید دلش نخواد
گفتم مشکلی نیست من بهش پیشنهادم میگم انتخاب با خودشه
خب طبیعتاً حسن تنها در این مسیر بود من نبودم راحت نبود که خودش بره به یک زن پیشنهاد کمک بده و این اتفاق نمی افتاد حسن ادم ارومی است و تو این کارها با احتیاط رفتار میکنه
خلاصه رفتم سمت خانمه گفتم اگر موافق هستید همسرم میخواد بهتون برای حمل جارو برقی کمک کنه
تا کجا میخواین برید .
خیلی خوشحال شد و استقبال کرد انگار بهش دنیا را دادن
جزیی موقع حرف زدن زبونش میگرفت و از این ادمهای ساده و حتی اندکی مختصر کم توان ذهنی به نظر می آمد
به حدی که تشخیص نداده بود برای تعمیر جارو برقی بدنه اش کافیه این همه دسته و لوله نیاز نیست
خلاصه متوجه شدیم که دو تا کوچه پایین تر از دفتز پیشخوان باید براش ببریم یه مسیری را باید باید میرفتیم
حسن ادم تجملاتی نیست اما یه اخلاقی داره هر کاری انجام نمیده برای خودمون بود حاضر نمیشد توی خیابون با این وضع جارو برقی را پیاده حمل کنه به هرحال خوشش نمیاد اما خب الان شرایط فرق میکرد و برای ایشون قبول کرد
خلاصه جارو برقیش هم از این قدیمی ها و خیلی سنگین بود
ما که کار خاصی نکردیم ولی چندین بار با هم حالت سادگی و بی شیله پیلگیش در راه گفت شما فرشته بودین خدا برام رسوند اگر شما نمی رسیدین بیچاره میشدم تا خونه مون برسم هیچ ماشینی هم با این جارو سوارم نمیکرد هی تشکر و دعا میکرد
تا درب خونه ش جاروش بردیم بعد رفتیم دنیال کارهامون
جدا از اینکه من خودم اینجور موقع ها به ادمهای واجب کمک وقتی قدمی برمیدارم دلم پر از حس خوب میشه
همیشه یکی از دعاهام اینه که خدایا ادم واجب نیاز به من نشون بده خودت هم اطمینان و اعتمادش را در دلم بگذار من همه جوره پایه هستم
( چون ابداً تا اعتماد نکنم احساسی به کسی کمک نمیکنم و روی این موضوع سفت و سختم )
بگذریم
اما کل ماجرا به این فکر کردم خدا حتی در ساده ترین اتفاقات مراقب بنده هاش است
انگار برای یاری رسوندن، ادمهای دیگه را مامور میکنه .
وقتی این خدا هوای این زن در این شرایط داره چطور ادم باید در این هستی ناامید بمونه
و یهو به دل منه خسته حال بندازه که با حسن همراه بشن . من هیچ کاری نداشتم فقط باید میرفتم تا در اون ساعت به این زن می رسیدم تا بهش کمک بشه
هیچ وقت هیچ زمان ناامید نشید خدا بر همه چیز آگاه و تواناست یار همه ماست


در مورد رابطه صمیمی یه نکته است میخواستم بگم به طور کل خوبه که ما تفاوتهای فردی ادمها را متوجه باشیم و با عقاید و باورهایی که مخالف ما هستند متعصابه برخورد نکنیم یا به عبارتی به حقوق و آزادی فردی دیگران احترام بگذاریم این یک فرهنگ صحیح است که شعور کافی ما را نشون میده
اما برای یک رابطه صمیمی و نزدیک دوست تو باید چهارچوب هاش با تو نزدیک باشه ، شباهتهاش با تو زیاد باشه .سبک ذهنیش یا خط فکریش با تو فاصله زیادی نداشته باشه ، دادهای مشترکتون یکی باشه
مثلا اگر مشروب خوردن خط قرمزت است نمیتونی با ادمی که مشروب پایه اصلی مهمانی هاش است معاشرت کنی
اگر تو مخالف خیانت و بی تعهدی هستی نمیشه دوست صمیمی داشته باشی که با هر دلیلی اهل این داستان ها هستش تازه از آن بدتر مجبورت میکنه در مسیر پنهان کاریهاش با هاش همکاری کنی حتی ابزار دور زدنش هم بشی مثلا هر جا میخواد بره از تو بخواد که اگر خانواده اش پیگرش شدند بگی با تو یا خونه تون بوده
یا بلعکس اگر کسی اهل این سبک زندگی نمیتونه یک دوست اهل قید و تعهد داشته باشه که این مسائل کاملاً خط قرمز زندگی شخصیش است
نه اینکه رابطه برقرار نمیشه استارت دوستی بزنید در ارتباطتون درنهایت به مشکلات فراوان میخورید
دقیقا درست گفتند کبوتر با کبوتر ، باز با باز
با خودتون و ارزش های که دارید صادق باشید
لذا آدمی در دایره صمیمی خودت قرار بده که اشتراک های هم جانبه ذهنی ، رفتاری و شخصیتی باهاش داشته باشی 

چقدر این روزها افرادی که فکر نمیکردم موضوع پرونده لاتاری ما یادشون باشه با من تماس گرفتند گفتند جو بایدن ریس جمهور شد برای شما و پرونده مهاجرتمون خوشحال شدیم
من جمله دوستم سوسن که گفت باور کن من و دخترم برای تو چقدر ذوق کردیم گفتیم شانس موفقیت مریم برای این موضوع زیاد شد کلی برات دعا کردیم
خیلی خوشحال شدم که مهربان دوستانی دارم که اینگونه به یادم هستند چه از این بهتر.خدایا شکرت

از محبتشون قدر دانی کردم گفتم گرچه این اتفاق هم به منزله نتیجه گرفتن پرونده نیست و هیچ چیز را صدرصد معلوم نمیکنه اما در کنارش هر چیزی ممکنه اتفاق بیفته و برای من اتفاق خوب فقط آن چیزی است که مصلحت باشه نه خواست ها و آرزوهام

اما یه نکته خیلی خوب برام داشت که دیشب با حسن در موردش حرف زدیم اونم بحث (کارماست) که میدونید که من به شدت بهش معتقدم
خبرگزاریها میگفتندکه ترامپ حالش خیلی بد هست و اصلا نمیخواد شکست را قبول و باور کنه و حتی علامتهای افسردگی را داره نشون میده از طرفی هم ملانی گفته به محض خروج از کاخ سفید از ترامپ جدا میشه
فاجعه است برای انسان خودرایی و خودشیفته ایی که همیشه با پول و امکانات دنیا به کامش بوده و هر چیزی را اراده میکرده با پول اون را به نفع خودش میچرخونده . در زندگیش باتوجه به سوابق مستند تا دلتون بخواد ی و سوابق بد داشته
این ادم چیزی به دلش نمونده بود، جز ریاست جمهموری که اونم شد اما برای این بشر دور دوم از دور اول ریس جمهور شدن خیلی خیلی مهم تر بود و این شکست یعنی نابود شدن کل شخصیت و زندگی شخصیش
قطعا ترامپ دیگه ادم قبلی نخواد بود و معلوم نیست چه ویرانی های روانی براش ایجاد بشه اینجا دیگه با پول و زورگویی و ترفندهاش نتونست جهان به کام خودش کنه . بگذریم چون بخوام از نحسی این ادم بگم حالا حالاها باید بگم ( تاکید میکنم من منظورم این نیست که این بد اون یکی خوبه اصلا از نظری از اون لحاظ ندارم چون اونم نمیشناسم کلاً نسبت به شخصیت این ادم با توجه به تجربه خودم نظرم میگم به هرحال لطفا به حاشیه نکشونیم اگر شما نظرتون راجب این ادم مثبت است و ناراحتید که رییس جمهور نشده ، متاسفم که ایران را به دلخواه شما (( ارواح عمه جانش )) نجات بده محترمه .به هر حال دیدگاه شماست اصلا وارد این قسمت نشیم . بحث من چیز دیگریست پس به تفاوتهای فکری هم احترام بگذاریم

یادمه چهار سال پیش بعد از مدتی از ظلمی که ترامپ در حقمون کرده بود حالمون بد بود یک روز به استاد معنویمون گفتم استاد پس کوو عدالت ؟ اون ادم به راحتی در سرنوشت ما تونست با نهایت ناعدالتی و ظلمش ضربه بزنه حق ما چی میشه ؟؟؟ حالمون بده ؟ یه چیز بگید التیام پیدا کنیم حق ما نبود
ایشون گفتند ببینید اگر ترامپ حقی از شما ضایع کرده مطمئن باشید در یک جایی و یک زمانی چند برابر بدترش تنبیه و مجازات میشه
در کنارش این حق ضایع شده شما محفوظ مونده یک جای دیگه در زمان دیگه به شما به طور بهتر و موثرتر برمیگرده حالا حتما ممکن درست شدن ویزاتون نباشه اصلا ممکنه یک اتفاق خیلی مثبت تر باشه . فقط اروم باشید و رها کنید بگذارید هستی کار خودش و قوانینش را اجرا کنه چون هیج چیز در هستی گم نمیشه . حتی شما فراموش کنید و ببخشید هستی کار خودش را انجام میده
به خاطر (کارما )باوری خودم حرف ایشون مثل ابی بود بر آتش تمام وجودم ، ارام گرفتم و سعی کردم نه تنها شرایط پذیرش کنم بلکه به پذیرش حسن و باربد هم کمک کنم واقعا دیگه شکوایه نکردم پذیرفتم که حتی شاید خیر ما در این نرفتن بوده
دیروز که بحث اوضاع بی ریخت فشار روانی ترامپ بود داشتیم سه نفره باهم انار میخوردیم گفتم حسن این اقا چه دلهای از ادمهای که حداقل میشناختیم شد چه اشک های ریخته شد چه زندگی هایی را زیر و رو کرد
و این بازتاب اعمال فردی است که فکر میکرد ابر مرد دنیاست اما زورش به کائنات نرسید و این تلخی باید به کامش بشینه شاید قبل مرگش یه تلنگری بخوره
ما هم که نمیدونیم شاید حقمون را یک جای دیگر با اتفاق بهتر دیگری بگیریم . قانون مندی حال دلم را خوب میکنه هم درس میگیرم بیشتر مراقب اعمالم باشم هم خیالم راحته اگر هر ظلمی شد دیر و زود داره سوخت و سوز نداره فقط باید صبور بود ادم ها بالاخره باز پس میگیرند هر چه که به دنیا دادند 

امروز جوبایدن ریس جمهور منتخب مردم آمریکا شد
امیداورم برای مردم سرزمینم اتفاقاتی خوب در راه باشه هرچند که من معتقدم ساختن و درست شدن باید از داخل اتفاق بیفته
به هرحال .غیر منتظره بود که یک ریس جمهور چهارسال بعدش حذف بشه
ترامپ دیکتاتور ، حقه باز ، نژاد پرست ، زن ستیز متاسفانه بعضی از مردم رنجیده ایران فکر میکردند قرار ناجی این شرایطشون باشه
اما زهی خیال باطل کاش مردم اگر جهانی وسیع میخوان وسیع بیندیشن والله شرایطشون تغییر نمیکنه
منظورم این نیست که بایدن ناجی است یا بهتر هست اصلا سواد این تحلیل ندارم دلم هم نمیخواد تو این موضوع وارد بشم  
بحثم سر این ترامپ خودشیفته  است که حتی نمیخواست الان شکست را ببپذیره بابا خوب رای نیاوردی از قدرت دست بکش 
چهار سال پیش امد مانع ورود ما به امریکا شد
دقیقا در یک قدمی ویزای لاتاری امریکا بودیم  
بسیار عمیق دلهای زیادی شد من شاهد فرو ریختن خیلی ها بودم  اه زیادی بدرقه اش شد 
به خود ما لطمه و ضرر زیادی زد
به سختی از نو ساختیم با مشقت  بلند شدیم ولی ته دلمون تا به امروز امید بود چون پروندمون باز مونده و قاضی همون موقع ددلاین سی سپتامبر برای لاتاری ۲۰۱۷ برداشت با همگروهی هامون توی یه گروه در تلگرام از چهار سال پیش،تا به امروز منتظر نشستیم
این پرونده مراحل زیادی را طی کرد یک بار قاضی چاتگان به ضررمون رای داد وکیل ها شکایت کردند پرونده رفت دادگاه استیناف ،بعد استیناف گفت باید مجدد یک رای بهتری داده بشه
در اخر پرونده رسید دست همون قاضی چاتکان
هر مرحله ده ماه طول میکشید به همین سادگی که تعریف میکنم نبود ده ماه شد این چهارسال
بینمون حتی هم گروهی های بودند که با همون انتظار فوت کردند و از این دنیا رفتند .
تا دو ماه پیش که وکیلمون ( وکیل کل بچه های بازمانده لاتاری ۲۰۱۷) که هیمشه ،میگفت کور سو امیدی شاید باشه زیاد امیدی نیست
در اخرین ایمیل نوشت خبر خوب اینکه قاضی چاتکان از قضات دیگه پرسیده نظر شما راجب این پرونده چی هست قضات گفتند بهشون باید ویزا بدین .
و این نظر سنجی خیلی خوبه
هنوز چاتگان رای نداده و ما میخواستم رای را در شرایط بهتری بده
بایدن گفته بود من بیام اولین کاری که میکنم تراول بن را برمیدارم و کسانی که ویزا نشدن را ویزا میدم
نمیدونم واقعا در انتظار ما چه خواهد بود ایا درست خواهد شد یا خیر  
گرچه واقعا گرفتن ویزا امریکا یکی از بزرگترین ارزوهامون است اما باز هم میگم خدایا هرچه تو مصلحتت هست همان بشه من اصرار برای چیزی شاید نباید اتفاق بیفته
حتما در این توقف چهارساله ما هم یک خیریت و مصلحتی بود .
اینه که میگم ادم نمیدونه چه چیزی در آینده به انتظارش نشسته .‌ پس اگر غمی امد زود ردش کنید
شادی امد دل نبندین . زندگی میگذرد
بهترین ها در انتظارتون باشه .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات آزمون های بورس - اصول بازار سرمایه - تحلیل گری fabyscotua Francis's collection Betty's receptions clusgasgemi پرشین واو pleasitoutun new tips about all thing مرجع کتاب Wholesale Minnesota Wild Jerseys NHLAt Lower Price.